رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

بعضي وقتا يه شعرايي مي خونم که بهم يه حس خوب ، حس اميد ، يا شايد اعتماد به نفس ميده .....

اين تاپيکو باز کردم تا شعرايي که دوسشون داريم و تو اين لحظه اين حسو بهمون ميده قرار بديم.

 

 

 

بنای بی حواس من

 

در را فراموش کرده ای

 

 

 

آب تا گردنم بالا آمده

 

آجرها تا گردنم بالا آمده

 

آب تا لب هایم بالا آمده

 

آب بالا آمده...

 

 

 

من اما نمی میرم

 

من ماهی می شوم

  • Like 30
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اجازه نمی دهم به بیرون پرتم کنید

 

عادت کرده ام به باخت های پیاپی

 

اما

 

این بازی دیگری است

 

که قاعده اش را بهتر از شما می دانم

 

تازه اول بازی است

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اگر از زندگی بپرسی

می گوید هنوز هم وقت هست

اما وقت برای انجام چه کاری؟

نمی دانم

شاید وقت برای به دست گرفتن شاخه ای گل

و به انتظار نشستن تا پروانه ای بر آن بنشیند...

  • Like 11
لینک به دیدگاه

لبخند بزن

به بازی بگیر زندگی مضحک را

که سطر به سطر

سیاهی موهایت را گرفت

که شعر رو سفید شده باشد.

زندگی جهنمی بیش نبود

اگر تو باغبانش نبودی.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نه

این ها کاغذی نیستند

که بادشان ببرد

پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار

روی باد بگذار

رویاهای من اند

که باد را به هم ریخته اند

 

 

  • Like 8
لینک به دیدگاه
مگه با خودن این شعر هم حس خوب یا امید به کسی دست میده :ws52:

 

به من میده ... البته من یه کم قاطیم :ws3:

چون دیگه نه گوسفندم , نه خر ... گرگ شدم :ws49:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

نامه‌ای با لبخند

 

 

 

 

«

 

اصلا نمي توانم تصور كنم كه تو را از دست بدهم. اگر تو را از دست بدهم مطمئناً اين ذره ناچيز شادي را نيز از دست مي دهم. شادي‌اي كه براي نفس كشيدن و فقط براي نفس كشيدن لازم است. و مطمئناً من اين شادي را از دست خواهم داد: چرا كه نه؟ براي آنكه اين حالت را برايت شرح دهم بايد درباره‌اش مثل يك بيماري صحبت كنم.

 

حرارت رويا چند درجه پايين مي آيد، نبض روح نامحسوس و نامحسوستر مي‌شود. فكر مي ميرد و بعد تنها همين زندگي ظاهري باقي مي ماند.

 

اين زندگي كه هيچ وقت براي هيچ کس زندگي نيست. يك بيماري ويروسي كه روح را مبتلا مي كند. فقدان ايمان، نه فقدان ايمان به خدا بلكه فقدان ايمان به خودم - فقدان ايمان، مثل فقدان قند يا فقدان گلبول قرمز.

 

 

 

و اين طعم زندگي است كه در اين ساعتهايي كه تو را از دست داده ام، جريحه‌دار مي‌شود. ما هميشه از عشق رنج مي‌بريم. حتي زماني كه فكر مي‌كنيم از هيچ چيز رنج نمي‌بريم. در دوران كودكي با اخم نگريستن به سقف اتاق يا گوشهء پياده‌رو، خيلي بيشتر از كتابهاي خردمندانه‌ای كه بعداً خواندم چيزهايي دربارهء جهنم به من آموخت.

 

جهنم اين زندگي است. اين زندگي وقتي دوستش نداشته باشيم. زندگي بي عشق، زندگي‌اي است متروكه، خيلي متروكه تر از يك جنازه.

 

 

 

اما حتي در اين ساعت ها من تو را كاملاً از دست نمي‌دهم: عشق من، تو آن شادي‌اي هستي كه وقتي ديگر هيچ شادي‌اي ندارم برايم مي‌ماني.

 

روزي برايت خواهم گفت كه چگونه تو را در اولين چهره‌اي كه مي‌بينم فراموش مي‌كنم و چگونه تو را در اين چهره باز مي‌يابم.

 

 

 

اين نامه را با لبخند مي‌نويسم و قطعا براي همين لبخند نوشته‌ام. براي اين لبخندي كه تو به من مي‌دهي.هنوز خيلي چيزها هست كه بايد برايت بگويم.

 

آن‌ها را در كتاب‌هايم خواهم نوشت: من هميشه براي تو و فقط براي تو مي‌نويسم. بااميد به اينكه حماقت عشق، مرا از جنون ادبيات نجات دهد.

 

 

 

برو، برو اي قايق كوچك كه امواج تو را پيش مي‌رانند، برو و بار نورت را تحويل بده.

 

 

مي‌بوسمت.

 

 

 

 

 

 

 

از كتاب “غير منتظره” نوشته كريستين بوبن.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

.

.

.

اعتـراضـی بـرا ی زنـدگـی کـردن نـدارد

بـا اینکـه میـدانـد چیـزی را کـه گـم گـرده اسـت

تـا زمـانیـکه زنـده اسـت نخـواهـد یـافـت ...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

حوصله به خرج می دهد خداوندگارم ... چقـدر امتحان ردیف میکنـد برایم ! بزرگتر شدنم را میخواهد ... و من با گمـان هایم مشغـول ...!

 

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...