آرماندیس 4786 ارسال شده در 4 فروردین، 2010 بعضي وقتا يه شعرايي مي خونم که بهم يه حس خوب ، حس اميد ، يا شايد اعتماد به نفس ميده ..... اين تاپيکو باز کردم تا شعرايي که دوسشون داريم و تو اين لحظه اين حسو بهمون ميده قرار بديم. بنای بی حواس من در را فراموش کرده ای آب تا گردنم بالا آمده آجرها تا گردنم بالا آمده آب تا لب هایم بالا آمده آب بالا آمده... من اما نمی میرم من ماهی می شوم 30
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 4 فروردین، 2010 اجازه نمی دهم به بیرون پرتم کنید عادت کرده ام به باخت های پیاپی اما این بازی دیگری است که قاعده اش را بهتر از شما می دانم تازه اول بازی است 11
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 4 فروردین، 2010 اگر از زندگی بپرسی می گوید هنوز هم وقت هست اما وقت برای انجام چه کاری؟ نمی دانم شاید وقت برای به دست گرفتن شاخه ای گل و به انتظار نشستن تا پروانه ای بر آن بنشیند... 11
Architect 3224 ارسال شده در 4 فروردین، 2010 عالیه حیف که تشکرام تموم شده خوبه بالاخره یکی اومد تو انجمن که چند تا تاپیک شعر بزنه 7
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2010 طبيعت چيز مهمي است هيچ سگي لازم ندارد كه روي پيشاني اش بنويسند: "نزديك نشويد گاز ميگيرم! 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2010 حیرت زده ام میکند گاهی این ذهن درحصار مانده ی مغرور جایی که ابلهانه سردرگم انتخاب یک راهی میشد آزادانه سر به بیابان زد 6
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2010 روی همه دیوارها ، پنجره ای رو به آسمان می كشم و به پرواز می اندیشم !! 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2010 لبخند بزن به بازی بگیر زندگی مضحک را که سطر به سطر سیاهی موهایت را گرفت که شعر رو سفید شده باشد. زندگی جهنمی بیش نبود اگر تو باغبانش نبودی. 8
Architect 3224 ارسال شده در 7 فروردین، 2010 گوسفندانی بودیمخرمان کردند گرگ شدیم. مگه با خودن این شعر هم حس خوب یا امید به کسی دست میده 6
FrnzT 18194 ارسال شده در 7 فروردین، 2010 نه این ها کاغذی نیستند که بادشان ببرد پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار روی باد بگذار رویاهای من اند که باد را به هم ریخته اند 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 9 فروردین، 2010 مگه با خودن این شعر هم حس خوب یا امید به کسی دست میده به من میده ... البته من یه کم قاطیم چون دیگه نه گوسفندم , نه خر ... گرگ شدم 1
mohandese shahrsaz 947 ارسال شده در 9 فروردین، 2010 با خوندن هین شعر احساس کردم هومدم باغ وحش:w73: به من میده ... البته من یه کم قاطیم چون دیگه نه گوسفندم , نه خر ... گرگ شدم 1
Fahim 9563 ارسال شده در 26 فروردین، 2010 نامهای با لبخند « اصلا نمي توانم تصور كنم كه تو را از دست بدهم. اگر تو را از دست بدهم مطمئناً اين ذره ناچيز شادي را نيز از دست مي دهم. شادياي كه براي نفس كشيدن و فقط براي نفس كشيدن لازم است. و مطمئناً من اين شادي را از دست خواهم داد: چرا كه نه؟ براي آنكه اين حالت را برايت شرح دهم بايد دربارهاش مثل يك بيماري صحبت كنم. حرارت رويا چند درجه پايين مي آيد، نبض روح نامحسوس و نامحسوستر ميشود. فكر مي ميرد و بعد تنها همين زندگي ظاهري باقي مي ماند. اين زندگي كه هيچ وقت براي هيچ کس زندگي نيست. يك بيماري ويروسي كه روح را مبتلا مي كند. فقدان ايمان، نه فقدان ايمان به خدا بلكه فقدان ايمان به خودم - فقدان ايمان، مثل فقدان قند يا فقدان گلبول قرمز. و اين طعم زندگي است كه در اين ساعتهايي كه تو را از دست داده ام، جريحهدار ميشود. ما هميشه از عشق رنج ميبريم. حتي زماني كه فكر ميكنيم از هيچ چيز رنج نميبريم. در دوران كودكي با اخم نگريستن به سقف اتاق يا گوشهء پيادهرو، خيلي بيشتر از كتابهاي خردمندانهای كه بعداً خواندم چيزهايي دربارهء جهنم به من آموخت. جهنم اين زندگي است. اين زندگي وقتي دوستش نداشته باشيم. زندگي بي عشق، زندگياي است متروكه، خيلي متروكه تر از يك جنازه. اما حتي در اين ساعت ها من تو را كاملاً از دست نميدهم: عشق من، تو آن شادياي هستي كه وقتي ديگر هيچ شادياي ندارم برايم ميماني. روزي برايت خواهم گفت كه چگونه تو را در اولين چهرهاي كه ميبينم فراموش ميكنم و چگونه تو را در اين چهره باز مييابم. اين نامه را با لبخند مينويسم و قطعا براي همين لبخند نوشتهام. براي اين لبخندي كه تو به من ميدهي.هنوز خيلي چيزها هست كه بايد برايت بگويم. آنها را در كتابهايم خواهم نوشت: من هميشه براي تو و فقط براي تو مينويسم. بااميد به اينكه حماقت عشق، مرا از جنون ادبيات نجات دهد. برو، برو اي قايق كوچك كه امواج تو را پيش ميرانند، برو و بار نورت را تحويل بده. ميبوسمت. از كتاب “غير منتظره” نوشته كريستين بوبن. 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 20 مهر، 2010 . . . اعتـراضـی بـرا ی زنـدگـی کـردن نـدارد بـا اینکـه میـدانـد چیـزی را کـه گـم گـرده اسـت تـا زمـانیـکه زنـده اسـت نخـواهـد یـافـت ...! 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 21 مهر، 2010 حوصله به خرج می دهد خداوندگارم ... چقـدر امتحان ردیف میکنـد برایم ! بزرگتر شدنم را میخواهد ... و من با گمـان هایم مشغـول ...! 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 22 مهر، 2010 عاشق تو ؛ معشوقه ی دیگری ... پایانی تلخ ! نامش را زنـدگی گذاشتند ...! 9
گـنـجـشـک 24371 ارسال شده در 23 مهر، 2010 من یه جمله می نویسم: من تو را دوست دارم،تو دیگری را و دیگری مرا غمی نیست بگذار عشق زنجیره ای شود که انسانها را بهم وصل کند 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 23 مهر، 2010 دنیـا بـرپـاسـت ! خـدا حـاضـر ! او حـاضـر ! تـو حـاضـر ! . . . من ... ؟! 7
گـنـجـشـک 24371 ارسال شده در 23 مهر، 2010 درنگ مکن که گل ها را جمع کنی و با خود ببری بلکه تو راه خود گرفته برو زیرا گل ها در تمام راه تو خود را شکوفا نگاه می دارند 5
ارسال های توصیه شده