رفتن به مطلب

روزها


ارسال های توصیه شده

سلام بر روزهای بی دغدغه زندگیم

سلام بر ساعتهای دلتنگیم

سلام بر غروب های تنگ دلم

سلام بر شب های تنهاییم

و سلام بر روزها

تیر ماه هم اومد و به نیمه رسید ولی خبری نشد

داغونم داغونننننننننن

حوصله هیشکیو ندارم

لعنت به این روزها لعنت

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 166
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سلام بر روزهای زندگیم

امشب کپ کردم واقعاااااااااااا جوش اوردم چرا بمن دروغ گفته بودی؟تو که ادعات میومد دروغ نمیگی اونم بمن.چراااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دلم میخواست دنیا رو رو سرت خراب کنم دروغگوووووووی پست کثیف

بی خیال

و اما اینکه روزها ای همدم تنهایی من برات یه خبر خوب دارم فردا قراره باز برم پیش دکتر تا ببینم مورد تاییدش میشم خدایااااااا کمکم کن دلم روشنه که روزهای خوبی در انتظارمه

خدایا نذر کردم که اگه دکتر اکی داد و من مشغول شدم(تا1مرداد اکی شد)یه مفاتیح به جمکران هدیه کنم

خداجون خیلی چاکریمممممممم خیلی دوست دارم

سه شنبه ساعت 00:56 _20/4/91

  • Like 5
لینک به دیدگاه

سلام بر روزهای زندگیم

روزها این چند روز زیاد حالو حوصله نداشتم

ولی امروز خیلییییییییییی خوشحالم اخه دانشگاه قبول شدم خداجون شکرتتتتتتتت

نمیدونم برم یا نه ولی به احتمال زیاد میرم

25/4/91یکشنبه ساعت:16:54

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام بر روزهای تیره زندگیم

تو این یه مدت خیلی چیزا ازت فهمیدم

و برام جالبه که زیر همشون میزنی

بم میگی بچه که باور کردم حرفاشونو

اره من بچه ام میدونی چرا؟چون به تو اعتماد کردم

تو هی میگی بی خیال گذشته

اره منم بی خیال میشم البته من بی خیال تو میشه بی خیال گذشته ای که با تو داشتم

خدایا اخه منچقد ادم بیچاره ای هستم که دلخوش به این بودم

خدایا کمکم کن

3/5/91ساعت22:24سه شنبه شب

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

11/7/91

سلام بر روزهای زندگیم

اومدم که برات بنویسم از دوری و غیبتم

از روزایی که گذشت

کم کم دارم عادت میکنم

دیگه کم کم دارم پوست کلفت میشم تا اسمی از کار میاد ناخوداگاه بغض گلومو میگیره حالم بد میشه ولی بی خیال خدایا شکرت حتما حکمتی توش بوده

تو این مدت که ننوشتم همچین خبرایی نبوده

تولدم بود بعد رفتم یونی ثبت نام.حس نوشتن ندارم

فعلا

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

سلام بر روزهای زندگی ام

سلامی به اندازه تمامی دلتنگیام

سلامی به اندازه بغض شبام

مدتها بود که نت نداشتم ولی بلاخره درست شد

ااگه بخوام از روزام بگم باید بگم که سخت مشغوله درسم .یکی نیست بمن بگه اخه دختررررررر تو که برنامه نویسی بلد نبودی کاردانیت سخت افزار بود رفتی ای تی:vahidrk:

خلاصه چه میکشم من از دست این برنامه نویسی خدا میدونه

چه میکشم از دست این استاد خشک طراحی الگوریتم خدا میدونه

و چه عشقی میکنیم با استاد هلوی شی گرا خدا میدونه:ws3:

خدایی چه ادم جذابیه :whistle:

بهر حال از اینا گذشته میرسیم که جوجه استاد ریاضی مهندسی و ریاضی گسسته.من که به همه میگم بچهههههههههه خوبیه واقعا بچس سنی نداره ترم اولیه که استاد شده هی روزگارررررررررر کشت ما را

استاد انقلابمونم که هی هندونه زیر بغل من میذاره خدا اخرو عاقبتشو بخیر کنه:5c6ipag2mnshmsf5ju3

و امااااااااااااا تربیت بدنیو کدوم دانشگاه ترم اول میده من که نمیدونم ولی من که تا حالا دو جلسه بیشتر نرفتم

دانشگا که نیست دبیرستانه چیه جدامون کردن بخدا تمام خنده کلاس به تیکه و سوتی پسرا بود که اونم ازمون گرفتن

دیگه از یونی چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟نیدونم دیگه یادم نمیاد

حالا یکم کانالوعوض میکنیم :ws3:

 

 

ایام محرمه خدا رو به امام حسین قسم میدم که مراد همه رو بده مراد منم بده

چهارشنبه عصر تو اتاق تنهایی و سرد ساعت 15:55

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

سلام بر روزهای زندگی ام

دیگه خیلی وقته حالو هوای نوشتن از سرم پریده حتی وبلاگمم آپ نمیکنم ولی باز نتونستم از اینجا دل بکنم

امروز که بازت کردم تا بنویسم صفحه اول داشتم نگاهی مینداختم که از بچه های کاردانی گفته بودم یادش بخیر الانم میخوام یکم با دوستام اشنات کنم

واقعا دوران کارشناسی با کاردانی فرق داره

محیط یونیمون خیلی کوچیکه و بی نهایت تحت کنترلیم اما به قول معروف در خانه ما عشق اگر نیست صفا هست:w02:

بگذریم

طبق معمول همیشه من از بچه ها از لحاظ سن کوچیکترم ولی از لحاط جسه...:whistle:

دوستام اکثرا ازدواج کرده ان

نگار که متولد 67و مرداد عروسی کرده شوهرش هم دیدم مرد خوبیه

زهرا که متولد 64و سال87ازدواج کرده بچه ساریه بقول خودش خیلی بل بل میکنه و اگه ایمان(شوهرش)بدونه.....:ws3:

پریسا هم کهمتولد 68و ازدواج کرده با پسرعموی اون یکی پریسا:ws3: بچه ارومیه و تیکه کلامش خدا بگم چی یت نکنه

اون یکی پریسا هم که متولد 68 و بی نهایت تریپ ازدواجه اراشگا داره و ساعتی یبار میگه خو اره دیگه من الان وقت ازدواجمه:4chsmu1:

میرسیم به زیبا که اونم 66و ازدواج کرده متخصص جیغ جیغ کردن :vahidrk:

بعدمیرسیم به دوتای کلاس که 4تان:ws3:مهناز که اسم نینیش مهشیده و ماه اخرشه و صبا که هنوز نی نیش اسم نداره و ماه چهارمشه:babygirl:

بعدمیرسیم به تهمینه با عقاید خاص خودش که همه باید مطیعش باشن :w410:راستی یادم رفت که بگم حتما باید بش بگیم مهندس وجدیدا یه ساعت خریده و هی سر کلاس ساعتو اعلام میکنه:ws3:

الهامم که بچه تهرانه و فوق العاده مهربونه:aghosh:

 

و دیگه شپیده هم که با پسر خالش دوسته و فقط حافظ نمیدونه:vahidrk:

 

سارا که اند بی خیالاست و اکثر مواقع از کلاس جا میمونه چون خواب مونده:icon_pf (34):

الهامم که بقول خودش همشهریم و دکتر کلاسمونه

نسترن هم که شب یلدا نامزد کرد سخت مشغول نامزد بازیه:w02:

و میمونه خودم که ساکت و ارومم

:ws3:

چه روزایی که تو نماز خونه نشستیمو گپ زدیم و دور هم یه چیزی خوردیم گاهی نونو پنیر خامه ای میخوردیم خدایی خیلی میچسبید

این ترم به پایان داره میرسه اگه این جوجه استاد کلاسشو تموم کنه دیگه

کارشناسی خوبه ولی درسا سنگینه

راستی روزای شنبه و دوشنبه و سه شنبه کلاس داشتم خوب بود

یکشنبه 10/10/91ساعت20:00اتاق تنهایی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

سلام بر روزهای پایانی سال

سلام بر روز های خستگی من

سلام بر روزهای پر از تردید

سلاممممم

امشب شب چهارشنبس 2دقیقه دیگه رسما وارد چهارشنبه میشیم

اسال 91هم دیگه داره نفسای اخرو میکشه

چقدر زود گذشت حالا که به گذشته نگاه میکنم از لحظه سال تحویل تا الان مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشه

لحظه سال تحویل خوبی نبود ولی 3تا دعا کردم فقط یکیش براورده شد خدایا شکرت

بعد یاد حالگیری عید میفتم یاد جاده .....گذشت هر چی که بود گذشت

یاد روزای اردیبهشت میفتم چقدر منتظر بودم چشم انتظاری خیلی بده

یاد وقتی میفتم که کنکور قبول شدم خیلی خوشحال شدم ولی شک داشتم برم یا نه که بلاخره رفتم

یاد روز تولدم میفتم که تو بدجور حالمو گرفتی اینم باز به هر حال گذشت

یاد روز اول یونی میفتم برا خودم دو هفته اولو نرفتم بعدا فهمیدم که کلاسا تشکیل شدن

یاد روز اول یونی که کلاس ریاضی داشتیم

یاد روزای خفه کننده ای که ریاضی داشتیم

یاد روزایی که با بچه ها تو نماز خونه یونی جمع میشدیم دور هم خوش بودیم

یاد عاشورا میفتم یاد روزی که حس کردم گذاشتمون سر کار تو بگو بدبخت راست میگفت

یاد نامزدی خواهرم میفتم

یاد اون شبی که دستم با بخاری سوخت چقد مسخرم کردی

یاد عقد خواهرم میفتم خیلی بم خوش گذشت خیلی

و یاد روزی میفتم که رفتم برا تدریس هنوز بم جواب ندادن

امسال هم با همه ی خوبی ها و بدیهاش گذشت

از خدا میخوام سال اینده بهترین سال برام باشه

ساعت 00:6دقیقه بامداد چهارشنبه

  • Like 1
لینک به دیدگاه

سلام بر روزهای زندگی امروزهایی که گذشت هم روزای خوب داشت هم بد ولی مثل همیشه چون میگذرد غمی نیستامشب اخرین شبیه که تو سال 91بروجردم دلم نیومد بی خداحافظی برمامشب زیاد حالم خوش نبود به مقدار حالم گرفته شد ولی بعدش با خودم گفتم مهم نیستی برام .بازم قصه عادت بوددیگه اینکه دوست دارم سال 92سال خوبی برا همه باشه خدایا کمکم کن خدایا دوست دارمخداحافظ دوشنبه ساعت 00:36بامداد چهارشنبه عیده

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

سلام بر روزهای زندگی ام

این روزا داره به سرعت میگذره

یه مدت ننوشتم الان مینویسم

سه شنبه رفتیم قزوین و شب مراسم اتیش بازی چهارشنبه سوری راه انداختیم خیلی خوش گذشت

چهارشنبه عید بود امسال عید خیبلی خوش گذشت دو روز اول قزوین بعدشم شمال

بعدشم خونمونوووووووووووووووبعدشم دیدار:ws3:

روزای خوبیه چون بدون مشکل میگذره

بازم مثل همیشه دغدغه ی اصلیم کاره

و اینکه منتظر عروسی خواهر جونمم

دلم برات تنگ میشه نفسم

15/2/92ساعت 8:16

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

سلام به بهترین روز زندگیم

امروز انتظارم بعد یکسالوسه ماه بیکاری بسر رسید

بلاخره کارم درست شد رفتم سر کار:hapydancsmil:

صبح ساعت 8رفتم تا ساعت 1:10مشغول کلاسا بودم خیلی خابم گرفته بود بعدشم رفتم نهار که مثلاااااااااااا قیمه بود بظاهر توش گوشتو سیب زمینی داشت بعد نهارم باز تا 4:10کلاس بودم بعدشم کارت زدمو منتظر سرویس شدم خداجون شکرت خیلی خوشحالم واقعا دوست داشتم برم سر کار

از فردا ساعت6:30باید سر سرویس باشم تا ساعت4:15کار.

بلاخره منم تو 20سالگی به ارزوم رسیدم:ws3:

5/3/92ساعت 6:30

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...

سلام بر روزها

روزها میدونم خودم میدونم خیلی بی معرفت بودم ولی ببخش منو الان که پست اخرمو خوندم داره میشه نزدیک یه سال.چقدر عمر ادم زود میگذره تو این یه سال خیلی اتفاقا برام افتاده خیلیا رفتن و خیلیا اومدن.چند بار محیط کارمو عوض کردمو باز برگشتم بجای سابقم.وقتی نگا گذشته میکنم و روزها رو میخونم پی میبرم که چقدر خام بودم.یاد اون زمانی بخیر که تازه از خانوادم جدا شدمو زندگی دیدی رو اغاز کردم یاد خاطرات دانشگام یاد اون شبایی که تا 4صبح تو انجم بیدار میموندم یاد شبایی که با سمان میرفتیم تو پروف دوستان و شب خوبیو سپری میکردیم 4سال گذشته و الان میفهمم چقدر عوض شدم چقدر دنیام و دیدم عوض شده.حالا که اینا رو دارم مینویسم دیگه خبری از ااون نازی سابق نیست .دیگه چی بگم.این روزا جات خیلی تو خونه خالیه عزیزم .به هر حال روزها میگذره چه بهتر که خوب بگذره.یه هفته ای میشه از مراسم رفتنت میگذره دوست دارم و امیدوارم خوش باشی عزیزم.

28/02/93ساعت 20:12

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 10 ماه بعد...

سلام بر روزهای خوب

نگا ÷ست اخر کردم دیدم ÷ست اخرو روز تولد تو زدم یادش بخیر تو بودی و من یه عالمه خاطره.دلم خیلی برات تنگ شده خیلییییییییییییی. یادش بخیر چقدر خاطره داریم و چقدر حرف.انقد نامرد بودی و من نمیدونستم.هر وقت میام شهرت یه بغض گلومو میگیره و در اخر یه لبخند تلخ میاد روب لبم یاد خاطرات میفتم هنوز تک تک حرفات تو گوشمه عید امسال تو نبودی .سال94 هم اومد خوب بود ولی یادته قول داده بودی باهم باشیم؟ یادته چقد ارزو داشتیم چقد فکرو خیال روزای باهم بودنو برام میگفتی .یدفه همه یادت رفت؟این بود دوست داشتنت؟میگن هیچ عشقی تو دنیا عشق اولم نمیشه؟هنوز که هنوزه باور نکردم هضمش برام خیلی سخته

یه روز تو زندگیم بودی

همیشه روبروم بودی

اما ارزوم نبودی

خیال میکردم از اسمون

باید بیاد یه روزی اون....

شرمندتم که ستاره داشتمو دنبال اون میگشتمو و شاکی بودم ازین که من ستاره ای ندارمممممممممممم

ستاره بود تو مشتمو..............

17/01/94ساعت 20:20

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام

روزا بلند شده وقتی میام خونه یکم تایم ازاد دارم سعی میکنم هر از گاهی نت بیام.روزهای من این روزا عجیب با پام درگیرم اخه الان وقت پیچ خوردن بود یه هفتس که کل شرکت ازم میپرسن چت شده میلنگی کم مونده اتیکت بندازم گردنم پام پیچ خورده دوستان جان خودتون انقد نپرسین:w000::ws3:دیروزم که خیر سرم مرخصی بودم باز خوب بود استراحت کردم از بس بدو بدو میکنم زانومم درد میکنه امروز همکارا ترسوندنم گفتن باید عمل کنی :4564:به سمان گفتم گفت غلطططططططططططط کردن:icon_pf (34):خلاصه اخر هفته میخوام برم ام ار ای خدا کنه که چیز خاصی نباشه. خداجون تو این روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای به کمکت احتیاج دارم کمک کن قربونتتتتتتتتتتتتتتت برم.راستی این هفته اخر هفته رو کلا تعطیل کردیم اخ جوونننننننننننننننن

سه شنبه 01/02/94ساعت 7:10

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام بر روزهای دلتنگی

وقتی مقایسه میکنم میفهمم چقد برام دوست داشتنی بودیو من دیر فهمیدم خیلی دیر .امروز پنج شنبس.همیشه با بودن تو پنجشنبه ها خوب بود خوش بودیم کل هفته به عشق اخر هفته ها بودیم.شایدم تو نبودی الکی ذوقو شوق نشون میدادی لعنتی.دلم خیلی گرفته .همش گریه میکنم میگم دیگه اخرشه فراموشت میکنم ولی بعد این همه مدت بازم نتونستم.امیدوارم روزی برسه که به حال این روزام بخندم ازینکه دلتنگت بودم پشیمون بشم.لعنت بتوووووووووو لعنتی

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

سلام بر روزها

دیروز 5/03/94 دومین سالگرد سرکار رفتنم بود چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود رفتم سرکار چقدر خوشحال بودم یادش بخیر.این روزا خیلی کارمون شلوغ شده همه کارا به کنار اون چلمن خنگم به کنار روزی صد بار یه سوالو ازم میپرسه.دیگه کمتر به خودم میرسم واقعا وقتم کمه دیگه خبری از اون نازی سابق نیست.خداجون دلم یه تنوع بزرگ میخواد یه تنوعی که روحیمو ازین رو به اون رو کنه خداجونم خیلی دوست دارممممممممم عاشقتم

06/03/94 ساعت 30/22 خونه سمان

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

سلا بر روزها

مینویسم پاک میکنم باز مینویسم دلم نمیاد خطی ننویسم....دغدغه این روزای نزدیک عیدم خونه شده...دنبال خونه میگردم....روزای اخر ساله....راستی جام تو شرکت عوض شد راحت شدم خداجون شکرت.....دوستون دارم

خوه سمان .....94/12/09 ساعت 9:29شب

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

سلام بر روزها

خداروشکر خونه گیرم اومد ....روز بارونی و معجزه خدا.....جمعه 27/01/95.....پوستم کنده شد با اسباب کشی دست تنها:hanghead::4564:.....گذشت و باز هم میگذره....کارم باز عوض شد خوبه خداروشکر....این روزا حسم غریبه....کم اوردم حس میکنم افسرده شدم خیلی تنهایی بم فشار میاره....کاش خداجون مثل همیشه بازم کمکم کنی....دوست دارم خداجون

ساعت 11:50....اتاق آکواریوم...منم اون ماهی تنها....08/02/95

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...