رفتن به مطلب

ميرزا كوچك خان و گداى سمج


peyman sadeghian

ارسال های توصیه شده

ميرزا كوچك خان جنگلى كه همراه با مشروطه خواهان در فتح تهران شركت داشت ، در دوران اقامت در تهران از كارهاى ناهنجار برخى از مجاهدين افسرده شد. با آنكه در نهايت عسرت مى زيست از پذيرش ‍ كمكهاى مادى سردار محى امتناع مى ورزيد.

خودش نقل كرد كه : روزى بسيار دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ايران مى انديشيدم و رفتار بعضى از كوته نظران را كه مدعى نجات ملت اند تحت مطالعه قرار داده بودم كه گدائى به من برخورد و تقاضاى كمك نمود.

من كه در اين حال مفلس تر از او بودم و درب جيبم را تار عنكبوت گرفته بود و باصطلاح معروف (بخيه به آب دوغ مى زدم )، معذرت خواستم و كمك به وى را به وقت ديگر محول ساختم ، اما گداى سمج متقاعد نمى شد و پا بپايم مى آمد و گريبانم را رها نمى كرد.

در جيبم ، حتى يك شاهى پول نداشتم و فنافى الله به نحوه گذراندن آينده ام مى انديشيدم . نه ميل داشتم از كسى تقاضاى اعانت كنم و نه آهى در بساطم بود كه دل را خشنود نگه دارم و گداى پررو دم به دم غوغا مى كرد و اصرار زياده از حدش خشمم را عليه خود برانگيخت . هر جا مى رفتم از من فاصله نمى گرفت و با جملات مكرر و بى انقطاع روح آزرده ام را سخت تر مى آزرد. عاقبت به تنگ آمده كشيده اى به گوشش خواباندم .

گويى گداى سمج در انتظار همين كشيده بود زيرا فورا به زمين نقش بست و نفسش بند آمد و جابجا مرد.

از مرگ گدا با همه پرروئيهايش متاءثر شدم و چون عمل خود را مستحق مجازات مى دانستم بيدرنگ به شهربانى حاضر و خود را معرفى كردم .

رئيس شهربانى يفرم خان ارمنى بود. از اين كه به پاى خود به شهربانى آمده و خود را قاتل معرفى كرده ام متعجب شد و مدتهاى مديد براى همين ارتكاب در زندان ماندم تا اينكه اوضاع تغيير كرد و با گذشت مدعيان خصوصى آزاد گرديدم .

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...