آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۸ گاه و بی گاه به سراغم میآمدی شاید خواب میدیدم و آمدن تو یعنی آواز بارانها حالا میفهم تو چیزی نبودی جز یک ترانه دلتنگ و من بیهوده چشم به راهت میماندم رسول یونان 9 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۸ به شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشی به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی؟ 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۸ این صفحه را ورق میزنم تا دیگر چشمانت را پنهان نکنی وگرنه من اسمان را عوض میکنم من شاعرم میتوانم افتاب را به کوچه ها راه ندهم میتوانم کلاغ را سفید بنویسم میتوانم از دستای تو شعری بسرایم -تلخ می توانم ... ... نه نمیتوانم ... دیوانه ، اسمانم را پس بده من رویاهایم ابیست نه روزگارم 7 لینک به دیدگاه
FriendlyGhost 998 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۸ باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد .... به دنیا می گویم .... خداحافظ !:wubpink: 6 لینک به دیدگاه
Mr.pain 183 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۸ یه روز برفی جایی که همه چیز دوراز سیاهی, به سفیدی و پاکی میزنه لحظه ای قبل, من وتو مشغول تماشاش. تو رفتی من موندم و ردپایی که داره زیر این برف سنگین محو میشه... :banel_smiley_90: 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ عشق من ، عشق تو ، هر دو افسانه سنگ است و سبو من غریبانه به خوشبختی خود می نگرم و تو غمگین تر از آنی که مرا شاد کنی ... هر دو همراه همیم ، هر دو همزاد غمیم ! 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ آنقدر سرد شده ای که حتی خلسه های دیازپام آخر شب هم کمکی به مهربانتر شدنت در توهماتم نمی کند من هم از تو چه پنهان از بس اساتید دانشکده در گوشم از فولاد و آهن و بتن خوانده اند که دیگر نازک اندیشی های حافظانه را از یاد برده ام حالا مهندس خوبی که نشوم یاد گرفته ام مقاومتم را بالا ببرم زیر آوار خاطراتت. 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ به استخدام تو بودم؛ تمام وقت از همان روزی که دیدمت و همیشه مزدم را از نگاهت میگرفتم؛ هرچند گاهی خیلی دیر هرگز بازنشستم نکردی و تا آخر شاعر ماندم اما حیف که هیچگاه ثبت رسمی نشد 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ جهان پیشینم را انکار میکنم، جهان تازهام را دوست نمیدارم، پس گریزگاه کجاست! اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟ 2 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۸ شب با چراغ ھای روشن می آید روز با پنجره ھای گشاده زندگی اما با تو 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۸ دلنشين عطر مهرباني را از درون گلي توان بوييد يا نهان در طراوت هر برگ ياد سبزي به جاودان پيچيد مي توان در درون باغ عمر هر بهار از محبتي روئيد يا چنان شبنم سحر گاهان گرم شد از فروزش خورشيد مي توان بهر شادي يك دل ز آسمان هم ستاره اي را چيد گر غبار بهانه بگذارد مي توان از هزار فاصله ديد مهر خاموشي ار به لبها هست از نگه هم توانم گهي بشنيد دلنشين عطر مهرباني را از درون گلي توان بوئيد 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۸ عشق آوای روح و جان باشد نی چو کرنا همه فغان باشد پرتوی از فروغ آتش عشق زینت آرای این جهان باشد بند بند وجود عاشق پاک همچو سوسن همه زبان باشد قطره ای از زلال کوثر عشق همچو دریای بی کران باشد عرصه ی اوج عاشق شیدا بس فراتر ز آسمان باشد 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ با من بگو که آیا باد تمام رویاها را با خود می برد؟! می دانم پس فردا من می مانم و تو و همه آرزو های گمشده....... 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ یک استخاره دیگر می زنم به نیت التماس و تردید می دانی که امشب من و شعرهایم از آرزوهایت خواهیم گریخت! 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ سال هاست سكوت كرده ام پاي صحبت دلم در چشم هايم خيره شو ! حرفي اگر مانده همين حالا چشمانم را بگو ... شايد كه فردا چشمانم هم فرو روند در سكوت ...! 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۸ مقصر نبودی عاشقی یاد گرفتنی نیست هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد عاشق که بودی دستِ کم تشری که با نگاهت می زدی دل آدم را پاره نمی کرد مهم نیست من که برای معامله نیامده ام اصل مهم این است که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای نوشتن فقط بهانه ای است که با تو باشم اگر چه این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند . 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۸ تو از آن سوی تابستان برایم سیب می چینی من این سو مانده ام دلگیر! در بند زمستانم به روی شانه ام انداختی بارانی ات را مبادا یخ کنم اما نه؛ آتش شو! بسوزانم..... 8 لینک به دیدگاه
Mr.pain 183 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۸ دوست داشتنت, جمله ای با فعل ماضی نبود که از استمرار زمان حال و آینده بی نصیب بماند. 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۸ حبس شده نفس تو سینه ، فرصت پلک زدنم نیست دل آسمون گرفته ، چاره جز دل کندنم نیست از غم یه لحظه بی تو ، چشم من از گریه رد شد دست تو ، تو دستای من ، زیر آه جاده سرد شد سفرت به خیر مسافر ، هر جا دلتنگی و تنها (تنها،تنها) اسم تو زیر لبامه ، وقتی می گذری رو ابرها کوله بارتو بغل کن ، بگذری از دور چشمام (چشمام،چشمام) راه من با تو یکی نیست ، برو می رسی به حرفام جاده تا خدا نشسته ، یاد تو ، تو گریه ی من هر قدم خاطره داره ، قلم ترانه ی من قدم آخر رو بردار ، گریه منتظر نشسته تا که این غروب احساس ، راه رفتن رو نبسته سفرت به خیر مسافر ، هر جا دلتنگی و تنها (تنها،تنها) اسم تو زیر لبامه ، وقتی می گذری رو ابرها کوله بارتو بغل کن ، بگذری از دور چشمام (چشمام،چشمام) راه من با تو یکی نیست ، برو می رسی به حرفام 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۸ برای تو نمی نویسم که بخوانی! می دانی آخر همیشه پشت آن نگاه مبهمت احساس می کنم هیچ از دغدغه این همه قافیه ی ناموزون نمی فهمی! برای تو نمی نویسم که بخوانی وبعد... بگویی چه جالب! وبعد... بحث را عوض کنی! درست مثل همیشه: سیاست! برای تو نه ازلذت قهوه ی تلخ کنار شب چشم هات می نویسم! نه حتی ازپارگی ناموزون کاغذهایی که قافیه شعرهاش اول...آخر...یا نام تنهای تونبود! برایت نمی نویسم.... شاید احساس کنی به قول خودت کمی بزرگ شده ام! 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده