hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۰ کدامین دست جز دست تو غم ریزد به کام من چرا شد قرعه ی محنت به نام من که حتی نیمه شبها اشک غم ریزم به پای تو به امید صفای تو ....به امید دوای تو.... خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم دلم دیگر به جان آمد در این شب های تنهایی بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم بگو هرگز سفر کردی سفر با چشم تر کردی؟ کسی را بدرقه با اشک تو با خون جگر کردی ؟ ز شهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی؟ گل امید تو پرپر به خاک رهگذر کردی؟ 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چشم ها را باید شست! شستم ولی... جور دیگر باید دید ! دیدم ولی ... زیر باران باید رفت! رفتم ولی... او نه چشم های خیس و شسته ام را ... نه نگاه دیگرم را ...هیچ کدام را ندید !!! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران ندیده !!!!! 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اگه یکی رو دیدی موقعی که داری ترکش میکنی فقط با سکوت بهت نگاه میکنه بدون که دیونته! 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خیلی خسته ام , خیلی زیاد انگار غم و غصه هیچوقت ازم دور نمیشه به قول یکی خدا در و تخته رو خوب با هم جور میکنه ! منو سمیرا یه جورایی مثل هم ایم هر دو غصه دار اما نوع غصه هامون فرق داره , به قول سمیرا خداجون بازم شکرت , خدا جون دوست دارم! دم غروبا , شبا خوابگاه چه صفایی داره !بخصوص وقتی تو محوطه اطراف خوابگاه قدم بزنی ! الان دارم ترانه های قدیمی رو گوش میدم, سمیرا دانلودشون کرده! اون قدیمام آدما انقدر راحت همدیگه رو نادیده میگرفتن! عشقای اونام مثل الان بود!! خندم میگیره , همیشه میگفتم چیزی به اسم عشق وجود نداره چیزی که الان سمیرا میگه!! به آدمایی که به هر دلیلی وارد این بازی ها میشدند میخندیدم میگفتم چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی! اما حالا میفهمم که عشق یهویی میاد و خبر نمیکنه!!!! برا وارد شدن به قلب آدمام اجازه نمیگیره! و هر بلایی هم که دلش بخواد سر دل بی زبون میاره!! 3 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت، ۱۳۹۰ برای تو می نویسم برای مهربانی چشمهایت برای صمیمیتی که در کلامت موج می زند برای تو می نویسم برای لبخند شیرینی که روی لبانت نقش می بندد و برای نهال مهری که در سینه ی پر مهرت می روید فقط برای تو می نویسم که صدایت زیباترین ترانه ی هستی ست و برای نامت که پر از راز و رمز زیبایی ست و فقط برای تو می نویسم... 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ ! برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ ! تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر ... برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ ! من اینجا از غـروب آکــنده و خستـه تو اما با طلوعی تازه فردا شو ، خداحافظ ! نمی پرسم چرا سوزاندی و بی اعتنا رفتی ! نمی پرسم ، تو هم تکرار غم ها شو ، خداحافظ ! دگر ای آشنا ! بیگانه کردی با خودت ما را ... برو از غربتـم ! تنهای تنها شو ، خداحافظ !! خدا حافظ 4 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ کسی چه می داند شاید این بار که آمدی دیگر بهانه رفتن نگیری شاید این بار که آمدی بهانه ای برای ماندنت تراشیدم نمی دانم هنوز فکرش را نکرده ام گفته بودی با باران می آیی گفته بودی وقتی آسمان غم دارد می آیی من به آسمان و چشم گریانش کاری ندارم خودم دلتنگم ... کی می آیی ؟ باز دلم هوایی شده دلم محبت بی دریغ و نگاهی مهربان می خواهد فقط تو می توانی آرامم کنی بهانه نگیر و بی باران بیا دلم نمی خواهد با آسمان قهر کنم که چرا نمی بارد و بهانه آمدنت جور نمی شود می دانی همه این ها بهانه است بی بهانه بگویمت دلتنـــــــــــــــــــــ ـــــــــگم ... ! بی بهانه بیا ... ! 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده