رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

از پا تا سرت

سراسرت

نوری و نیرویی

وجود مقدست را در بر گرفته است

جنس تو ، جنس نان

نانی که آتش او را می پرستد

عشقم خاکستری زیر خاک بود

من با تو گر گرفتم

عشق من

عزیزم

پیشانی ات . پاهایت و دهانت

نانی است مقدس که زنده ام می دارد

آتش به تو درس خون داد

از آرد تقدس را فرا بگیر

و از نان بوی خوش را

 

پابلو نرودا

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زهی خجسته زمانی که یار باز آید

به کام غمزدگان، غمگسار باز آید

به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم

بدان امید که آن شهسوار باز آید

اگر نه در خم چوگان او رود سر من

ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید

مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد

بدان هوس که بدین رهگذار باز آید

دلی که با سر زلفین او قراری دارد

گمان مبر که بدان دل قرار باز آید

چه جورها که کشیدند بلبلان ازدی

ببوی آنکه دگر نو بهار باز آید

ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ

که همچو سرو به دستم نگار باز آید

  • Like 3
لینک به دیدگاه

لبانت

به ظرافت شعر

شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند

که جاندار غار نشین از آن سود می جوید

تا به صورت انسان دراید

 

و گونه هایت

با دو شیار مّورب

که غرور تو را هدایت می کنند و

سرنوشت مرا

که شب را تحمل کرده ام

بی آن که به انتظار صبح

مسلح بوده باشم،

و بکارتی سر بلند را

از رو سپیخانه های داد و ستد

سر به مهر باز آورده ام

 

 

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست

که من به زندگی نشستم!

 

و چشمانت از آتش است

 

و عشقت پیروزی آدمی ست

هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

 

و آغوشت

اندک جائی برای زیستن

اندک جائی برای مردن

و گریز از شهر

که به هزار انگشت

به وقاحت

پاکی آسمان را متهم می کند

 

 

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد

 

در من زندانی ستمگری بود

که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

 

توفان ها

در رقص عظیم تو

به شکوهمندی

نی لبکی می نوازند،

و ترانه رگ هایت

آفتاب همیشه را طالع می کند

 

بگذار چنان از خواب بر ایم

که کوچه های شهر

حضور مرا دریابند

دستانت آشتی است

ودوستانی که یاری می دهند

تا دشمنی

از یاد برده شود

پیشانیت ایینه ای بلند است

تابنک و بلند،

که خواهران هفتگانه در آن می نگرند

تا به زیبایی خویش دست یابند

 

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند

تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید

تا عطش

آب ها را گوارا تر کند؟

 

تا آ یینه پدیدار آئی

عمری دراز در آن نگریستم

من برکه ها ودریا ها را گریستم

ای پری وار درقالب آدمی

که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!

حضور بهشتی است

که گریز از جهنم را توجیه می کند،

دریائی که مرا در خود غرق می کند

تا از همه گناهان ودروغ

شسته شوم

وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود

 

 

احمد شاملو

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هنوز نیامده ای خداحافظ ؟

 

 

تقصیر تو نیست

 

همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت دست نه ، دل تکان می دهم...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

حمید مصدق:

 

زير خاکستر ذهنم باقیست

آتشي سرکش و سوزنده هنوز

يادگاريست زعشقي سوزان

که بود گرم و فروزنده هنوز

 

عشقي آن گونه که بنيان مرا

سوخت از ريشه و خاکستر کرد

غرق در حيرتم از اينکه چرا

مانده ام زنده هنوز؟

 

گاهگاهي که دلم مي گيرد

پيش خود مي گويم

انکه جانم را سوخت

ياد مي آرد از اين بنده هنوز؟

 

سخت جاني را بين

که نمردم از هجر

مرگ صد بار به از بي تو بودن باشد

گفتم از عشق تو من خواهم مرد

چون نمردم هستم

پيش چشمان تو شرمنده هنوز

 

 

گرچه از فرط غرور

اشکم از ديده نريخت

بعد تو ليک پس از انهمه سال

کس نديده به لبم خنده هنوز

 

گفته بودند که از دل برود يار چو از ديده برفت

روزها هست که از ديده من رفتي ليک

دلم از مهر تو اکنده هنوز

 

دفتر عمر مرا

دست ايام ورقها زده است

زير بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خيالم اما

همچنان روز نخست

تويي آن قامت بالنده هنوز

 

در قمار غم عشق

دل من بردي و با دست تهي

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عيان مي بينند

زير خاکستر ذهنم باقيست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو خوبي به همان شكل كه من مي خواهم

شايد اين قدر كه من مي گويم نيستي خوب و قشنگ

ليك سخن مجنون است

كه به ليلي بايد ز نگاه تر مجنون نگريست

هر شبانگاه كه من چشم مي بندم و

خود را با تو سر آن قله كوه همسفر مي بينم ،

باز آن صخره سرد قد علم كرده و

ماه خنده به لب

ديدگان بگشوده در آيينه شفاف سپهر

مي شمارم همه شب من رقم اخترها را

عدد من همه شب از رقم اختران يك عدد بيشتر است

و تو آن يك بيشي

 

من نفسهاي ترا

بهر آرامش اين قلب تب آلوده خواهانم . . .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

 

آنکس که درد عشق بداند

 

اشکی براین سخن بیفشاند:

 

این سان که ذره های دل بی قرار من

 

سر در کمند عشق تو ، جان در هوای توست

 

شاید محال نیست که بعد از هزار سال،

 

روزی غبار مارا،آشفته پوی باد،

 

در دور دست دشتی از دیده ها نهان،

 

بر برگ ارغوانی،

 

پیچیده با خزان

 

یا پای جویباری،

 

چون اشک ما روان

 

پهلوی یکدگر بنشاند!

 

ما را به یکدگر برساند!

مشیری

  • Like 3
لینک به دیدگاه

باز امشب من و این آه

 

دستم از دست تو کوتاه

 

دلم از یاد تو لبریز

 

ماه شب سرد و غم انگیز

 

کاروانهای خیالم همه خسته

 

از غم دوری آن منزل پنهان

 

به گل راه نشسته

 

آرزوها همه در بند

 

چهره خالیست ز لبخند

 

بال رویای مرا باغم روی تو شکستند

 

همه شب یاد تو بودم

 

همه شب....

 

شعر تو را در دل مهتاب سرودم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تو چه مي داني اين دل كه پشت پيراهني از
گل سرخ
پنهان است،

چقدر
دلتنگ
توست؟

اگر ديواره ي دهليزهايش را ببيني كه با نام تو تزيين شده،

اگر صداي تند وهيجان آلودش را بشنوي،

آنگاه شايد كمي - فقط كمي- او را درك كني.

تو چه مي داني اين چشم كه از ميان تيرهاي مژگان و كمان ابروان

ردپاي تورا دنبال مي كند، چقدر مشتاق ديدار توست؟

اگر خود را در آيينه اش تماشا كني

و رودهاي گرمي كه دمادم از آن جاري مي شوند ببيني

آن وقت شايد كمي - فقط كمي - به او حق بدهي.

نه، تو اينها را نمي داني.

اگر مي دانستي ...

حتم داشتم حتي يك لحظه هم مرابا غم هايم تنها نمي گذاشتي

و دلت نمي آمد كه شعر هايم را نخواني.

كاش مي دانستي كه هر قطره باران آيينه اي است

كه مي تواني عشق مرا به خودت در آن ببيني،

آنگاه در روزهاي باراني هيچ گاه از قاب پنجره كنار نمي رفتي....

 

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من تمام عشقم را در پیاله نگاهم می ریزم و یک جا به تو تقدیم می دارم

مهربون دوست داشتنی نازنین

تو تجسمی از یک شاهزاده پاک,معصوم و بی ریایی

دوستت دارم و همیشه به یادتمicon_gol.gif

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چشمان پر از اشکم را به زمین دوختم

لبهایم را به دندان گرفتم

دستانم را در هم قفل کردم

وپاهایم را به اسارت زمین در آوردم

تا بتوانم با رفتن از زندگی تو خوشبختی را در آغوشت بیاندازم

وخود با کولباری از حسرت داشتنت به زندگی ام ادامه دهم

اما مهربونم مطمن باش هر زمانی که تو بخواهی به سویت پر میکشم و آسمان عشقت را ستاره باران میکنم
icon_redface.gif

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چه چیزی

 

در پس مردمک های چشمانت

 

پنهان بود

 

 

که حواس بادبادک دلم را پرت کرد

...

وگرنه محال بود

 

این طور گیر کند میان دست هایت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

میگــویــند لیاقـتت را نداشــت ..!

 

نمیدانــند ..

 

تو فــقط دوستـم نداشــتی ..

 

همیــن!

 

2158.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سهم “من” از “تو” عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست

 

همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند !

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در عمقِ شبِ ساکتِ سرد ..

 

زیرِ بارشِ ممتدِ درد ..

 

می چسبم با دو دستِ خیالِ خویش ..

 

به چَنگِ حزینِ دلم ..

 

می بندم .. دو چشمِ خسته را ..

 

و .. می نوازم تار به تارِ دلم .. را ..

 

آرام .. آراااام ..

 

و .. نرم نرم .. زمزمه می کنم ..

 

نامِ تو را .. به زیرِ لب ..

 

و با احساسِ دستِ گرمِ تو .. بر روی شانه ام ..

 

ترکِ همه .. سختی .. و .. یا که سردی می کنم ..

 

گوش کن .. به نوایِ دلم .. ای یادِ قشنگ ..

 

گوش کن که چگونه .. با چنگِ حزینِ خویش ..

 

می نوازد برای تو و دلت .. هر چه نغمه یِ شاد ..

 

و به یادِ لبخندِ دلنشینِ تو .. مدااااام .. لبخند به لب دارد ..

 

گوش کن به نغمه هایِ شادِ دلم .. در دلِ سکوتِ شب ..

 

گوش کن ..

 

کمی بمان ..

  • Like 4
لینک به دیدگاه

براي تــو مي نويسم ..

 

از عـُـمـق احـساسم

 

مي نويسم تا شـايد بداني

 

که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست

عاشق نگاهی پاک و بی ریا

عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا

 

براي تــو مي نويسم کـه بداني

 

تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد

 

و از آنهــا گلســتاني جاودانــه ساخت

 

براي تــو مي نويسم تا بداني

 

دوري ات براي مــن مثل دوري ماهــي از آب است

 

و دوري کبوتر از آســمان

 

براي تو مي نويسم اينک از عـُـمــق وجــودم . . .

 

با فــريادي خامــوش که در لا به لاي هــيـاهــوي عـشـقت گــُم شده است

 

براي تــو مي نويسم اينک تا بداني دوســتـَت دارم !

  • Like 1
لینک به دیدگاه

یه حـسه خـــوب چـقـدر خـوبـه . . .

یـکـی بـاشـه

یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه

سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش آرومـت کـنـه

هـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه

عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه

چـقـدر خـوبـه ...

چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه غـصـه نـخـوری هـا ...

یه حـسه خـــوب چـقـدر خـوبـه ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نمی دانم هم اکنون در کجا مشغول لبخندی ،

 

فقط یک آرزو دارم ،

 

که در دنیای شیرینت میان قلب تو با غم

 

نباشد هیچ پیوندی .

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آدمـای دلتــــــــــنگ

وقتی خیلی بهشون خوش میگذره و میخندند

یهو سرشونو برمیگردونند اونوری

یکم ثابت میشن

یواش یواش چشاشــــــون پر از اشـــــــک میشه

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلم برای یکنفر تنگ است

.

نمیدانم نامش چیست !

نمیدانم چه میکند !

.

حتی خبری از رنگ چشمهایش هم ندارم !!!

رنگ موهایش هم نمیدانم !

لبخندش را . . .

.

.

.

.

.

فقط میدانم

 

"باید باشد و نیست"

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...