رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

واژها از زیر دستم در میروند

فکرهایم که روی کاغذ نوشته میشنود

پر است از غلطهای اضافی !

از این فکرهای محالعجیب نیست که از سر سیگارها هم دود بلند شود

 

گویا چند تخته ام ، از سرم پریده است و

گویا یکی از این تخته ها به دری خورده است به در خانه ات !

در خانه ات را که باز میکنی

بگذار روی همان پاشنه که من میخواهم ، بچرخد

 

از لیوان قرمزت بخواه بگذارد آب خوش

از گلوی این قرصها پایین برود

 

از مبل هایت بخواه

باز هم سرشان برای من گیج برود

 

دوستم داشته باش

لااقل بگذار که تخیل کنم دوستم داری باور کن ! باور کن حوای من

باور کن زیاد سخت نیست تحمل من

تحمل من به اندازه یک

تخیل شاعرانه .!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دوستم داشته باش ، بادها دلتنگ اند

دستها بیهوده ، چشمها بیرنگ اند

انددوستم داشته باش ، شهرها می لرزند

برگها می سوزند ، یادها می گندند

باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز

آوازآشتی کن با رنگ ، عشق بازی با ساز

دوستم داشته باش ، عطرها در راهند

دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

به تو می اندیشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

به خود و عشق عمیقت در تن

به تو و خاطره ها

که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم

جام قلبم که به دست تو شکست

من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟

heart-with-roses.gif

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

این شعر را برای تو می گویم

در غروب تشنه تابستان

در نیمه های این ره شوم

در کهنه گور این غم بی پایان

این اخرین ترانه لالائیست

در پای گاهواره خواب تو

باشد که بانگ وحشی این فریاد

پیچد در اسمان شباب تو

بگذار سایه من سرگردان

از سایه تو دور و جدا باشد

روزی به هم برسیم که گر باشد

کس بین ما نه غیر خدا باشد

من تکیه داده ام به دری تاریک

پیشانی فشرده ز دردم را

می سایم از امید بر این در باز

انگشت های نازک و سردم را

ان داغ ننگ که خورده می خندید

بر طعنه های بیوده من بودم

گفتم که بانگ هستی خود باشم

اما دریغ و درد که زن بودم

چشمان بی گناه تو چون لغزد

بر این کتاب در هم بی اغاز

عصیان ریشه دار زمان ها را

بینی شکفته در دل هر اواز

اینجا ستاره ها همه خاموشند

اینجا ستاره ها همه گریانند

اینجا شکوفه های گل مریم

بی قدرتر ز خار بیابانند

اینجا نشسته بر سر هر راهی

دیو دروغ و ننگ و ریاکاری

در اسمان تیره نمی بینم

نوری ز صبح روشن بیداری

بگذار تا دوباره شود لبریز

چشمان من ز دانه شبنم ها

رفتم ز خود که پرده در اندازم

از چهره پاک حضرت مریم ها

بگسته ام ز ساحل خوشنامی

در سینه ام ستاره طوفان است

پروازگاه شعله خشم من

دردا فضای تیره زندان است

من تکیه داده ام به دری تاریک

پیشانی فشرده ز دردم را

می سایم از امید بر این در باز

انگشت های نازک و سردم را

با این گروه زاهد ظاهر ساز

دانم که این جدال نه اسان است

شهر من و تو .طفلک شیرینم

دیریست کاشیانه شیطان است

روزی رسد که چشم تو با حسرت

لغزد بر این ترانه دردالود

جوئی مرا درون سخن هایم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نمی زارم نوازش کسی شب ناز مژه هاتو خواب کنه.

نمی زارم خونه آرزوموکسی با اومدنش خراب کنه.

نمی زارم یه غریبه بانگاش پادشاه دل بی ریات بشه.

من میخوام خودم پرستشت کنم.

نمی زارم که کسی خدات بشه.

.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم

بیهوده است این همه سال چشم گذاشتنشاید که بیایی

که خبری از بنفشه بهار بیاوری

از شکوفه سپید ماه

این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم

این کوره راها

این روزها

این سالها

هیچ کدام به تو ختم نمی شود!!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...