رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

[h=6]كـــــــــــــــاش

آنـــــــــــــهايی كـــــه مــــــــــا را از دوســــــــتی با جـــــنس مــــــخالف

بـــــــــا آتــــــــش جــــــــــهنم مـــــــــــی هــــــــــراســــــــاننــــــد

بــــــــــداننـــــــــــد كــــــــــــــــه ميـــــــــــــــــدانيــــــــــــــم

نمـــــــــازشــــــــــــــان هـــــــــــم بــــــــه اميــــــــد

همـــــخوابی بـــا حـــوريــان بهشــت اســــت[/h]

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=6]پا به پای تمام خستگی ها پیش می روم

تو به من بگو با تمام زندگیی که در تو جاریست چه می کنی؟

انکار نکن، به تو که نگاه کردم شعله های زندگی را در برق چشمانت دیدم

و لرزش جریان خون در کمرگاهت، لذتی بی انتها در خود پنهان کرده بود

شب در نیمه تنهایی من زمان را به توقف واداشته

درد این است، فکر کردن به تو وقتی هر کدام در آغوشی دیگر

زندگی را جستجو می کنیم و نمی یابیم ...[/h]

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=6]نگرانم !

برای روزهايی که مي آيند تا از تو تاوان بگيرند و تو را مجازات کنند!

نگرانم !

برای پشيمانی ات، زمانی که هيچ سودی ندارد!

نگرانم !

... برای عذاب وجدانت ، که تو را به دار میکشد و می کُشد!

 

روزگاری رنج تو رنجم بود

اما روزها خواهند گذشت ...

و تو

آری تو

آنچه را به من بخشيدی

ز دست ديگری باز پس خواهی گرفت!

و آنچه که من به تو بخشیدم ، هیچگاه نخواهی یافت !!

اسم تو، صورت تو ،و ياد تو

تنها این چيز ها را بخاطر من می آورد:

دروغ و دورویی و ذلت ...

عزیزم!

تو يک دوست را از دست دادی و من دشمنم را شناختم ..![/h]

لینک به دیدگاه

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم...

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کوبکو آواره و دیوانه می کردم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

از جنس كدام نور بودي ستاره من؟

كه جسارت با تو بودن در من جنبيد؟

و من چه عاشقانه به رويت لبخند زدم

و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتي

و اين شد

"عاشقانه ي آرام "من و تو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

...

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري

 

از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم

 

بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم

 

چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم

 

گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود

 

گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم

 

هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي

 

رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم

 

چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من

 

منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم

 

گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم

 

با گونه گون سوگندها بار دگر یارش کنم

 

چون یار شد بار دگر کوشم به آزار دگر

 

تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم

 

:جواب

يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني

نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني

بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني

گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود

با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني

من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام

يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني

ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان

رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني

گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي

کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني

 

 

:جواب

گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم

يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟

گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم

خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

 

:جواب

ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي

در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي

شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي

تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا

اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را

 

:جواب

صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست

وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست

گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين

کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست

صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان

کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست

سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني

دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست

با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني

بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟

دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي

زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست

صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال

چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست

شعر « آزار » اثر سيمين بهبهاني

  • Like 1
لینک به دیدگاه
r3tsdjlshbelyk1jwae2.jpg

می بوسمت و میگذارم کنار هر آنجه که مرا می آزارد ..

تو نمیدانی وقتی می بوسمت انگار بر بال خوشبختی ها سوارم ....

این معجزه بوسه ز توست ........

لینک به دیدگاه

به یاد دلی که به یاد منه....

 

وایسا دنیا من می خوام پیاده شم . . .

 

 

[TABLE=class: ncode_imageresizer_warning, width: 400]

[TR]

[TD=class: td1, width: 20]wol_error.gif[/TD]

[TD=class: td2]undefined[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

red_rose_01.jpg

 

باز هم دلتنگی …

باز هم زمزمه هایی از جنس بغض و تنهایی.

باز هم پنجره باز و انتظار و نیامدنت.

اگر بدانم که می آیی تمام بغض های کهنه را فروکش می کنم.

اگر بدانم که می آیی تمام پنجره های عالم را به انتظار می نشینم.

اگر بدانم که می آیی دیگر تنهاییم را با خاطره هایم پر نمی کنم.

تمام خاطره هایم را در صندوقچه قدیمی می گذارم

تا بهانه ای برای نیامدنت نباشد!!!

تو فقط بیا…

بگو که می آیی .

سالهاست گوشهایم در انتظار شنیدن نجوایی آشناست.!!!

بگو که می آیی.....

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آدم برفی...

 

تو بودي عاشق گرما ، آدم برفي

منم از عشقم و اسمش واست گفتم

نوشتم با دسام زيبا ، آدم برفي

تو خنديدي و گفتي ، قلبت از يخ نيست

تو عاشق بودي عين ما ، آدم برفي

تو گفتي كه براش مي ميري و مردي

آره مردي همون فردا ، آدم برفي

ديگه يخ سمبل قلباي سنگي نيست

سفيدي داشتي و سرما ، آدم برفي

تو آفتاب و مي خواستي تا دراومد اون

واسش مردي ، چه قدر زيبا ، آدم برفي

نمي ساختم تو رو اي كاش واسه بازي

تو يه پروانه اي حالا ، آدم برفي

چه آروم آب شدي ، بي سر و صدا رفتي

بدون پچ پچ و غوغا ، آدم برفي

كسي راز تو رو هرگز نمي فهمه

چه قدر عاشق ، چه قدر رسوا ، آدم برفي

من اما با اجازت مي نويسم كه

تو روحت رفته به دريا ، آدم برفي

تو روحت هر سحر خورشيد و مي بينه

مي بينيش از همون بالا ، آدم برفي

ببخشيد كه واسه بازي تو را ساختم

قرار ما شب يلدا ، آدم برفی..

لینک به دیدگاه

برای او که بی رحمانه رفت

می خواهم برایت بنویسم ... اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

 

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی ...؟

 

یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم ...؟

 

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود ؟ یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟

 

از چه بنویسم؟

 

از دلم که شکستی ؟ یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

 

ابتدا رام شد ... آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

 

از چه بنویسم؟

 

از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

 

شاید هم ... اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم، دادستان تو را مقصر نداند و بر زودباوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

 

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم ؛ به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

 

نه! نه!

 

شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید ...، یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود.

 

عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

 

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای " دوست داشتن " را درک کنی...

 

امّا هیــهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...

از من بریدی و از این آشیان پریدی...

 

ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...

 

ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم...

 

ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم ...

 

انتظار باز آمدنت، بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد وعلتی برای

چشم به راه دوختن...

 

و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختن...

 

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک

نمی شود.

 

چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

 

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...

 

چون این بار، " من " اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم

 

و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

 

باور کن...

 

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...

 

و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...