رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

کشمکش درون

 

تلنگری در اوج احساسات

 

فرار از چیزی که هست

 

چشم بستن روی زیبایی

 

دوستی با تنهایی

 

رعایت قوانین بی قاعده

 

منطقی به اندازه یک عقیده

 

راهی به دشواری شکنجه

 

اسیری به جرم نوازش عشق

 

وسوسه ای به ژرفای خیانت

 

طرد شدن از عواطفی بی چهارچوب

 

زنجیری به پا از جنس مردگی

 

زیستن برای حیات دادن به دلهره

 

توضیحی برای یک آغوش

 

دلی تهی از رضایت

 

چشمها در کمین هم

 

گریز از طپشی نامعلوم

 

ذره ای لذت در چمبر ترس

 

نجوای باران در خشکسالی

 

سردی دل از گذشته

 

صدور حکم آشفتگی

 

استدلالی برای آزادی

 

شرمی برای بوسیدن

 

حکمی برای زیستن

 

دستی برای دوستی

 

حرفی برای شکستن

 

سوزش دیده از مه غلیظ بی احساسی

 

پناهگاهی از جنس دوات

 

دادگاهی به وسعت ورقی سفید

 

.

 

.

 

.

 

" چه تصویر درهمی است زندگی "

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

گذشتن از جلوی چشمام دارن رد میشن آهسته

تو رویام تو رو می بینم یه رویای پر از غصه

با چشمای پر از اشکم بهت راهو نشون دادم

خودم گفتم برو اما به پاهای تو افتادم

تو آسون رد شدی رفتی تو کوران غم و سختی

منم رفتم پی کارم تو هم دنبال خوشبختی

کی توی قلبت جای من اومد اسممو از تو خاطر تو برد

کی بوده انقدر انقده راحت باعثش بود که خاطراتمون مرد

چی شده حالا که از این دنیا زندگی رو بدون من می خوای

چه جوری میشه چه جوری می تونی می تونی با خودت کنار بیای

یه جوری ریشه هام خشکید که انگار کار پاییزه

خزونه رفتنت انگار داره برگاشو می ریزه

یه جوری گریه می کردم که بارون بینشون گم بود

کاش این رویا از آغازش فقط خواب و توهم بود

یه جوری گریه می کردم که بارون بینشون گم بود

کاش این رویا از آغازش فقط خواب و توهم بود

 

لینک به دیدگاه

دنیا به همین چند سطر رسیده است !

به این که انسان کوچک بماند بهتر است ،

به دنیا نیاید بهتر است

اصلا

این فیلم را به عقب برگردان

آن‏قدر که پالتوی پوست پشت ویترین ، پلنگی شود

که می‏دود در دشت‏های دور

آن‏قدر که عصاها

پیاده به جنگل برگردند

و پرندگان

دوباره بر زمین …

زمین …

نه !

به عقب‏ تر برگرد

بگذار خدا

دوباره دست‏هایش را بشوید

در آینه بنگرد

شاید ...

تصمیم دیگری گرفت ...

لینک به دیدگاه

چقدر حرف هست و من فقط سکوت میکنم

 

آمدنت را سکوت کردم.

 

داشتنت را سکوت کردم.

 

رفتنت را سکوت کردم.

 

انتظار بازگشتت را هم.....

 

حالا نوبت توست...

 

باید در سکوت به تماشا بنشینی

 

سوختنـــــــــم را

لینک به دیدگاه

هيچ كس تا بحال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده،

 

عشق دوم، عشق سوم،

 

اين ها بي معني است.

 

فقط رفت و آمد است...

 

افت و خيز است...

 

معاشرت مي كنند

 

و

 

اسمش را مي گذارند عِــــــــشـق.....!!

لینک به دیدگاه

 

 

همه هستی من آیه تاریکی است

 

که تو را در خود تکرار کنان

به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد

برد

من در این آیه تو را آه کشیده ام٬ آه

من در این آیه تو را

به درخت و آب و آتش پیوند زده ام

سهم من این است

سهم من

آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من

میگیرد

در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست

دل من

که به اندازه یک عشق است

به بهانه ساده خوشبختی خود مینگرد

به نهالی که تو در باغچه ی خانمه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازه یک پنجره میخوانند.

آه...

لینک به دیدگاه

تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت

 

تا به کی بازیچه بودن در گذار سر نوشت

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد

یا فقط با گریه های بیقرار آرام شد

 

 

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار

خسته ام از زندگی

 

با قصه های بیشمار...!!!

لینک به دیدگاه

وقتي خسته ام وقتي کلافم وقتي دلتنگم...

بشقاب ها را نميشکنم!!!

شيشه ها را نميشکنم!!!

غرورم را نميشکنم!!!

دلت را نميشکنم!!!

در اين دلتنگي ها زورم به تنها چيزي که ميرسد اين بغض لعنتي ست...که ميشکنم!!!

لینک به دیدگاه

میانِ آدمـــک هایِ هـــــزار رنـــــگ…

 

دلباخته یک رنـــگی او شدم

افــسوس…

 

گذر زمان بیرنـــگش کرد

کم رنگ…

وکم رنگ تر….

 

.وآخـــ ـــــر

مــَــــــحـــــــــو ..!:sigh:

لینک به دیدگاه

گله دارم این بار...باز از خودم....

 

از اینکه پلکِ چشمم پرید! و تو فکر کردی تنش افتاده به روحم...

 

و من بدهکار بغض تو شدم...که گفت...

 

خوبی؟....از کجا بدانم خوبی....تو برای من...تو به خاطر من...همه ی حس ها را دفن کردی در دلت...

 

دلت شده قبرستان حرف های نگفته....

 

من بدهکار این برداشت تو شدم....:icon_redface:

لینک به دیدگاه

من خسته ام

وغرورم اجاز

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نمی دهد

بیفتم از پا

حتی تبرهایی که در ریشه هایم

گیر کرده اند

با تعجب نگاهم می کنند

این درخت مگر چند ساله است!!

لینک به دیدگاه

کنارت هستند...

تا کی؟

تا وقتی که به تو احتـیاج دارند..

 

از پیشـت میروند یک روز...

کدام روز؟

وقتی کسی جایت آمد..

دوستت دارند...

تا چه موقع؟

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوسـت داشـتن پیـدا کنـند..

میگویند عاشـقت هسـتند..

برای همیشه..! نه......

فقط تا وقتی که نوبت بـازی با تو تمام بشود..

و این است بازی باهـم بودن!!

لینک به دیدگاه

بی هیچ صدائی می آیند

زمانی که نمی دانی

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و

بی هیج نشانی از دلت می گریزند

تا تمام چیزی که به یاد می آوری

حسرتی باشد به درازای زندگی

چه قدر بی رحمند رویاهـا ...

لینک به دیدگاه

این درد نوشت ها

نه دلنشین اند نه زیبا

اینها یک مشت حرف ِ زخم خورده ی بغض دارند

که نشانی دردناک

از یک عشق ناکام دارند

و تنها مخاطبشان

دیریست که دیگر نیست

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...