رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

بعضي وقتا يه شعرايي مي خونم که بهم يه حس خوب ، حس اميد ، يا شايد اعتماد به نفس ميده .....

اين تاپيکو باز کردم تا شعرايي که دوسشون داريم و تو اين لحظه اين حسو بهمون ميده قرار بديم.

 

 

 

بنای بی حواس من

 

در را فراموش کرده ای

 

 

 

آب تا گردنم بالا آمده

 

آجرها تا گردنم بالا آمده

 

آب تا لب هایم بالا آمده

 

آب بالا آمده...

 

 

 

من اما نمی میرم

 

من ماهی می شوم

  • Like 30
  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

اجازه نمی دهم به بیرون پرتم کنید

 

عادت کرده ام به باخت های پیاپی

 

اما

 

این بازی دیگری است

 

که قاعده اش را بهتر از شما می دانم

 

تازه اول بازی است

  • Like 11
ارسال شده در

اگر از زندگی بپرسی

می گوید هنوز هم وقت هست

اما وقت برای انجام چه کاری؟

نمی دانم

شاید وقت برای به دست گرفتن شاخه ای گل

و به انتظار نشستن تا پروانه ای بر آن بنشیند...

  • Like 11
ارسال شده در

عالیه حیف که تشکرام تموم شده

خوبه بالاخره یکی اومد تو انجمن که چند تا تاپیک شعر بزنه

  • Like 7
ارسال شده در

گوسفندانی بودیم

خرمان کردند

گرگ شدیم.

  • Like 10
ارسال شده در

طبيعت چيز مهمي است

هيچ سگي لازم ندارد كه روي پيشاني اش بنويسند:

"نزديك نشويد

گاز ميگيرم!

  • Like 8
ارسال شده در

حیرت زده ام میکند گاهی

این ذهن درحصار مانده ی مغرور

جایی که ابلهانه سردرگم انتخاب یک راهی

میشد آزادانه سر به بیابان زد

  • Like 6
ارسال شده در

روی همه دیوارها ،

 

پنجره ای رو به آسمان می كشم

 

و به پرواز می اندیشم !!

  • Like 8
ارسال شده در

لبخند بزن

به بازی بگیر زندگی مضحک را

که سطر به سطر

سیاهی موهایت را گرفت

که شعر رو سفید شده باشد.

زندگی جهنمی بیش نبود

اگر تو باغبانش نبودی.

  • Like 8
ارسال شده در
گوسفندانی بودیم

خرمان کردند

گرگ شدیم.

 

مگه با خودن این شعر هم حس خوب یا امید به کسی دست میده :ws52:

  • Like 6
ارسال شده در

نه

این ها کاغذی نیستند

که بادشان ببرد

پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار

روی باد بگذار

رویاهای من اند

که باد را به هم ریخته اند

 

 

  • Like 8
ارسال شده در
مگه با خودن این شعر هم حس خوب یا امید به کسی دست میده :ws52:

 

به من میده ... البته من یه کم قاطیم :ws3:

چون دیگه نه گوسفندم , نه خر ... گرگ شدم :ws49:

  • Like 1
ارسال شده در

با خوندن هین شعر احساس کردم هومدم باغ وحش:w73:

 

 

 

به من میده ... البته من یه کم قاطیم :ws3:

چون دیگه نه گوسفندم , نه خر ... گرگ شدم :ws49:

  • Like 1
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

نامه‌ای با لبخند

 

 

 

 

«

 

اصلا نمي توانم تصور كنم كه تو را از دست بدهم. اگر تو را از دست بدهم مطمئناً اين ذره ناچيز شادي را نيز از دست مي دهم. شادي‌اي كه براي نفس كشيدن و فقط براي نفس كشيدن لازم است. و مطمئناً من اين شادي را از دست خواهم داد: چرا كه نه؟ براي آنكه اين حالت را برايت شرح دهم بايد درباره‌اش مثل يك بيماري صحبت كنم.

 

حرارت رويا چند درجه پايين مي آيد، نبض روح نامحسوس و نامحسوستر مي‌شود. فكر مي ميرد و بعد تنها همين زندگي ظاهري باقي مي ماند.

 

اين زندگي كه هيچ وقت براي هيچ کس زندگي نيست. يك بيماري ويروسي كه روح را مبتلا مي كند. فقدان ايمان، نه فقدان ايمان به خدا بلكه فقدان ايمان به خودم - فقدان ايمان، مثل فقدان قند يا فقدان گلبول قرمز.

 

 

 

و اين طعم زندگي است كه در اين ساعتهايي كه تو را از دست داده ام، جريحه‌دار مي‌شود. ما هميشه از عشق رنج مي‌بريم. حتي زماني كه فكر مي‌كنيم از هيچ چيز رنج نمي‌بريم. در دوران كودكي با اخم نگريستن به سقف اتاق يا گوشهء پياده‌رو، خيلي بيشتر از كتابهاي خردمندانه‌ای كه بعداً خواندم چيزهايي دربارهء جهنم به من آموخت.

 

جهنم اين زندگي است. اين زندگي وقتي دوستش نداشته باشيم. زندگي بي عشق، زندگي‌اي است متروكه، خيلي متروكه تر از يك جنازه.

 

 

 

اما حتي در اين ساعت ها من تو را كاملاً از دست نمي‌دهم: عشق من، تو آن شادي‌اي هستي كه وقتي ديگر هيچ شادي‌اي ندارم برايم مي‌ماني.

 

روزي برايت خواهم گفت كه چگونه تو را در اولين چهره‌اي كه مي‌بينم فراموش مي‌كنم و چگونه تو را در اين چهره باز مي‌يابم.

 

 

 

اين نامه را با لبخند مي‌نويسم و قطعا براي همين لبخند نوشته‌ام. براي اين لبخندي كه تو به من مي‌دهي.هنوز خيلي چيزها هست كه بايد برايت بگويم.

 

آن‌ها را در كتاب‌هايم خواهم نوشت: من هميشه براي تو و فقط براي تو مي‌نويسم. بااميد به اينكه حماقت عشق، مرا از جنون ادبيات نجات دهد.

 

 

 

برو، برو اي قايق كوچك كه امواج تو را پيش مي‌رانند، برو و بار نورت را تحويل بده.

 

 

مي‌بوسمت.

 

 

 

 

 

 

 

از كتاب “غير منتظره” نوشته كريستين بوبن.

  • Like 7
  • 5 ماه بعد...
ارسال شده در

.

.

.

اعتـراضـی بـرا ی زنـدگـی کـردن نـدارد

بـا اینکـه میـدانـد چیـزی را کـه گـم گـرده اسـت

تـا زمـانیـکه زنـده اسـت نخـواهـد یـافـت ...!

  • Like 6
ارسال شده در

حوصله به خرج می دهد خداوندگارم ... چقـدر امتحان ردیف میکنـد برایم ! بزرگتر شدنم را میخواهد ... و من با گمـان هایم مشغـول ...!

 

 

  • Like 7
ارسال شده در

عاشق تو ؛

 

معشوقه ی دیگری ...

 

پایانی تلخ !

 

نامش را زنـدگی گذاشتند ...!

  • Like 9
ارسال شده در

من یه جمله می نویسم:

من تو را دوست دارم،تو دیگری را و دیگری مرا

غمی نیست بگذار عشق زنجیره ای شود که انسانها را بهم وصل کند

  • Like 6
ارسال شده در

دنیـا بـرپـاسـت !

خـدا حـاضـر !

او حـاضـر !

تـو حـاضـر !

.

.

.

من ... ؟!

  • Like 7
ارسال شده در

درنگ مکن که گل ها را جمع کنی و با خود ببری

بلکه تو راه خود گرفته برو

زیرا گل ها در تمام راه تو خود را شکوفا نگاه می دارند

  • Like 5

×
×
  • اضافه کردن...