رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سرفه می کنم ، بیرون نمی پرد .. سکوت بدی در گلویم نشسته

 

این روزها دلم که می گیرد

 

نگرانت می شوم

 

و می دانم اینهمه ابر را

 

برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند…

  • Like 5
لینک به دیدگاه

می‌بویم گیسوانت را

تا فرشته‌ها حسودی کنند

شانه می‌زنم موهایت را

تا حوری‌ها سرک بکشند

از بهشت برای تماشا

شعر می‌گویم برای تو

تا کلمات کیف کنند

مست شوند

بمیرند …

  • Like 5
لینک به دیدگاه

می آیی ...

 

 

می روی ...

 

و فقط یک سلام ...

 

 

و گاهی یک خداحافظی

 

 

نه ... این انصاف نیست ...

 

 

من و یک دنیا عشق ....

 

 

تو و یک دنیا بی تفاوتی !!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

باز از یک نگاه گرم تو یافت

همه ذرات جان من هیجان

همه تن بودم ای خدا همه تن

همه جان گشتم ای خدا همه جان

چشم تو این سیاه افسونکار

بسته با صد فریب راهم را

جز نگاهت پناهگاهم نیست

کز تو پنهان کنم نگاهم را

چشم تو چشمه شراب من است

هر نفس مست ازین شرابم کن

تشنه ام تشنه ام شراب شراب

می بده می بده خرابم کن

بی تو در این غروب خلوت و کور

من و یاد تو عالمی داریم

چشمت ایینه دار اشک من است

شب چراغی و شبنمی داریم

بال در بال هم پرستوها

پر کشیده به آسمان بلند

همه چون عشق ما به هم لبخند

همه چون جان ما بهم پیوند

پیش چشمت خطاست شعر قشنگ

چشمت از شعر من قشنگتر است

من چه گویم که در پسند اید

دلم از این غروب تنگ تر است

  • Like 5
لینک به دیدگاه

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود

عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد

بالاترین نقطه زمین، شانه های پدر بود

بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند

تنها دردم، زانوهای زخمی ام بودند

تنها چیزی که می شکست اسباب بازی هایم بود

و معنای خداحافظ، تا فردا بود

 

زنده یاد حسین پناهی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

درد مرا شمعــــــــــــی میفهمـــــــــد

 

که برای دیـــــــــــدن یک چیز دیگــــــــــــر

 

آتشـــــــــــش زدنــــــــــــد....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ای ساربان آهسته ران ، کآرام جانم می رود

وان دل که با خود داشتم ، با دلستانم می رود

 

من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور ازو

گویی که نیشی دور ازو ، در استخوانم میرود

 

گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی ماند که خون ، بر آستانم می رود

 

محمل بدار ای ساروان ، تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود

 

او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود

 

برگشت یار سرکشم ، بگذشت عیش ناخوشم

چون مجمری پر آتشم ، کز سر دخانم می رود

 

با آنهمه بیداد او ، وین عهد بی بنیاد او

در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود

 

باز آی و بر چشمم نشین ، ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین ، بر آسمانم می رود

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نه ، تو را به هیچ چیز

 

نه رؤیای ناشناخته خوشدلی

 

نه صدای فراموش شده خوشبختی

 

عوض نمی كنم

 

ای خلوت بی صدا كه مرا باور می كنی

 

مرا رقص كلامی

 

باقی نمانده است

 

تا سرود خوش دلدادگی بخوانم برایت

 

و اینک

 

در آستانه ی این قلب در به در

 

پیوسته تو را آرزو می كنم

 

ای یگانه سرود اعتماد و سعادت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

می گویند رسم زندگی چنین است

می آیند....

می مانند.....

عادت می دهند.....

و می روند....

و تو خود می مانی ....

و تنهاییت .....

رسم ما نیز چنین شد ...

آمدیم...

ماندیم ....

عادت کردیم

و حال که وقت رفتن است.....

می فهمیم که چه تنهاییم....

و رفتنی شدیم...

 

برگشته ایم تا چند سطر ترانه ی دلتنگی سر دهیم...

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ناز تو میکشیدم از تو چی میشنیدم

چرا بردی از یادم بیا برس به فریادم

 

دلمو شکستی بازم دوباره اما بدون چوب خدا صدا نداره

تنها ارزوم اینه که یه روزم برسه چشمای تو مثل ابرا بباره

خیلی بی رحمی اون وقتی که میفهمی هیشکی مثل من دو3د نداره

  • Like 5
لینک به دیدگاه

قرار نیست با خاک تنم

کوزه بسازند برای تو

من همیشه دیر رسیده ام

و این خیابان

بوی قدم های رفته تو را می دهد

قرار نیست با خاک تنم

گلدان بسازند

تا خاطره ای باشم گوشه اتاقت

من همیشه دیر رسیده ام

حتی برای دستان کوزه گر ها

اما یادت باشد

غباری که تو را

به سرفه می اندازد

سرگردانی من است

به باد بگو

دیرتر بیاید....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گوش کن ، جاده صدا میزند ، از دور قدم های تو را .....

چشم تو زینت تاریکی نیست ....

پلک هارا بتکان ، کفش به پا کن و بیا .....

بیا تا جایی که ، پر ماه به انگشت تو هشدار دهد .....

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو .....

و مزامیر شب اندام تو را ، مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کنند ....

پارسایی ست در آن جا که تو را خواهد گفت :

بهترین چیز، رسیدن به نگاهیست ، که از حادثه ی عشق تر است ...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد

نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

 

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت

خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد

 

شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست

هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

 

زهی امید که کامی از آن دهان می جست

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد

 

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد

 

تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم

که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گلو دیگر گرفته....

بغض راه گلو گرفته...

 

یکی بیاید بر پشتم بزند...

دارم خفه می شوم از این همه بغض...

یکی لیوان اشک بیاورد...

راه گلویم را باز کنم...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...