رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

نفسم گرفت از این شب،در ِ این حصار بشکن

در ِ این حصــــار ِ جــادویی روزگــــــار بشـــــــکن

تو که ترجمان صبـحـی ، به تــــرنم و تــــــــــرانه

لب زخمـــدیده بگشا ، صف ِ انتظــار بشـــــکن

" سر آن ندارد امشب که برآید آفتـــــــــابی ؟ "

تو خود آفتـــــاب خود باش و طلسم کار بشکن

بسـرای تا که هستی ، که سرودن است بودن

به ترنــــــــمی دژ وحشـت این دیــــــــار بشکن"

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تورابه دادگاه خواهندکشید ...

شاید به حبس ابد محکوم شوی .

جزییات جنایتت مشخص نیست اما اثر انگشتت رابرروی قلب شکسته ام یافته اند

  • Like 6
لینک به دیدگاه

پریشان خاطران آواره در صحرای گیسویت

هزاران شب خراب افتاده در کنج سر مویت

من از سمت سپاه عشق بازان امدم سویت

که بنویسم ماه خجالت میکشد ماه از گل رویت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

وقتی پروانه ی عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد تازه قصه ی زندگی شروع می شود زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند نه بمیرد...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

 

کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

 

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم

 

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

 

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

 

تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی

 

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

 

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر میبینم

 

یه حسی از تو در من هست که میدونم تورو دارم

 

واسه برگشتنت هر شب درها رو باز میذارم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

كنار آشنايي تو

آشيانه مي كنم

فضاي آشيانه را

پر از ترانه مي كنم

كسي سوال مي كند بخاطر چه زنده اي

و من براي زندگي

تو را بهانه مي كنم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

همین امشب بمان با من

همین امشب

که من چون ابر تاریکم

تو مهتابی

همین امشب بمان با من

همین امشب که من

غمگین غمگینم....

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند

 

و نه آلوده به افکار پلید

 

من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد

  • Like 8
لینک به دیدگاه

به دلم آتیش زدی دلت خنک شد

تو بهم گفتی دوسم نداری دلت خنک شد

قول دادی نسوزونی اما سوزوندی دلت خنک شد

منو دیونه دیدی تو دلت می خندیدی دلت خنک شد

گریه هامو نشنیدی دلت خنک شد

  • Like 7
لینک به دیدگاه

بود شمعي در غم پروانه اي

روشن و تنها به فکر چاره اي

شاپرک پروانه اي در فکر او

آتشي در جان او افکنده بود

درد پروانه ز درد شمع بود

شمع هم از درد پروانه فروزان گشته بود

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز

در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز

راز سرگردانی این روح عاصی را

با تو خواهم در میان بگذاردن، امروز

گرچه از درگاه خود می رانیم، اما

تا من اینجا بنده، تو آنجا،خدا باشی

سرگذشت تیرهء من، سرگذشتی نیست

کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی

نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند

بی خبر از کوچ دردآلود انسان ها

دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان

می کشد پاروزنان در کام طوفانها

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دیدمت ... آهسته پرسیدمت

 

خواندمت ... بر ره گل افشاندمت

 

آمدی ... بر بام جان پر زدی

 

همچو نور ... در دیده بنشاندمت

 

بردمت ... تا کهکشانهای عشق

 

پر کشان ... تا بی نشانهای عشق

 

گفتمت ... افتاده در پای عشق

 

زندگی ست ... رویای زیبای عشق

 

میروی ... چون بوی گل از برم

 

رفتنت ... کی می شود باورم

 

بوده ای ... چون تاج گل بر سرم

 

تا ابد ... یاد تو را می برم

 

بردمت ... تا کهکشانهای عشق

 

پر کشان ... تا بی نشانهای عشق

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ای صبح روز بعد! از امشب طلوع کن

ای عشق و عقل گشته مرکّب! طلوع کن

 

تا غرق خلسه‌ات بشود چشم‌های شب

تا صبح، نور محض مرتّب! طلوع کن

 

کار کدام عینک دودی‌ست دیدنت؟

از پشت شیشه‌های محدّب طلوع کن

 

خورشید را به سُخره گرفتند واژه‌ها

دانای کُل، کلام مؤدب، طلوع کن

 

لبخندی از سکوت گرفتند عکس‌ها

ای صوت از ترانه لبالب طلوع کن

 

خانه به حجم گنگ و کبودی بدل شده

در چارچوب تلخ مکعّب طلوع کن

 

هاشور می‌زند باران سقف شهر

از بین این خطوط مورّب طلوع کن

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بین رویاهای شبانه ام جستجویش کردم

گلهایی را که به من داده بود بو کردم

روی هر گلبرگش خاطراتش را بو کردم

او بهار من را خزان کرد و رفت

ولی من باز برای آن گل ناز دعا کردم:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اگر دنیای ما دنیای سنگ است

بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است

اگر دنیای ما دنیای درد است

بدان عاشق شدن هم بهر رنج است

اگر عاشق شدن پس یک نگاه است

دل عاشق شکستن صد گناه است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

میانِ دشتِ شب نشسته ام؛

 

ستاره ها به رویِ دامنم چه گریه ها نمی کنند؛

 

نگاه کن چگونه می نویسمت؛

 

قلم به دستِ من همیشه گریه می کند؛

 

و نامِ تو میانِ دفترم؛

 

همیشه تاب می خورد.

 

از این ستون به آن ستون؛

 

ببین رسیده ام به اوجِ آسمان؛

 

کنارِ خانۀ خدا؛

 

برایِ عشقمان ستاره ای شدم.

 

به رویِ دامنش چه گریه ها نمی کنم؛

 

و با حضورِ اسمِ تو؛

 

قلم شکسته شد میانِ دستِ من ؛

 

و نامِ تو هنوز هم ؛

 

از این ستون به آن ستون؛

 

چه پیچ و تاب می خورد!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...