Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ برف که می بارد پشت پنجره می ایستم آرزو میکنم غمت همچو برف ببارد آب شود و روشنی بخش 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ شمردن بلد نیستم دوست داشتن بلدم و گاهی شده یکی را دو بار دوست داشته باشم 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام میتوانی بسوزانی شان... حرف هایم را بی دلیل گفته ام می توانی فراموششان کنی... ولی... عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام نمی توانی دوستم نداشته باشی..... 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ یك روز صبح در میان سطرهایم پیدا می كنند مرا با نامه ای كه برای تو نوشته ام ... . . . برای تو نوشته ام "كار از كار گذشته بود دیگر چشمهایم راز نگه دار نبودند" ... 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ زندگی رویا نیست! زندگی زیباییست! میتوان بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی! میتوان در دل این مزرعهی خشک و تهی بذری ریخت! میتوان فاصلهها را برداشت! دل من با دل تو ، هر دو بیزار از این فاصلههاست! 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ ایستگاه آخر است پیاده شو می خواهم بزنم کنار بخوابم همین جا وسط جاده باقی راه را با دیگر همسفری از جنس خودت طی کن بی رویا من نه نفس دارم برای ادامه نه بنزین نه پا 8 لینک به دیدگاه
mona_poly 39 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید 5 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ چرا باید از پس پیراهنی سپید هی بی صدا و بی سایه بمیریم؟ هی همین دل بی قرار من ری را کاش این همه ادمی تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی میداشتند ری را ری را تنها تکرار نام توست که میگویدم دیدگانت خواهران بارانند 8 لینک به دیدگاه
برادر بهار 648 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ در خودم ماندم فراموشم کنید خسته ام از خود نمی دانم چرا؟ شایدم این گونه بودن بهتر است مانده ام در این دل ماتم سرا باز هم یک عالم دلواپسی متهم_مظنون نمیدانم که هست از چه کس شاکی شوم جز این دلم این دلی که بارها درهم شکست 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ قطار می رود تو میروی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام..................... 7 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ نمیدانم دنیا وارونه شده است یا من وارونه شده ام فقط زمستانش زمستان است بهار هم برف می آید تابستان هم پاییز هم که نیست نمیدانم شاید این چشمان من است که وارونه شده است 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ با توام با تو نازنین که یه همسفر با منی با تو ام که تو زندگیم یه بهونه بودنی عمرم و نفسم مال تو که تویی بهتر از همه با تو این تپش قلب من قصه منو و عشقمه تویی اون همه عشق گل باغ عسل با بهار اومدی با نسیم و غزل با تو ام با تو نازنین که تموم عمر بامنی مث عشق باصداقتی یه ستاره روشنی عمرم و نفسم مال تو که تویی بهتر از همه با تو این تپش قلب من قصه منو و عشقمه تویی اون همه عشق گل باغ عسل با بهار اومدی با نسیم و غزل 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ باران هست ... تو نيستي ... يك خيابان بي انتها ... اين است زندگي من ؟!... 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ این روزها چیزی کم می آید در من مدام ! چیزی شبیه همان گرمایی که تسخیر می کند من و بودنم را ... و من پر می شوم از تو و هرچه به تو مربوط می شود ! این روزها چیزی زیاد می شود در من چیزی شبیه دلتنگی ... از جنس خواستن تو و تکرار می کند نام تو را در من ... این روزها دلداری می دهم دلم را ! و می گویم این راه دور کوتاه می شود! کوتاه ... باور کن ! دست های او در راهند ...! 3 لینک به دیدگاه
mona_poly 39 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم آرزویی جز تو در دل ندارم عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم آرزویی جز تو در دل ندارم من به لبخندی از تو خرسندم مهر تو ای مه آرزومندم بر تو پابندم از تو وفا خواهم من ز خدا خواهم تا به رهت بازم جان تا به تو پیوستم از هم بگسستم بر تو فدا سازم جان عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم آرزویی جز تو در دل ندارم من به لبخندی از تو خرسندم مهر تو ای مه آرزومندم بر تو پابندم از تو وفا خواهم من ز خدا خواهم تا به رهت بازم جان تا به تو پیوستم از هم بگسستم بر تو فدا سازم جان خیزو با من در افقها سفر کن دل نوازی چون نسیم سحرگاه ساز دل را نغمه گر کن همچو بلبل نغمه سر کن نغمه گر کن همچو بلبل نغمه سر کن 10 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ گفتی بخواب، خوابیدم می دانستم بعد برخاستن نخواهی بود حتی نامه ای هم نخواهد بود که دلیل نبودنت باشد گوش هایم بیدار ماندند و شنیدند صدای قدم هایی که خداحافظی میکرد از کوچه های دلم 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ میانِ دشتِ شب نشسته ام؛ ستاره ها به رویِ دامنم چه گریه ها نمی کنند؛ نگاه کن چگونه می نویسمت؛ قلم به دستِ من همیشه گریه می کند؛ و نامِ تو میانِ دفترم؛ همیشه تاب می خورد. از این ستون به آن ستون؛ ببین رسیده ام به اوجِ آسمان؛ کنارِ خانۀ خدا؛ برایِ عشقمان ستاره ای شدم. به رویِ دامنش چه گریه ها نمی کنم؛ و با حضورِ اسمِ تو؛ قلم شکسته شد میانِ دستِ من ؛ و نامِ تو هنوز هم ؛ از این ستون به آن ستون؛ چه پیچ و تاب می خورد! 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ از آسمان صدای خواب گنجشکان و از دست های بی چتر صدای دریا می آید آی ماه مگر او را به تو نسپرده بودم چرا تنها؟ امشب من و ماه و جنگل و خانه این همه تنهاییم چرا خدا تو را از عکس کودکی ام گرفت که چهار سالگی ام گریه می کند در قاب!. 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ هيچکس با من نيست !... مانده ام تا به چه انديشه کنم... مانده ام در قفس تنهايی... در قفس ميخوانم... چه غريبانه شبي ست... شب تنهايی من!... 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ مي نويسم ولي تو نخوان.... مي نويسم که با تمام وجودم دوستت دارم ولي تو نخوان مي نويسم که اگر تو را نبينم به سکوتي سخت دچار ميشوم و بغض تمام وجودم را ميگيرد... ولي تو نخوان. اگر نمي خواني بفهم که دوستت دارم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده