آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۸ بعضي وقتا يه شعرايي مي خونم که بهم يه حس خوب ، حس اميد ، يا شايد اعتماد به نفس ميده ..... اين تاپيکو باز کردم تا شعرايي که دوسشون داريم و تو اين لحظه اين حسو بهمون ميده قرار بديم. بنای بی حواس من در را فراموش کرده ای آب تا گردنم بالا آمده آجرها تا گردنم بالا آمده آب تا لب هایم بالا آمده آب بالا آمده... من اما نمی میرم من ماهی می شوم 30 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۸ اجازه نمی دهم به بیرون پرتم کنید عادت کرده ام به باخت های پیاپی اما این بازی دیگری است که قاعده اش را بهتر از شما می دانم تازه اول بازی است 11 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۸ اگر از زندگی بپرسی می گوید هنوز هم وقت هست اما وقت برای انجام چه کاری؟ نمی دانم شاید وقت برای به دست گرفتن شاخه ای گل و به انتظار نشستن تا پروانه ای بر آن بنشیند... 11 لینک به دیدگاه
Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۸ عالیه حیف که تشکرام تموم شده خوبه بالاخره یکی اومد تو انجمن که چند تا تاپیک شعر بزنه 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ گوسفندانی بودیم خرمان کردند گرگ شدیم. 10 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ طبيعت چيز مهمي است هيچ سگي لازم ندارد كه روي پيشاني اش بنويسند: "نزديك نشويد گاز ميگيرم! 8 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ حیرت زده ام میکند گاهی این ذهن درحصار مانده ی مغرور جایی که ابلهانه سردرگم انتخاب یک راهی میشد آزادانه سر به بیابان زد 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ روی همه دیوارها ، پنجره ای رو به آسمان می كشم و به پرواز می اندیشم !! 8 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ لبخند بزن به بازی بگیر زندگی مضحک را که سطر به سطر سیاهی موهایت را گرفت که شعر رو سفید شده باشد. زندگی جهنمی بیش نبود اگر تو باغبانش نبودی. 8 لینک به دیدگاه
Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۸ گوسفندانی بودیمخرمان کردند گرگ شدیم. مگه با خودن این شعر هم حس خوب یا امید به کسی دست میده 6 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۸ نه این ها کاغذی نیستند که بادشان ببرد پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار روی باد بگذار رویاهای من اند که باد را به هم ریخته اند 8 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۸۸ مگه با خودن این شعر هم حس خوب یا امید به کسی دست میده به من میده ... البته من یه کم قاطیم چون دیگه نه گوسفندم , نه خر ... گرگ شدم 1 لینک به دیدگاه
mohandese shahrsaz 947 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۸۸ با خوندن هین شعر احساس کردم هومدم باغ وحش:w73: به من میده ... البته من یه کم قاطیم چون دیگه نه گوسفندم , نه خر ... گرگ شدم 1 لینک به دیدگاه
Fahim 9563 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۸ نامهای با لبخند « اصلا نمي توانم تصور كنم كه تو را از دست بدهم. اگر تو را از دست بدهم مطمئناً اين ذره ناچيز شادي را نيز از دست مي دهم. شادياي كه براي نفس كشيدن و فقط براي نفس كشيدن لازم است. و مطمئناً من اين شادي را از دست خواهم داد: چرا كه نه؟ براي آنكه اين حالت را برايت شرح دهم بايد دربارهاش مثل يك بيماري صحبت كنم. حرارت رويا چند درجه پايين مي آيد، نبض روح نامحسوس و نامحسوستر ميشود. فكر مي ميرد و بعد تنها همين زندگي ظاهري باقي مي ماند. اين زندگي كه هيچ وقت براي هيچ کس زندگي نيست. يك بيماري ويروسي كه روح را مبتلا مي كند. فقدان ايمان، نه فقدان ايمان به خدا بلكه فقدان ايمان به خودم - فقدان ايمان، مثل فقدان قند يا فقدان گلبول قرمز. و اين طعم زندگي است كه در اين ساعتهايي كه تو را از دست داده ام، جريحهدار ميشود. ما هميشه از عشق رنج ميبريم. حتي زماني كه فكر ميكنيم از هيچ چيز رنج نميبريم. در دوران كودكي با اخم نگريستن به سقف اتاق يا گوشهء پيادهرو، خيلي بيشتر از كتابهاي خردمندانهای كه بعداً خواندم چيزهايي دربارهء جهنم به من آموخت. جهنم اين زندگي است. اين زندگي وقتي دوستش نداشته باشيم. زندگي بي عشق، زندگياي است متروكه، خيلي متروكه تر از يك جنازه. اما حتي در اين ساعت ها من تو را كاملاً از دست نميدهم: عشق من، تو آن شادياي هستي كه وقتي ديگر هيچ شادياي ندارم برايم ميماني. روزي برايت خواهم گفت كه چگونه تو را در اولين چهرهاي كه ميبينم فراموش ميكنم و چگونه تو را در اين چهره باز مييابم. اين نامه را با لبخند مينويسم و قطعا براي همين لبخند نوشتهام. براي اين لبخندي كه تو به من ميدهي.هنوز خيلي چيزها هست كه بايد برايت بگويم. آنها را در كتابهايم خواهم نوشت: من هميشه براي تو و فقط براي تو مينويسم. بااميد به اينكه حماقت عشق، مرا از جنون ادبيات نجات دهد. برو، برو اي قايق كوچك كه امواج تو را پيش ميرانند، برو و بار نورت را تحويل بده. ميبوسمت. از كتاب “غير منتظره” نوشته كريستين بوبن. 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ . . . اعتـراضـی بـرا ی زنـدگـی کـردن نـدارد بـا اینکـه میـدانـد چیـزی را کـه گـم گـرده اسـت تـا زمـانیـکه زنـده اسـت نخـواهـد یـافـت ...! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ حوصله به خرج می دهد خداوندگارم ... چقـدر امتحان ردیف میکنـد برایم ! بزرگتر شدنم را میخواهد ... و من با گمـان هایم مشغـول ...! 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ عاشق تو ؛ معشوقه ی دیگری ... پایانی تلخ ! نامش را زنـدگی گذاشتند ...! 9 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ من یه جمله می نویسم: من تو را دوست دارم،تو دیگری را و دیگری مرا غمی نیست بگذار عشق زنجیره ای شود که انسانها را بهم وصل کند 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ دنیـا بـرپـاسـت ! خـدا حـاضـر ! او حـاضـر ! تـو حـاضـر ! . . . من ... ؟! 7 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ درنگ مکن که گل ها را جمع کنی و با خود ببری بلکه تو راه خود گرفته برو زیرا گل ها در تمام راه تو خود را شکوفا نگاه می دارند 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده