رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

اعتراف ميکنم!

 

من هنوز هم گاهی زير چشمی به آسمان نگاه ميکنم... دزدکی...

به چشمان ستارگان ...

اما نه به تمامی آنها ...

تنها به آنها که شبيه ترند به تو ...

به تو نه ... به چشمان تو...

اما تو نميفهمی... هيچ وقت نفهميدی... دیگه نمیخوام بفهمی...!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب

 

جان دهم در حسرت دیر آشنایی روز و شب

 

هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام

 

تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب

 

عاشقانه کوه به کوه شهر شما را گشته ام

 

تا بیابم از تو شاید رد پایی روز و شب

 

دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها

 

بی تو دارم با دل خود ماجرایی روزوشب

 

پیش رویم قاب عکسی از تودارم ماه من

 

روزوشب با یاد تو دارم هوایی روزوشب

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خطی مانده مگر...؟؟...

باید روی کاغذ سفید بنویسم...با قلمی با جوهر سپید....

تا نبینی...تا دست بکشی بر آن...

شاید سیاهی انگشتانت را به خود گرفت...و معلوم شد که چه گفتم...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

فراموش میکنم خود را در میان کوچه پس کوچه های زمان...

میخواهم نسیمی شوم...

حتی غباری..

کثیف..!

و

..ببویم گونه هایت را...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ازآن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد

تمام جستجوي دل سؤال بي جواب شد

نرفته کام تشنه ای به جستجوي چشمه ها

خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد

چه سينه سوز آه ها؛ که خفته بر لبان ما؛

هزار گفتنی به لب اسير پيچ و تاب شد

نه شور عارفانه ای؛ نه شوق شاعرانه ای؛

قرار عاشقانه هم شتاب در شتاب شد

نه فرصت شکايتی؛ نه قصه و روايتی؛

تمام جلوه های جان چو آرزو به خواب شد

نگاه منتظر به در نشست و عمر شد به سر

نيامده به خود نگر که دوره ی شباب شد

  • Like 8
لینک به دیدگاه

تو گونه هایت گل می اندازد..و...من گونه هایم چسبیده به استخوانم..!

تو سبز..و..من زرد

تو بخند...من میگریم...

شکایتی نیست!

این بار هم همه چیز عادلانه قسمت شده...

  • Like 10
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...