peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ در سال 1323 به واسطه روس و ژاپن قيمت قند در ايران گران شد و علاء الدوله حاكم تهران چند تن از تجار تهران را به جرم گرانفروشى به فلك بست و چوب زد. در آن هنگام حاج سيد هاشم پيرمرد شصت ، هفتاد ساله كه عمرى را به نيكوكارى گذرانده وارد مجلس حاكم تهران شد. علاءالدوله به او گفت : چرا قند را گران كرديد؟ سيد پاسخ داد: به واسطه پيش آمدن جنگ روس و ژاپن قند كمترى به ايران وارد مى شود. علاءالدوله گفت : بايد التزام بدهيد كه قند را به قيمت سابق بفروشيد. سيد جواب داد كه : چنين التزامى نمى دهم اما صد صندوق قند دارم كه به جنابعالى پيشكش مى كنم و دست از تجارت برمى دارم . در اين هنگام حاج سيد اسماعيل سرهنگ توپخانه سر رسيد و سلام كرد. علاءالدوله از اين كه تعظيم نكرده است عصبانى شد و گفت : تو چه داخل آدمى هستى كه سلام مى كنى و تعظيم نمى كنى ؟ آهاى بچه ها بياييد يك پاى سيد هاشم و يك پاى اين سرهنگ را به فلك ببنديد. در اين بين حاج على نقى پسر 27 ساله سيد هاشم سر رسيد. چون پدر پير را بدان حال ديد خود را به پاهاى او انداخت و گفت : تا زنده ام نخواهم گذشت پدرم را چوب بزنيد. فراشها او را عقب كردند اما او دوباره خود را روى فلك انداخت . علاءالدوله فرمان داد پدر را رها كنيد و پسر را فلك كنيد. فراشان به فرمان عمل كردند و چوب زيادى به پاهاى پسر بيگناه زدند. در اين وقت پيشخدمت وارد شد و گفت نهار حاضر است . علاءالدوله بر سر سفره نشست و آقا سيد هاشم را احضار كرد و گفت : آقا وقت چوب بايد چوب خورد، وقت نهار بايد نهار خورد. فعلا مشغول نهار شويد. 3 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ عجب آدمی بوده ها یاد کدخدای یه ده افتادم عین خودش بوده 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده