رفتن به مطلب

بی نام و قابل انتقال به غیر


ارسال های توصیه شده

تقریبا داره یه سال میشه

پارسال شب قدر بود...

تو این یه سال اتفاقای خیلی زیادی افتاد باور بعضیاش برام محال بود

یه روزی بعد مدت ها میرسی به یه جا که ارزوشو داشتی فکر میکنی دیگه تمومه دیگه هرچی می خواستی رو داری دیگه از همه چی مطمئنی...

اما بازم میاد سراغت تردید... شک.... سردرگمی...از دست دادن همه اون چیزا ....گیج میشی

بعد اون همه اتفاقا که نمیدونم اسمش قسمت بود یا نه حالا بازم داره اتفاقای جدیدی توزندگیم میفته

عقلم بهم میگه تغییرات خوبیه اما احساسم هنوز باور نکرده دوباره رسیذم به تردید

اما اینبار عقلم میگه: برو جلو...

برو جلو که حسرت گذشته ها رو نخوری...

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 10 ماه بعد...

به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری!

به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم

دمار از من براوردی نمی گویی براوردم....................................................................

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...