mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ بگذار اين راه راه من باشدو اين جاده جاده ي من بگذار غرق شوم در دستان سرد نمناك اين ابر بگذار تا بگريم بر تنهايي دستان بي رمق كوير بگذارعاشق شوم بر باد سرد پاييزي بگذار آرام گيرم در آغوش سياه شب بگذار نصيحت كنم گلبرگ هاي عاشق را بگذار بگويم از باران از شب از ماه بگذار ابر عاشق شود ، ببارد ، برسد به مشوق ،زمين بگذار ابر ببارد بر گيسوان بيد ، بي پروا و عاشق، تر كند لبان سرخ گل ها را بگذار برگ هايي از جنس طلا برقصند در آغوش باد در بزم ابر بگذار احساس كنم پاكي شبنم را بر گلبرگ بگذار بخندم بر كودكي دنيا به بزرگي زمين بگذار نگاهت در نگاهم غرق شود بگذار شايد فردا زنده تر از امروز بگذار زمين ناز كند ، باد فرياد كشد ، ابر در فراق بسوزد بخار گرفته است دلم از سرماي اين شب اما چشمان تو همه چيز را از پس اين پنجره ي بخار گرفته از سپيدي غم مي بيند بگذار بفهمم اين زجه از آن كيست كه درون را پاره مي كند بگذار بفهمم ، بدانم جغد شوم بر سر شاخه ي خشكيده ي باغ به كدامين گلبرگ خيره شده بگذار بدانم ابر چرا عاشق ، برگ چرا بي روح بگذار بدانم كجايي تا كه هر روز به شوق ديدنت به كنار بركه خيره در زيبايي چشمانت غرق نشوم..... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ شب پر محنت و سرديست آسمان بی ماه است آسمان بی اختر آسمان لرزان است امروز هزاران کودک , در کلاس درس هجی کردند آسمان بی جان است امروز کسی مرغ نگاهش را , در گستره آبی , پرواز نداد امروز کسی پنجره ای را نگشود روی زيلوی چمن هم حتی , مرد بی کار به پهلو می خفت شب پر محنت و سرديست آسمان می غرد: " آی شما , خانه هاتان پر نور , باغهاتان سرسبز لحظهای بر من آشفته نظر اندازيد که مرا خورشيديست , نيمه شبها ماهی است گرچه امشب تيره , هفت صافی وجودم ابريست." کودکان ترسيدند و سکوت بر جهان حاکم شد عابران در پی سقف , مرغکان در قفس اند مرد بی کار به بخت خويش , لعنت می کرد لحظه ای چند گذشت بوی باران آمد ! 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ زیــر بــارون، بـه یـاد تـو گـریـه کـردم ... زیــر بــارون ، بـه اون چـه کـه گـذشته خـوب فـکر کـردم ... زیــر بــارون، از ایـنکه چـه قـدر به مـرگ نـزدیـک شـدم ، بغض کردم... زیــر بــارون ، صـدای قلـبم رُ گـوش کـردم ... زیــر بــارون، بـا صـدای بلـند اسـمت رُ فـریاد کـردم ... زیــر بــارون ، فـهمیدم کـه تـا حالا چه قدر اشـتباه ، زندگـی کـردم ... زیــر بــارون، بـا شـنیدن طـنین گـیتار پـسرک ، خـدا رُ طلب کـردم ... زیــر بــارون ، جـای خـالی بـوسۀ گرمت رُ با تـموم وجـود ، حـس کردم ... زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم ، تـداعی کـردم ... زیــر بــارون ، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد ، نفـرین کـردم ... زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی ، یـادی کـردم ... زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و۱۸ سـال زندگی رُ بـاور کـردم ... زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم ... زیــر بــارون ، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم ... زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم ... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ .::باران::. تو که بارون و ندیدی گل ابرا رو نچیدی گله از خیسی جاده های غربت میکنی تو که خوابی تو که بیدار تو که مستی تو که هشیار لحظه های شب و با ستاره قسمت میکنی منو بشناس که همیشه نقش غصه ام روی شیشه منه خشکیده درخته توی بطن باغ و بیشه جاده های بی صفا رو ساده کن که بی بها رو تو ندیدی به پشیزی نگرفتی دل ما رو .... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ با کدامين باران می شود نقش تو را از دل خسته خود پاک کنم؟ و کدامين موجود می تواند اکنون دردانه گلی را بخورد که نگاهت , بذر آن را پاشيد و غمت , با خون جگر آبش داد؟ راستی امشب , شب ميلاد تو را در بستر تنهايی خود , جشن می گيرم و بر مدفن هر خاطره ای شمع می آويزم... چه شب پر نوری است.. امشب , شب ميلاد تو است دوست می دارم نام زيبای تو را , تاهنگام طلوع با خود , فرياد زنم... 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۳ باران این روزها ترانه نمی گوید... قافیه کم دارد...قافیه ی حالِ خوب چیست؟! 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۵ تاپیک اورامان عزیز آپ! خودشون نیستن..تاپیکشون رو آپ کنیم با یادشون.... . . . موسیقی نمی بارد از دفترچه نُت ها! چون همه ی نُت ها سفید* هستن! *منظور همون نت های سکوت هست در گام ها لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده