bigfish 235 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ اول سلام مختصات احساس پوچی : ما حقیقت ونمود این مختصات را نمی توانیم مانند یک پدیده فیزیکی محسوس توصیف نماییم ، زیرا هیچ یک از نومد ها و فعالیت های روانی قابل توصیف نمی باشند به همین جهت است که روانشناسان و روان پزشکان مجبور می شوند برای توضیح کافی در باره پدیده ها و فعالیت های روانی دست به تشبیهات حسی بزنند . 1-اساسی ترین مختص پوچ گرایی دگرگون شدن احساس حیات طبیعی است که نه تنها حیات را از جوشش خود می اندازد ،بلکه در عین حال حیات را به عنوان یک ضرورت تنفر اور به انسان جلوه می دهد . مانند اجباری که یک انسان تشنه خوردن اب گل الود را پر لرزش احساس نماید . 2- در هم پاشیدگی واقعیات و قوانین و روابط حاکم به ان واقعیات که در روان پوچ گرایان صورت می گیرد از دریچه چشم یک زنده بی هدف 2+2 قابل انعطاف به 8+11 و زیبایی ها و زشتی ها بی اساس و بایستگی ها و شایستگی ها واقعیتی جدی تر از خیالات ندارند . نه متغیرات برای او مفهوم دارند و نه ثابت ها . 3- همواره موقعیت های لحظه های است که روان انسان پوچ گرا را تحت تاثیر قرار داده و با سپری شدن همان لحظه ،یکی از دو راه پیش روی اوست: یا می اندیشد و نتیجه ای جز شوراندن واحد های ناراحت کننده درونی نمی بیند و یابا کوششی زیاد خود را از هوشیاری و احساس "من" رها می سازد : میگریزند از خودی در بیخودی یا به مستی یا به شغل ای مهتدی 4- سقوط ارزش ها و مخلوط شدن عظمت ها و پستی ها است که دامن گیر روان های پوچ گرا می باشد . بوجود امدن مختصات چهارگانه در درون پوچ گرایان یک جریان منطقی است که معلول ناتوانی انان از تفسیر حیات و قوانین آن می باشد . دچار شدن افردفراوانی از انسان ها در هردوره از جامعه به این مسئله اگر چه ناگوار است اما ناگوار تر از ان اینست که این بیماری را باقیافه فلسفه و مکتب عرضه می کنند. هوا خواهان اینگونه جهان بینی که حیات واقعی خود را چه در راه بدست اوردن شهوت و چه بجهت خود باختگی واقعی از دست داده بودند ،حیات کلی ادمیان برای انان پوچ جلوه کرد و حقیقت را به دست نیستی و نابودی سپردند. قصد قضاوت ندارم اما پر بیراه نگفتند این استاد انگار اما هر بار میام خودمو از این احساس پوچی رها کنم انگار چیزی ندارم تناقض جالبی می شه مگه نه رهایی از احساس پوچی پوچم می کنه . اما دنیای که ما داریم توش زندگی می کنیم داره با سرعت به سمت ماشینی شدن جلو میره یعنی ما بیکار میشیم وقتی نقشمون پاک میشه خوب احساس بیهودگی بهمون دست می ده و نتیجه این میشه بگیر بخواب دنیا پوچه ... اما همین جوری هم که نمی شه رها کرد همه چیزو پس!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!... تا ته همینه!؟!؟!؟!؟!؟.... منبع:http://www.corton.mihanblog.com/ 2 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ ولی به عقیده ی من پوچگرایی یک نوع بیماری روانی نیست که اسمش رو گذاشتن فلسفه ، بلکه برعکس ، یک فلسفه است که به چنین فیلسوفانی برچسب بیماری روانی می زنن . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده