رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام

 

میتوانی بسوزانی شان...

 

حرف هایم را بی دلیل گفته ام

 

می توانی فراموششان کنی...

 

ولی...

 

عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام

 

نمی توانی دوستم نداشته باشی.....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

یك روز صبح

در میان سطرهایم

پیدا می كنند مرا

با نامه ای كه

برای تو نوشته ام ...

.

.

.

برای تو نوشته ام

"كار از كار گذشته بود دیگر

چشمهایم راز نگه دار نبودند" ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

زندگی رویا نیست!

زندگی زیبایی‌ست!

می‌توان

بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی!

می‌توان در دل این مزرعه‌ی خشک و تهی بذری ریخت!

می‌توان

فاصله‌ها را برداشت!

دل من با دل تو ،

هر دو بیزار از این فاصله‌هاست!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ایستگاه آخر است

پیاده شو

می خواهم بزنم کنار بخوابم

همین جا وسط جاده

باقی راه را با دیگر همسفری

از جنس خودت طی کن

بی رویا

من نه نفس دارم برای ادامه

نه بنزین

نه پا

  • Like 8
لینک به دیدگاه

چرا باید از پس پیراهنی سپید هی بی صدا و بی سایه بمیریم؟

هی همین دل بی قرار من ری را

کاش این همه ادمی تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی میداشتند

ری را ری را تنها تکرار نام توست که میگویدم

دیدگانت خواهران بارانند

  • Like 8
لینک به دیدگاه

در خودم ماندم فراموشم کنید

 

خسته ام از خود نمی دانم چرا؟

 

شایدم این گونه بودن بهتر است

 

مانده ام در این دل ماتم سرا

 

باز هم یک عالم دلواپسی

 

متهم_مظنون نمیدانم که هست

 

از چه کس شاکی شوم جز این دلم

 

این دلی که بارها درهم شکست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نمیدانم دنیا وارونه شده است

یا من وارونه شده ام

فقط زمستانش زمستان است

بهار هم برف می آید

تابستان هم

پاییز هم که نیست

نمیدانم شاید این چشمان من است که وارونه شده است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

با توام با تو نازنین که یه همسفر با منی

با تو ام که تو زندگیم یه بهونه بودنی

عمرم و نفسم مال تو

که تویی بهتر از همه

با تو این تپش قلب من

قصه منو و عشقمه

تویی اون همه عشق گل باغ عسل

با بهار اومدی با نسیم و غزل

 

با تو ام با تو نازنین که تموم عمر بامنی

مث عشق باصداقتی یه ستاره روشنی

عمرم و نفسم مال تو

که تویی بهتر از همه

با تو این تپش قلب من

قصه منو و عشقمه

تویی اون همه عشق گل باغ عسل

با بهار اومدی با نسیم و غزل

  • Like 6
لینک به دیدگاه

این روزها

چیزی کم می آید در من

مدام !

چیزی شبیه همان گرمایی که

تسخیر می کند

من و بودنم را ...

و من پر می شوم از تو

و هرچه به تو مربوط می شود !

این روزها

چیزی زیاد می شود در من

چیزی شبیه دلتنگی ...

از جنس خواستن تو

و تکرار می کند نام تو را در من ...

این روزها

دلداری می دهم دلم را !

و می گویم

این راه دور

کوتاه می شود! کوتاه ...

باور کن !

دست های او در راهند ...!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عاشقم من عاشقی بی قرارم

کس ندارد خبر از دل زارم

آرزویی جز تو در دل ندارم

 

عاشقم من عاشقی بی قرارم

کس ندارد خبر از دل زارم

آرزویی جز تو در دل ندارم

من به لبخندی از تو خرسندم

مهر تو ای مه آرزومندم

بر تو پابندم

از تو وفا خواهم

من ز خدا خواهم

تا به رهت بازم جان

تا به تو پیوستم

از هم بگسستم

بر تو فدا سازم جان

 

 

عاشقم من عاشقی بی قرارم

کس ندارد خبر از دل زارم

آرزویی جز تو در دل ندارم

من به لبخندی از تو خرسندم

مهر تو ای مه آرزومندم

بر تو پابندم

از تو وفا خواهم

من ز خدا خواهم

تا به رهت بازم جان

تا به تو پیوستم

از هم بگسستم

بر تو فدا سازم جان

 

خیزو با من در افقها سفر کن

دل نوازی چون نسیم سحرگاه

ساز دل را نغمه گر کن

همچو بلبل نغمه سر کن

نغمه گر کن

همچو بلبل نغمه سر کن

  • Like 10
لینک به دیدگاه

گفتی بخواب، خوابیدم

می دانستم بعد برخاستن نخواهی بود

حتی نامه ای هم نخواهد بود

که دلیل نبودنت باشد

گوش هایم بیدار ماندند و شنیدند

صدای قدم هایی که خداحافظی میکرد

از کوچه های دلم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

میانِ دشتِ شب نشسته ام؛

 

ستاره ها به رویِ دامنم چه گریه ها نمی کنند؛

 

نگاه کن چگونه می نویسمت؛

 

قلم به دستِ من همیشه گریه می کند؛

 

و نامِ تو میانِ دفترم؛

 

همیشه تاب می خورد.

 

از این ستون به آن ستون؛

 

ببین رسیده ام به اوجِ آسمان؛

 

کنارِ خانۀ خدا؛

 

برایِ عشقمان ستاره ای شدم.

 

به رویِ دامنش چه گریه ها نمی کنم؛

 

و با حضورِ اسمِ تو؛

 

قلم شکسته شد میانِ دستِ من ؛

 

و نامِ تو هنوز هم ؛

 

از این ستون به آن ستون؛

 

چه پیچ و تاب می خورد!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

از آسمان صدای خواب گنجشکان

و از دست های بی چتر

صدای دریا می آید

آی ماه

مگر او را به تو نسپرده بودم

چرا تنها؟

امشب

من و ماه و جنگل و خانه این همه تنهاییم

چرا خدا تو را از عکس کودکی ام گرفت

که چهار سالگی ام گریه می کند در قاب!.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هيچکس با من نيست !...

 

مانده ام تا به چه انديشه کنم...

 

مانده ام در قفس تنهايی...

 

در قفس ميخوانم...

 

چه غريبانه شبي ست...

 

شب تنهايی من!...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مي نويسم ولي تو نخوان....

 

 

مي نويسم که با تمام وجودم
دوستت دارم
ولي تو نخوان

 

 

مي نويسم که اگر تو را نبينم به سکوتي سخت دچار ميشوم و بغض تمام وجودم را ميگيرد... ولي تو نخوان.

 

 

اگر نمي خواني بفهم که دوستت دارم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...