AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ درود بابت چند روز نبودنم عذر ميخوام بسیار عالی:icon_gol: بنظر شما در عرفان درجه و رتبه ی منصور بالاتر بوده است یا حافظ؟ خب اين سؤال خيلي سختيه...! از كجا بايد پي ببريم كه حلاج در مرتبه بالاتريه يا حافظ؟! از درونيات اونها كه خبر نداريم؛ نظريات ديگران هم در موردشون متفاوته من نظر شخصيم اين هست كه حافظ هم همون چيزي رو كه حلاج درك ميكرده، درك كرده و تفاوت اونها در ظرفيت پذيرش و طرز بيان هست، حلاج آشكارا اون شهود و ادراكات رو بيان ميكنه، ولي حافظ در لفافه و پيچيده و در قالب واژه ها اونا رو ميگه و هر كسي هم در هر مرتبه اي برداشت خاص خودشو ممكنه داشته باشه از اشعار حافظ اگه اشتباه متوجه نشده باشم، بخش ناجوانمردانه از نظر شما اينجاست كه حافظ از نظر مراتب عرفان در مرتبه پايين تري قرار داره نسبت به حلاج، و يا به درك و شهود حلاج نرسيده، پس نبايد در موردش قضاوت ميكرده؟! 2 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آنارشيست جان شما تمام فرضت اين هست كه جرم به معناي جرم به كار رفته و بعد از اين فرضيه مي خواي به اثبات برسي و بعد مي خواي من رو قانع كني . آخر شما چرا احتمال نمي دهي كه جرم در معناي كنايي به كار رفته باشد دوست من ؟ شما اگر بتوني دليلي براي رد ادعاي ما ( يعني بگويي به اين دليل و به آن دليل جرم كنايه نيست ) بياري ميتوني ما رو هم عقيده با خودت بكني نه اينكه تنها با فرضيه خودت پيش بري . و گذشته از تمام اين ها جمله ي " جرمش آن بود كه اسرار هويدا مي كرد " از زبان پير راهنماست و نه شخص حافظ . ببخشيد ميپرم وسط بحثتون؛ بنظرم دو حالت وجود داره.. مثلا وقتي گفته ميشه «جرمش دزدي بود.» جرم در معناي لفظي خودش بكار رفته و كنايه اي در كار نيست. ولي وقتي مثلا گفته ميشه «جرمش بيگناهي بود.» كنايه وجود داره؛ حالا در اينجا گفته شده «جرمش هويدا كردن اسرار بود.»، فاش كردن اسرار و رموز كار پسنديده اي نيست و چيزيه كه برداشت منفي ازش ميشه؛ پس جرم ميتونه در معني گناه و خطا بكار رفته باشه تو شعراي حافظ ميشه موارد ديگري رو هم پيدا كرد كه با بيان اين قبيل ادراكات عارفانه موافق نبوده به درد عشق بساز و خموش كن حافظ رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول يا با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي تا بيخبر بميرد در درد خودپرستي يا به مستوران مگو اسرار مستي حديث جان مگو با نقش ديوار در مورد كيستي پير مغان هم جاي بحث هست، آيا يه شخصيت حقيقي هست كه وجود خارجي داشته در زمان حافظ ؟! من قبلا مطالبي خوندم مبني بر اينكه پير مغان نمادي از انسان كامل و آرماني در ذهن و انديشه حافظ هست، جايي ديگه نمادي از پختگي و فرزانگي ميدونست كه از تجربيات تاريخ ايران بدست اومده، و جايي ديگه پير مغان رو اشاره اي به موبدان موبد و زرتشت ميدونست... البته الان منبعي براش ندارم.. ولي شايد هم بشه گفت «جرمش اين بود....» از ذهن حافظ نشأت گرفته نه لزوما از زبان پير مغان 3 لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت، ۱۳۹۰ درود بابت چند روز نبودنم عذر ميخوام خب اين سؤال خيلي سختيه...! ! از درونيات اونها كه خبر نداريم؛ نظريات ديگران هم در موردشون متفاوته من نظر شخصيم اين هست كه حافظ هم همون چيزي رو كه حلاج درك ميكرده، درك كرده و تفاوت اونها در ظرفيت پذيرش و طرز بيان هست، حلاج آشكارا اون شهود و ادراكات رو بيان ميكنه، ولي حافظ در لفافه و پيچيده و در قالب واژه ها اونا رو ميگه و هر كسي هم در هر مرتبه اي برداشت خاص خودشو ممكنه داشته باشه از اشعار حافظ اگه اشتباه متوجه نشده باشم، بخش ناجوانمردانه از نظر شما اينجاست كه حافظ از نظر مراتب عرفان در مرتبه پايين تري قرار داره نسبت به حلاج، و يا به درك و شهود حلاج نرسيده، پس نبايد در موردش قضاوت ميكرده؟! درود کاملا درست متوجه شدید، آفرین بر شما! از كجا بايد پي ببريم كه حلاج در مرتبه بالاتريه يا حافظ؟ تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد ولی این 2مرد سخنانی قابل تامل گفته اند. پس جای امیدواری هست. (امیدواری بدترین بدهاست.نیچه**) بنظر شما عرفانی ترین حرف حافظ که اوج عرفانش را نشان میدهد کدام بیت یا غزلش است؟ **: به این جمله مدیون هستم و هرجا که صحبت از امیدواری بشود آنرا بیان میکنم. به موضوع بحث هیچ ربطی ندارد و عقیده ای کاملا شخصی است. 1 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ درود کاملا درست متوجه شدید، آفرین بر شما! تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد ولی این 2مرد سخنانی قابل تامل گفته اند. پس جای امیدواری هست. (امیدواری بدترین بدهاست.نیچه**) بنظر شما عرفانی ترین حرف حافظ که اوج عرفانش را نشان میدهد کدام بیت یا غزلش است؟ **: به این جمله مدیون هستم و هرجا که صحبت از امیدواری بشود آنرا بیان میکنم. به موضوع بحث هیچ ربطی ندارد و عقیده ای کاملا شخصی است. من ديروز شطحيات حلاج رو براي اولين بار خوندم، يه قطعه اي نظرمو جلب كرد : به ديد دل آمد خداوند من / بگفتم "كه باشي؟" / بگفتا "توام" / تو را از كجاها كجايي نبود / كجا در خور توست پس راستي؟ / چگونه خيال تو بندد خيال؟ / چه داند خيال از كجا خاستي / برونت ز بر نيست جايي كه نيست / كجايي تو پس خود كجايي كجا؟ / و شد در فنايم فنايم فنا / و من يافتم در فنايم تو را... اين رو ميشه مقايسه كرد با اين شعرها از حافظ : گفتم كه كي ببخشي بر جان ناتوانم / گفت آن زمان كه نبود جان در ميانه حائل ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست / تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز گر برود جان ما در طلب وصل دوست / حيف نباشد كه دوست دوست تر از جان ماست در مورد عرفاني ترين شعر.... تسلط كامل كه ندارم به همه شعراش (و اينو روش تأكيد ميكنم)، ولي شعرايي كه بنظرم عرفاني هستن اينان: طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق / كه در اين دامگه حادثه چون افتادم حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ / متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي / من از آن روز كه در بند توام آزادم تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول / آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل من ذهنم به بن بست خورده يه جورايي :دي از يه طرف بنظر ميرسه كه حلاج مرتبه بالاتري داره، ولي از يه طرفم بنظرم اطميناني نيست كه حافظ به اون مرتبه نرسيده باشه چون ازش آگاهه... و اينكه آيا قضاوت من در مورد حافظ، همون حكايت ناجوانمردانه نيست؟! لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من نباید این حرف را بگویم چون ارادت خاصی به حافظ دارم و با این شخص بزرگ شدم ولی حافظ لقب رند را به خود میدهد ( خودمونیش این میشه که احساس بچه زرنگ بودن میکرده) و با رندان، رندی را باید است! با خیلی از به اصطلاح حافظ شناسان صحبت کردم و آن ها به اتفاق این غزل و مخصوصا بیت اول را اوج عرفان حافظ میدانند. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند .... وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند ... باده از جام تجلّی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ... آن شب قدر که این تازه براتم دادند بعد از این روی من و آینه و صف جمال ... که در آنجا خبر از جلوه ی ذاتم دادند . . . شما این بیت را به عنوان اوج عرفان حافظ قبول دارید؟ 1 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من نباید این حرف را بگویم چون ارادت خاصی به حافظ دارم و با این شخص بزرگ شدم ولی حافظ لقب رند را به خود میدهد ( خودمونیش این میشه که احساس بچه زرنگ بودن میکرده) و با رندان، رندی را باید است! با خیلی از به اصطلاح حافظ شناسان صحبت کردم و آن ها به اتفاق این غزل و مخصوصا بیت اول را اوج عرفان حافظ میدانند. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند .... وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند ... باده از جام تجلّی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ... آن شب قدر که این تازه براتم دادند بعد از این روی من و آینه و صف جمال ... که در آنجا خبر از جلوه ی ذاتم دادند . . . شما این بیت را به عنوان اوج عرفان حافظ قبول دارید؟ خب من نه اطلاعات خيلي زيادي راجع به عرفان دارم نه تسلط كاملي رو شعراي حافظ؛ ولي بله قبول دارم... لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ از این جا به بعد اطلاعات لازم نیست و گفت و گو وارد قسمت ادراک و احساس میشود. اگر حافظ مخالف با بیان کردن راز است چرا خود آن راز را بیان میکند؟؟ (خبر دار شدن از جلوه ی ذات!) 1 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ از این جا به بعد اطلاعات لازم نیست و گفت و گو وارد قسمت ادراک و احساس میشود. اگر حافظ مخالف با بیان کردن راز است چرا خود آن راز را بیان میکند؟؟ (خبر دار شدن از جلوه ی ذات!) براي اينكه نگه داشتن راز كار آسوني نيست، اين راز بزرگيه و پذيرشش ظرفيت بالايي رو ميطلبه كه شايد حافظ نتونسته اونو درون خودش نگه داره و با علم به اينكه جرم هست افشا كرده لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ براي اينكه نگه داشتن راز كار آسوني نيست، اين راز بزرگيه و پذيرشش ظرفيت بالايي رو ميطلبه كه شايد حافظ نتونسته اونو درون خودش نگه داره و با علم به اينكه جرم هست افشا كرده شما خودتان ثابت کردید که حافظ با بیان راز مخالف استو بیان راز منصور را جرم میداند ولی خود راز را افشا میکند. آیا رطب خورده منع رطب میکند؟؟ تنها توجیه این است که حافظ با اندیشه ی اناالحق مخالف بوده است و خودش آنرا جرم میدانسته و به قولی طرفدار کسانی بوده است که منصور را اعدام کردند. 1 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شما خودتان ثابت کردید که حافظ با بیان راز مخالف استو بیان راز منصور را جرم میداند ولی خود راز را افشا میکند. آیا رطب خورده منع رطب میکند؟؟ تنها توجیه این است که حافظ با اندیشه ی اناالحق مخالف بوده است و خودش آنرا جرم میدانسته و به قولی طرفدار کسانی بوده است که منصور را اعدام کردند. با أناالحق كه مخالف نبوده، قبلا بحثش شد، اگر بود به حلاج نميگفت "يار" توجيهي نميمونه... لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سپاس از تمامی دوستانی که در بحث شرکت کردند، هیچ نتیجه ای حاصل نشد و هدف هم نتیجه گرفتن نبود گپی زدیم و گفتیم و شندیدیم و بر اطلاعاتمان اضافه شد. با آروزی شادی و یربلندی برای تمامی شما و خوانندگان عزیز. بدرود 1 لینک به دیدگاه
Rumi 2633 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۰ موضوع بسیار هوشمندانه ایه... فکر کنم اول باید به این مسئله پرداخته بشه که شطح به چه معناست.... شطحیات یا شطحات جمع شطح به معنای حرکت هستن.. اما شطح در اصطلاح عرفان اسلامی عبارت است از : کلامی که زبان آن را از وجدی که معدن فیض به دل اضافه شده بیان کند. و این کلام نزدیک به دعوی باشد جز اینکه اهل این وجد آزموده و محفوظ از خطا باشند ( ابونصر سراج) این نکته هم اضافه کنم اولین و یا تنها صوفی که زبان به شطحیات گفت حلاج نبود بلکه قبل و بعد از حلاج عارفان بسیار عظیم ( از منظر فکری و عقیدتی ) بوده اند که شطح گفتن و حتی کسانی هم مثل عین القضات همدانی مثل حلاج جانشون رو بر سر این راه از دست دادند و بالای دار رفتند ( بر سر سخنان تند )... من نمونه هایی میارم : بایزید بسطامی : (( سبحانی ما اعظم شانی . باید مرا بستایید شان من برتر از همه مخلوقات و خلق است ! تو باید بیش از آنچه من ترا فرمان میبرم , از من فرمان بری. آدم , خدای خویش را به لقمه ای بفروخت . بهشت تو تنها بازیچه دست کودکان است )) حسین منصور حلاج : (( انالحق. آیا تو منی یا من توام ؟ این کار خدا را دو کند. از این روی تو هم منی و همه منم ! )) ابوالحسن خرقانی : (( خداوند از همه نشان بندگی خواست از من نشان خداوندی خواست )) ابو سعید ابوالخیر : (( لیس فی جبتی سوی الله. در زیر خرقه من جز خدا نیست ! )) و البته مناقشه بر انگیز ترین شطح تاریخ صوفیان در بین عرفا بر عکس چیزی که بسیاری میپندارن شطح (( سبحانی ما اعظم شانی )) بایزید بسطامی بوده که حتی این موضوع باعث آشنایی حضرت مولانا و شمس تبریزی میشه.... اما بر گردیم به بحث حافظ من این طور موضوع رو بسط بدم که حافظ یه شاعر عارف بوده این در حالیه که مثلا حضرت مولانا یک عارف شاعر بوده در حقیقت در شعر حافظ این ابیات هستن که نوع سلوک رو مشخص میکنن در حالی که برای مولانا این سیر سلوکه که ابیات رو به وجود میاره....... این دو خیلی با هم متفاوت هستن و البته این رو اضافه کنم که یکی از ویژگی هایی رندی در شعر حافظ همین دوگانگی هست که شاید در بسیاری از ابیاتش به چشم میخوره و قطعا یکی از عوامل جاودانگی حافظ همین ایهام غیر کلامی در سر تا سر دیوانش هست... اما به طور کل میشه گفت که حافظ با شطحیات مخالف بوده اگرچه همواره در دیوانش ااز پیوری بزرگان عرفان ابیات بسیاری رو میشه پیدا کرد... ولی شاید بهترین برهان برای مخالفت حافظ با شطحیات این بیت باشه : سوی رندان قلندر به ره آورد سفر / دلق بسطامی و سجاده طامات بریم که به طور مشخص نوک پیکان حمله رو به سوی شطحیات حضرت بایزید بسطامی نشونه میره... پس اصولا باید دوگانگی حافظ در برخورد با مسائل رو بر حسب درایت یکی از خوش ذوق ترین شاعران جهان بگذاریم...... اما به نظرم بهترین تفسیر رو برای شطحیات حضرت مولانا دفتر سوم حکایت (( قصه " سبحانی ما اعظم شانی " گفتن بایزید بسطامی قدس الله روحه العزیز )) هست که به بهترین شکل عقلانی ترین و البته عارفانه ترین توضیح ممکن درباره شطحیات رو میده.. 3 لینک به دیدگاه
Ehsan lavizeh 10 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۵ البته بنده با انتخاب عنوان ناجوانمردانه،اونم راجع به حضرت حافظ موافق نیستم. اما راجع به سؤال، عطار نیشابوری در تذکرة الاولیا نقل میکنه که بایزید بسطامی بعداز اجرای حکم،زیر چوبه دار شب رو به صبح میرسونه و رازو نیاز میکرده. سؤالشم دقیقا همین بوده،که به چه جرم این اتفاق برای منصور افتاده. و ندا میاد که ما گوشه ای از اسرار رو به منصور گفتیم و او اسرار مارا بازگو کرد.واین سزای کسیست که اسرار مارا برملا میکند. و حافظ هم این بیت رو از عطار نقل میکنه لینک به دیدگاه
اميرعباس 10 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۶ جرمش اين بود ،مثلا ميگن بنده خدا جرمش اين بود راست ميگفت حالت طعنه داره، حلاج اسرارى را ميگفت كه اصلا قابل درك براى اكثر مردم نبود و هنوز نيست فقط عرفا تونستن دركش كنند، وقتى ميگفت اناالحق يعنى همه چيز خداست ، همه چيز خداست همرو خدا آفريده و اگر انسان بتونه اون نفس خودشو بكشه ديگر اون آدم وجود نداره و به خدا پوسته و حق شده،محمود شبسترى هم همين نظر رو درمورد حلاج داشته، اما نحوه بخدا پوستن حلاج مانند شهداست كه معتقد بود با چهره خونى بايد بديدار خدا رفت مانند سالار شهدا امام حسين ع و شهداى كربلا و شهداى انقلاب و جنگ ما كه تو دست نوشته هاشون به اوج عرفان رسيدن اين افرادو ميبينيم مانند شهيد چمران.اما شعر شبسترى درمورد حلاج انا الحق کشف اسرار است مطلق جز از حق کیست تا گوید انا الحق همه ذرات عالم همچو منصور تو خواهی مست گیر و خواه مخمور در این تسبیح و تهلیلند دائم بدین معنی همیباشند قائم اگر خواهی که گردد بر تو آسان «و ان من شیء» را یک ره فرو خوان چو کردی خویشتن را پنبهکاری تو هم حلاجوار این دم برآری برآور پنبهٔ پندارت از گوش ندای «واحد القهار» بنیوش ندا میآید از حق بر دوامت چرا گشتی تو موقوف قیامت درآ در وادی ایمن که ناگاه درختی گویدت «انی انا الله» روا باشد انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی لینک به دیدگاه
Mahdi127mr 0 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۸ سلام و درود بزارید روشنتون کنم منصور دید دختری بر بدن بی جان پسری گریه میکند، رفت جلو و پرسید چه شده؟ دختر گفت او به خاطر اینکه من ازدواج کردم خود کشی کرد. من نمیدانستم او اینگونه عاشق من است وگرنه با همین پسر ازدواج میکردم. منصور گفت اگر او زنده شود با هم ازدواج خواهی کرد؟ دختر گفت : بی درنگ. بعد منصور با علم خود دستی بر پسر کشید و پسر جان گرفت و منصور رفت. بعد از ماجرا بعد از چند روز همه از این قضیه آگاه میشوند و مفتی های شهر هم دستور اعدام منصور را بدلیل مشرک بودن و جادوگری صادر میکنند. اینجاست که حافظ اینچنین میگوید. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده