mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ زندگی طعم قهوه ی ترک است مثل « هرگز تو را نبخشیدن » بغض هایی که در گلو مانده بغض روزی اگر تو را دیدن ... چشم های مرا نصیحت کن این تویی " خسته ام ، فقط خسته " پشت خط ، با صدای ... " چیزی نیست " این منم " درک می کنم ، اما ... " 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ میشه به یادت خواهم ماند چون میخواهم باغ آرزوهایت را بهاری کنم. می خواهم دوباره به نامت سوگند بخورم ودر دیده ات و در حضورت همانند ستاره ها بدرخشم! می خواهم دلتنگی هایم را با تو تقسیم کنم و در نهایت بی کسی تو را همه کس خود کنم و در صحرای وجودت شقایق های زیبارا بچینم! می خواهم نشانیم را به آئینه ها دهم تا تو مرا زودتر بیابی! می خواهم از جاده های دلم خطی سبز تا انتهای وجودت ترسیم کنم و آخر اینکه می خواهم فقط برای یک لحظه ببینمت که بر روی نیمکت تنهایی من تکیه زدی و کلاه آرامش بر سر میگذاری و مرا به سوی خود میخوانی! و من در عین ناباوری بسوی تو قدم برمیدارم و در کنار تو بر روی نیمکت مینشینم و تا ابد نام تورا بر روی زبان می آورم. و این نیمکت مکان پیوند عشق ماست! و تا همیشه برای من مقدس میماند.... 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ اگر جمله ی دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست؛ اگر جمله ی دوستت دارم راضی كننده و تسكین دهنده قلبهاست؛ اگر جمله ی دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست؛ اگر جمله ی دوستت دارم پایان همه جدایی هاست؛ اگر جمله ی دوستت دارم كلید زندان من و توست؛ پس با تمام وجود فریاد می زنم..... دوستت دارم. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ نترس اینجـــا تاریک نیست اینجـــا جاییست رویایی مخصوص تو اینجا پشیمان نمیشوی بدون ترس در آن قدم بُگذار فقط کمی ترک دارد اینجـــا قلب من است ! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ پرنده ای که مال تو نیست صد قفس هم برایس بسازی باز هم رفتنیست ... ولی عیبی ندارد میدانی روزی می رسد که در خیال خود جای خالی ام را حس کنی ! در دلت با بغض بگویی : کاش اینجا بود . . . اما من دیگر به خوابت هم نمی آیم . . . "مخاطب خاص ندارد." برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ آغوشت رود آرامی ست به دریا نرسیده مرا غرق خواهد کرد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ منتظر یک اشارم که زندگیمو بریزم به پات به خدا قسم نمیخوام کسی بیاد بجات لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ تـــــــو صـــــادقانـــه دروغ بـــگــو مـــن عــــاشقانـــه کـــاری خواهم کــرد "مـــــاه" همیشه پشت ابر بماند!! 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ آرام باش ، ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ، جایی که برایت سرچشمه آرامش است خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد ، همین آغوش مهربانت قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است آرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ هنوز نمی دانم کعبه دلت کجا پنهان است دلم طواف می خواهد 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ يکي را دوست دارم ولي افسوس او هرگز نميداند نگاهش ميکنم شايد بخواند از نگاه من که او را دوست مي دارم ولي افسوس او هرگز نميداند به برگ گل نوشتم من تو را دوست مي دارم ولي افسوس او گل را به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم اي مهتاب سر راهت به کوي او سلام من رسان و گو تو را من دوست مي دارم ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد يکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد صبا را ديدم و گفتم صبا دستت به دامانت بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم ولي افسوس و صد افسوس زابر تيره برقي جست که قاصد را ميان ره بسوزانيد کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا يکي را دوست مي دارم ولي افسوس او هرگز نميداند . 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ آسمون منو تو یه مدته سیاه شده گفتن دوست دارم كم شده كیمیا شده اون غروری كه گذاشته بودیمش یه جای دنج اومده باز توی قلب من وتو خدا شده اون حسادت هایی كه اول طعم عاشقی رو داشت حالا انگار ارزشش قد یه ادعا شده اون دسا كه داده بودیم توی رویامون به هم تقصیر كیه نمی دونم ولی رها شده ما قرار نبود مثل بقیه زندگی كنیم چرا حرف هامون مث تموم آدما شده گنبد عشق منو تو ضریحاش طلایی بود طلا ها ریخته و جنس گنبدا بلا شده ما رو چشمون زدن ما كه با هم بد نبودیم ما چه تقصیری داری " 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ (زن) آغوشش را میدهد به عشقی که تمام لحظات دوستش داشته با نگاه مردانه آرامش دهد در خیابان دستش را محکم گرفته .... قدم بزند در تنهاییش حس امنیت دهد (مرد) تمام زندگیش را بپای زنی میریزد که خستگیش را با بوسه ای گرم جواب دهد وقت دلتنگی سرش را روی سینه معطر همسرش بگذارد و به آرامی بخوابد 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد عشق اینبار به دیوانه شدن می ارزد گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد تیشه بر ریشه ی قصری که در آن شیرین نیست بیستون بی تو به ویرانه شدن می ارزد یوسفم سینه ی من پیرهن پاره ی من ننگ این قصه به افسانه شدن می ارزد خاک خامم عطش آتش و می در دل من بزن آتش که به پیمانه شدن می ارزد شانه ام زیر غم عالم و آدم اما یک نفس زیر سرت شانه شدن می ارزد... 3 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ مست شو ، بانو ! مست از من ! آن چنان مست که دریا به رنگ گل سرخ درآید، به رنگ شراب تیره ، به رنگ خاکستری ، به رنگ زرد ؛ و چه زیباست زنی که در حضور شعر تلو تلو می خورد و مست می شود. پ ن "او" گفت.... 2 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ بار آخر ، من ورق را با دلم بر میزنم بار دیگر حکم کن ! اما نه بی دل ! با دلت ، دل حکم کن ! حکم دل : هر که دل دارد بیاندازد وسط ! تا که ما دلهایمان را رو کنیم ! دل که روی دل بیافتد، عشق حاکم می شود ! پس به حکم عشق بازی می کنیم ! این دل من ! رو بکن حالا دلت را . . .! دل نداری ؟ بر بزن اندیشه ات را . . . ! حکم لازم ! دل گرفتن ، دل سپردن ، هر دو لازم ! عشق لازم !!! 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ یه روزی گله کردم من از عالم مستی تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید تو قهر کردی و قهرت مصیبت شدو بارید پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم . 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ آنکه مست آمدو دستی بدل ما زدو رفت***در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد***تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت***قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت. 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی وخواب را فرا می خوانی) بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! " پلالوار" 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده