pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ آموزگار خندید«اما در این موضوع تناقض وجود دارد.» ادواردگفت «قضیه را همان طور که هست برایتان تعریف کردم.خیلی خوب می دانم که اعتقاد به خداوند مارا از واقعیت دور می کند. اگر همه مردم معتقد بشوند که دنیا در دست های خداوند است سوسیالیسم به کجا خواهد رسید؟ هیچکس هیچ کاری نخواهد کرد و همه به خدا توکل خواهند کرد.» خانم مدیر موافقت کرد«درست همینطور است.» آموزگار عینکی گفت«تا حالا هیچکس ثابت نکرده که خدا وجود دارد.» ادوارد ادامه داد«تاریخ بشر از ماقبل تاریخ با ایت حقیقت برجستگی پیدا می کند که مردم سرنوشت خود را در دست های خودشان گرفته اند و نیازی به خدا ندارند.» خانم مدیر گفت«اعتقاد به خدا به اعتقاد به جبر منجر می شود.» ادوارد گفت«اعتقاد به خداوند به قرون وسطی تعلق دارد.»و بعدباز خانم مدیر چیزی گفت وآموزگار چیزی گفت و ادوارد چیزی گفت و بازرس چیزی گفت؛همه با هم کاملا توافق داشتند،تا بالاخره آموزگار عینکی رشته حرف ادوارد را برید و منفجر شد«شما که همه اینها را می دانید،پس چرا در خیابان به خود صلیب می کشید؟» ادوارد با حالتی بی اندازه محزون به او نگریست و بعد گفت«برای اینکه به خداوند اعتقاد دارم.» آموزگار با شادمانی دوباره تکرار کرد«اما در این موضوع تناقض وجود دارد.» 11 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ نمی دانم سر انجام این همه تناقض چه خواهد شد؟ چرا چیزی که هستیم پر از تناقض است زنده ایم اما در واقع با مردگی فرقی نداریم خوشحالیم اما هیچ کس نمی داند چه غمی در درون داریم؟ شعار می دهیم اما حتی خودمان هم از پس شعار هایمان بر نمی آییم؟ نمی دانم بلاخره سرانجام این همه تناقض چه خواهد شد؟ کدام سر این پیوستار پیروز می شود؟ 7 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ آموزگار خندید«اما در این موضوع تناقض وجود دارد.»ادواردگفت «قضیه را همان طور که هست برایتان تعریف کردم.خیلی خوب می دانم که اعتقاد به خداوند مارا از واقعیت دور می کند. اگر همه مردم معتقد بشوند که دنیا در دست های خداوند است سوسیالیسم به کجا خواهد رسید؟هیچکس هیچ کاری نخواهد کرد و همه به خدا توکل خواهند کرد.»خانم مدیر موافقت کرد«درست همینطور است.»آموزگار عینکی گفت«تا حالا هیچکس ثابت نکرده که خدا وجود دارد.» ادوارد ادامه داد«تاریخ بشر از ماقبل تاریخ با ایت حقیقت برجستگی پیدا می کند که مردم سرنوشت خود را در دست های خودشان گرفته اند و نیازی به خدا ندارند.»خانم مدیر گفت«اعتقاد به خدا به اعتقاد به جبر منجر می شود.»ادوارد گفت«اعتقاد به خداوند به قرون وسطی تعلق دارد.»و بعدباز خانم مدیر چیزی گفت وآموزگار چیزی گفت و ادوارد چیزی گفت و بازرس چیزی گفت؛همه با هم کاملا توافق داشتند،تا بالاخره آموزگار عینکی رشته حرف ادوارد را برید و منفجر شد«شما که همه اینها را می دانید،پس چرا در خیابان به خود صلیب می کشید؟» ادوارد با حالتی بی اندازه محزون به او نگریست و بعد گفت«برای اینکه به خداوند اعتقاد دارم.» آموزگار با شادمانی دوباره تکرار کرد«اما در این موضوع تناقض وجود دارد.» شاید این تناقض در ظاهر باشه. فکر می کنم هر کس حتی اگه می گه قبول نداره مثل ادوارد ولی در ضمیر ناخودآگاهش قبول داره. حال حتی اگه شده به رنگی متفاوت از سایرین. خوشحالیم اما هیچ کس نمی داند چه غمی در درون داریم؟ 5 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ شاید این تناقض در ظاهر باشه. فکر می کنم هر کس حتی اگه می گه قبول نداره مثل ادوارد ولی در ضمیر ناخودآگاهش قبول داره. حال حتی اگه شده به رنگی متفاوت از سایرین. همین برام خیلی جالبه حتی اون کسی هم که می گه نداره یه جایی وقتی از همه دنیا نا امید میشه حتی با وجود تمام تلاشی که می کنه که ثابت که کنه قبول نداره اما یه چیزی تو قلبش داره داد می زنه که قبول داره حتی اگه صدای فریادش به هیچ کس نرسه! 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ چون اطرافیانمون مجبورمون میکنند که متناقض باشیم اگر وقتی ناراحتی بهشون مبگی قبول نمیکنند پس یجورهایی مجبوری خوشحال باشی ........ 1 لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ همین برام خیلی جالبه حتی اون کسی هم که می گه نداره یه جایی وقتی از همه دنیا نا امید میشه حتی با وجود تمام تلاشی که می کنه که ثابت که کنه قبول نداره اما یه چیزی تو قلبش داره داد می زنه که قبول داره حتی اگه صدای فریادش به هیچ کس نرسه! دلیل حرفای شما: ترس از آینده ای نا معلوم ضعف از درک بعضی مسائل نیاز به تکیه گاه هیچ فریادی در کار نیست، فقط دوست دارید فریاد بشنوید! 1 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ دلیل حرفای شما:ترس از آینده ای نا معلوم ضعف از درک بعضی مسائل نیاز به تکیه گاه هیچ فریادی در کار نیست، فقط دوست دارید فریاد بشنوید! نا خودآگاهه هست چون باور دارم که هست البته کسی هم هست که باور داشته باشه که نیست اما مطمئنم بلاخره یه روزی می فهمه که هست فقط انکارش می کرده 1 لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ نا خودآگاهه هست چون باور دارم که هستالبته کسی هم هست که باور داشته باشه که نیست اما مطمئنم بلاخره یه روزی می فهمه که هست فقط انکارش می کرده در ناخودآگاهت هست چون وقتی بدنیا اومدی زیر گوشت اذان خوندن، چون توی سیستم آموزشی ایدئولوژیک رشد کردی، چون از بچگی بهت گفتن خدا بزرگترین و 1000تا دلیل که قبل از اینکه فکر کردن رو یاد بگیری تو فکرت ته نشین شدن.... شاید بعد از این پست بتونی ساختار شکنانه فکر کنی 4 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ همین برام خیلی جالبه حتی اون کسی هم که می گه نداره یه جایی وقتی از همه دنیا نا امید میشه حتی با وجود تمام تلاشی که می کنه که ثابت که کنه قبول نداره اما یه چیزی تو قلبش داره داد می زنه که قبول داره حتی اگه صدای فریادش به هیچ کس نرسه! چون نیاز داره و آدم نیازمند دنبال چاره میگرده به هر چیزی چنگ میزنه حالا چرا فک نکنه خدا هم هست شاید جواب داد... 1 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ نا خودآگاهه هست چون باور دارم که هست البته کسی هم هست که باور داشته باشه که نیست اما مطمئنم بلاخره یه روزی می فهمه که هست فقط انکارش می کرده اونی که قراره بفهمه میفهمه که نیست فقط میخواسته که باشه چون بودنش بهتر از نبودنش بوده(وقتهایی که بهش نیاز داشته فقط!) 1 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۰ نمی دانم سر انجام این همه تناقض چه خواهد شد؟ چرا چیزی که هستیم پر از تناقض است زنده ایم اما در واقع با مردگی فرقی نداریم خوشحالیم اما هیچ کس نمی داند چه غمی در درون داریم؟ شعار می دهیم اما حتی خودمان هم از پس شعار هایمان بر نمی آییم؟ نمی دانم بلاخره سرانجام این همه تناقض چه خواهد شد؟ کدام سر این پیوستار پیروز می شود؟ ... و ذهنم زین پس بر هیچ دری بسته نخواهد بود و هر آنچه نصیب همه ابنای بشر است، در ژرفای درونم از آن من خواهد بود، روحم دربرگیرنده ی اوج و حضیض و برکت و لعنت شان بر سینه ام لبریز باشد که بی هیچ قید و بند در سرد و گرمشان پخته شوم، تا آن زمان که من نیز چون ایشان، در هم شکسته شوم. 1768-75 "فاوست" از گوته 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده