danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ مناظره اى دوستانه، بين زيست شناس منكر خدا، "ريچارد داوكينز" و مسيحي متخصص ژنتيك، "فرانسيس كالينز" اقتباس از مجله تايم برگردان از عبدالعلى بازرگان تايم: پروفسور داوكينز، اگر كسي واقعاً علوم را بفهمد، در اين صورت آيا خدا يك تصور واهي و بيمعني است، آن طور كه عنوان كتاب شما مطرح ميسازد؟ داوكينز: مسئله اينكه آيا يك آفريدگار فوق طبيعت (Supernatural Creator) يعني خدا وجود دارد، يكي از مهمترين سئوالاتي است كه ما بايد به آن پاسخ دهيم. من فكر ميكنم كه اين يك سئوال علمي است. پاسخ من اين است كه خير! تايم: دكتر كالينز، شما معتقد هستيد كه علم با اعتقادات مسيحي سازگاري دارد؟ كالينز: بلي، وجود خدا، صرفنظر از حقيقي يا واهي بودن آن، ميتواند يك سئوال علمي باشد كه ابزار علمي توانائي پاسخ دادن به آن را دارند. از نقطه نظر من، خدا نميتواند كاملاً در طبيعت محدود شود. بنابراين وجود خدا، خارج از توانائي علوم براي سنجش و احاطه بر آن ميباشد. تايم: استيفن جي گود (Stephen Jay Gould) فسيلشناس فارغالتحصيل هاروارد اين ادعاي معروف را كرده بود كه مذهب و علم ميتوانند در كنار هم زندگي كنند، زيرا هر دو براي خود فضاي مستقل و جداگانهاي دارند. به نظر ميرسد شما دو نفر با اين سخن مخالف باشيد. كالينز: او يك ديوار تصنعي بين دو دنيا قرار داد كه در زندگي من وجود ندارد. من به طور جدي به قدرت آفرينش خدا كه همهچيز را در نخستين مرحله به وجود آورده باشد معتقد هستم. من دريافتهام كه مطالعه جهان طبيعت يك فرصت و موقعيتي است تا عظمت، عالي بوده و پيچيدگي آفرينش خدا را مشاهده نمائيم. داوكينز: من فكر ميكنم نظريات استيفن گولد در تفكيك دو فضا، كاملاً يك بازي سياسي بود تا مذهبيهاي خط وسط را به اردوي علم بكشاند امّا نظريهاي بسيار توخالي بود. موارد بسيار زيادي وجود دارد كه مذهب نميتواند نظريات علمي را نديده بگيرد. هر باوري درباره معجزه، نه تنها مخالف حقايق علمي اثبات شده است بلكه با روح علم مغايرت دارد. تايم: پروفسور داوكينز، به نظر ميرسد شما معتقد هستيد تئوري داروين درباره تكامل تنها در تغاير با داستان پيدايش (در تورات) نيست، بلكه فراتر از آن است. داوكينز: آري، براي قرنها قدرتمندترين استدلال براي اثبات وجود خدا در دنياي موجود، ادعاي طرح و نقشه براي جهان بوده و گفته ميشد اين موجودات زنده بسيار زيبا، با شكوه و قدرتمند فقط ميتواند توسط يك خالق هوشمند (Intelligent Designer) ساخته شده باشد. اما داروين بيان سادهاي عرضه كرد، نظريه او يك راه پله پله توسعه تدريجي بود كه يك آغاز بسيار ساده و كوچك داشت ولي گام به گام به پيچيدگي، بهبود كيفي، انطباق با شرايط و كمال وجودي رسيد و البته هر گام براي پيدايش هر موجود به سادگي برداشته نشدهاست، وقتي در طول ميليونها سال تجربيات روي هم انباشته شود، شما اين احتمال بسيار بعيد را به تحقق رسيده ميبينيد، همچون مغز انسان و باران جنگلها، اين حقيقت بايد ما را عليه اين ادعاي خيالي، كه هر چيزي كه بسيار پيچيده و دشوار بود بايد حتماً خدائي آن را انجام داده باشد، هشدار دهد. كالينز: من بين نظريه تكاملي پروفسور داوكينز، با اينكه خدا جهان را طراحي كردهباشد، ناسازگاري نميبينم. تايم: چه زماني اين واقعه (آفرينش) ممكن است اتفاق افتاده باشد كالينز: خارج از طبيعت، خدا همچنان خارج از زمان و مكان است. بنابراين در لحظه آفرينش جهان، خدا ممكن است تكامل را به جريان انداختهباشد، با تمام علم و دانش نسبت به تحولات بعدي آن، و چه بسا همين مناظرهاي كه اكنون ميكنيم، در علم خدا بودهاست. اين واقعيت كه او ميتواند هم آينده را پيشبيني كند و هم به ما اختيار و آزادي عمل عنايت كند، كاملاً پذيرفتني است. داوكينز: من فكر ميكنم اين خطاي فاحشي است. اگر خدا ميخواست جهان و انسان را بيافريند، اين كمي عجيب به نظر ميرسد كه يك راه غير عادي را انتخاب كرده باشد. يعني ده بيليون سال قبل آفرينش را آغاز كرده باشد، پس از آن چهار بيليون سال هم صبر كند تا انساني به وجود آيد كه استعداد پرستش داشته باشد، بخواند و بقيه كارها را كه مذهبيها به آن علاقمندند انجام دهد! كالينز: ما چه كسي هستيم كه بخواهيم بگوئيم اين شيوه عجيبي بوده است؟ من فكر نميكنم قرار خدا چنين است كه همه تصميماتش براي ما آشكار و بديهي باشد. اگر او خدائي باشد كه ما بايد بدون اجبار و اكراه او را طلب كنيم، در اين صورت آيا نبايد براي او معقول باشد كه مكانيسم تكامل را به كار برده باشد بدون آنكه بخواهد (دلايل و) نقش خود در آفرينش را به وضوح و آشكارا براي ما بيان كرده باشد؟ تايم: در كتابهاي هر دوي شما مطرح شدهاست كه اگر از امور ثابت و استوار ششگانه يا بيشتر در جهان تغيير ميكرد، زندگي در اين سياره غير ممكن ميشد. دكتر كالينز آيا ميتوانيد شما مثالي بزنيد. كالينز: بلي، قوه ثابت جاذبه، اگر به اندازه يك درصد بيليون ميليون (۱۰۱۴) تفاوت ميكرد توسعه جهان پس از انفجار اوليه( Big Bang) به آن صورت كه به شرايط كنوني بيانجامد اتفاق نميافتاد. شما اگر به شواهد نگاه كنيد، بسيار دشوار مينمايد كه بگوئيم آن تحولات كاملاً شانسي (تصادفي) بودهاست. اما اگر وجود يك طراح يا خالق را باور كنيد، اين موضوع دليل و منطقي قوي براي توضيح آنچه كه به وقوع پيوستهاست به دست ميدهد. در غير اين صورت، توضيح اينكه چگونه اين تحولات – به عنوان مثال همين وجود ما – سر زده است، بسيار مشكل خواهد بود. داوكينز: مردمي كه به خدا معتقد هستند، چنين نتيجهگيري ميكنند كه بايد حتماً يك نيروي غيبي وجود داشته باشد كه دائماً با عوامل ثابت شش گانه جهان ور برود و آنها را تنظيم كند و اين استدلال كه چون امكان اين تحولات فوق العاده بعيد است، پس وجود خدائي لازم است، به دليل آنكه خود خدا غير محتملتر است، پذيرفتني نيست. فيزيكدانها حرفهاي ديگري دارند، يكي اينكه اين شش اصل ثابت لا يتغير هستند. برخي تئوريهاي منسجم نهايتاً نشان خواهند داد كه اين دو اصل ثابت همچون محيط دايره و قطر آن كاملاً قفل شدهاند. در اين حالت با به هم پيوستگي آنها امكان خطا تقليل مييابد. راه ديگر امكان چند جهاني بودن است. چه بسا جهاني كه در آن زندگي ميكنيم، يكي از آن جهانهاي بيشماري باشد كه وجود دارد. در بين اين جهانهاي بيحد و حساب ممكن است به دليل نظم نيافتن اصول ثابت (جاذبه و غيره) حياتي به وجود نيامده باشد. امّا در تعداد قليلي از آنها، همچون جهان ما، اين تعادل برقرار شده باشد. كالينز: اينهم يك امكان جالب است. صرفنظر از تئوريك بودن اين ديدگاه، كه من فكر ميكنم غير ممكن است، شما چه بگوئيد بينهايت جهان در عالم وجود دارد كه ما فعلاً آنها را نميشناسيم، يا بگوئيد نقشهاي وجود داشتهاست، من نهايتاً در اين گفتگو به خدائي ايمان ميآورم كه جهان را طراحي و آفريده كه به مراتب قابل قبولتر از تئوري حبابگونه "بينهايت جهان" است. "اوكام" (Occam) ميگويد شما بايد بياني را براي تئوري خود انتخاب كنيد كه ساده و سر راست باشد. اين نظريه، مرا – در توضيح پيدايش و تحولات عالم – سوي خدا هدايت ميكند تا به تئوري "چند جهاني" كه به نظر ميرسد توسعة رشتة تصورات و خيالات باشد. داوكينز: من قبول ميكنم ممكن است چيزهايي باشد كه به مراتب دورتر و درك نكردنيتر باشد از آنچه ممكن است تصور كنيم. امّا چيزي كه من نميفهمم اين است كه چرا شما از حربه غير محتمل بودن (ادعاهاي من) استفاده ميكنيد، امّا خودتان بيان خود را به وادي اعتقاد به خدا پرت ميكنيد كه به همان اندازه غير محتمل است. كالينز: خداي من براي من غير محتمل نيست. او هيچ نيازي به قصه آفرينش (براي اثبات خود) ندارد و نياز ندارد كه از طريق ديگري نشان داده شود. "خدا" پاسخي به همه سئوالات دربارة اينكه "چگونه ممكن است اين عالم به وجود آمده باشد" ميباشد. داوكينز: من فكر نميكنم اين مطلب در واقع اصل و اساس موضوع ميباشد. كوششي منصفانه و در خور تقدير علمي است كه شخص جستجو كند از كجا اين شگفتي ها به وجود آمدهاست؟ آقاي دكتر كالينز ميگويد "كار خدا نيست، و خدا نياز به توضيح ندارد، زيرا خدا خارج از آنهاست". بسيار خوب، اما اين فرار از مسئوليت پاسخگويي است. دانشمندان چنين روشي ندارند، بلكه ميگويند: "تحقيق ميكنيم و تلاش مينمائيم تا بفهميم". كالينز: مسلّماً علم بايد تلاشها را ادامه دهد تا روشن شود كه آيا ميتوان به شواهدي براي چند جهاني بودن رسيد و اينكه چرا از آن ميان، جهان ما به چنين نظمي رسيدهاست، اما اعتراض من اين است كه چرا بايد دخالت هر گونه عامل خارجي در اين زمينه ناديده گرفته شود؟ اين، از جمله نظرات منفي و تخريبي است كه ما انسانها را به سئوالاتي از قبيل آنكه: "چرا من اينجا هستم؟ بعد از مرگ ما چه پيش خواهد آمد؟ و آيا خدايي هست؟" ميبرد. اگر اينگونه سئوالات را به عنوان اينكه بيتناسب و بيمعناهستند طرد كنيم، در بررسي خود از طبيعت، به احتمال صفر براي خدا ميرسيم. زيرا قانع كننده نبوده و ما را به دلايل اثباتي نميبرد، ولي چنانچه ذهن پذيراي امكان وجود خدا باشد، آنگاه متوجه جوانبي از عالم وجود ميشويم كه با آن نتيجهگيري تطبيق ميكند. داوكينز: به نظر من بهترين رويه اين است كه بگوئيم ما در اين زمينهها جاهليم و نيازمند تلاش و تحقيق در اين موارد هستيم. امّا اينكه ناگهان مطرح نمائيم پاسخ (همه سئوالات و علتالعلل همه پديدهها) خداست، در را به روي هر گونه بحث و تحقيقي ميبندد. تايم: پس آيا ميتواند پاسخ خدا باشد؟ داوكينز: ممكن است چيزي باور نكردني و عظيم و خارج درك و فهم امروزي ما وجود داشته باشد. كالينز: آري، او خداست. داوكينز: بلي، ولي او ميتواند هر يك از بيليون خدايان باشد. ممكن است خداي مريخ و يا خداي ساكنان سرزمين "آدم اسبها" باشد. شانس اينكه او خداي خاصي باشد، "يهوا" خداي عيسي، بسيار جزيي است، حداقل به عهده شماست كه ثابت كنيد او چنين است. تايم: سفر پيدايش در تورات بسياري از پروتستانها را به مخالفت با فرضيه تكامل برده است و عدهاي از ايشان اصرار ميورزند كه كرة زمين فقط شش هزار سال دارد. كالينز: برخي معتقدان مخلص هستند كه فصول ۱ و ۲ سفر پيدايش را با معاني "تحت الفظي" در نظر ميگيرند، كه البته با معلومات امروزي ما از عمر عالم يا (رشته حيات و) ارتباط موجودات با يكديگر مغاير است. "آگوستين" مقدس گفتهاست كه امكان فهم آنچه در سفر پيدايش آمدهاست براي ما وجود ندارد. منظور از آن مطالب، ارائه يك كتاب علوم طبيعي نبودهاست. بلكه منظور آن بوده كه توضيح داده شود خدا كه بوده، ما كه هستيم و ارتباط ما با خدا چگونه بايد باشد. آگوستين خصوصاً درباره برداشتهاي تنگنظرانه – كه ايمان را به خطر ميافكند – هشدار ميدهد. چنانچه از آن گونه تفاسير فاصله بگيريم، آنچه انجيل ميگويد با تئوري "بيگ بنگ" تطبيق ميشود. داوكينز: فيزيكدانها همچنان تئوري "بيگ بنگ" را بررسي ميكنند و ممكن است نهايتاً بتوانند – يا نتوانند – آن را حل و فصل كنند. به هر حال آنچه دكتر كالينز، يا اگر ميتوانم شما را فرانسيس صدا كنم؟ كالينز: خواهش ميكنم ريچارد، حتماً. داوكينز: آنچه كه فرانسيس در مورد سفر پيدايش اكنون ميگويد، البته مربوط به كشمكشهاي خصوصي كلامي بين او و همقطاران بنيادگرايش ميباشد. كالينز(باخنده) : آن كشمكشها نه چندان خصوصي بلكه نسبتاً در صحنه عمومي بودهاست. داوكينز: جايگاه من در آن گونه مباحثات نيست مگر آنكه فقط پيشنهاد كنم از زحمات خود ميكاستيد اگر صرفاً تاريخ زمان را به آنها گوشزد ميكرديد، چرا انسان وقت خود را با اين دلقكها تلف كند؟ كالينز: ريچارد، من فكر ميكنم ما هيچ خدمتي به گفتگوي بين علم و ايمان نخواهيم كرد اگر مردمان صادق و با حسن نيت را اين گونه بناميم. چنين رفتاري اين مردمان را در موضع خود سرسختتر ميكند. ملحدان بعضي اوقات در اين زمينه كبر ميورزند، برچسب حماقت بر مؤمنان زدن، هيچ كمكي به موقعيت شما نخواهد كرد. تايم: دكتر كالينز، رجعت عيسي بخش مهمي از ايمان مسيحي است، ولي آيا آن – همراه با موضوع بكرزايي (مريم) و معجزات ديگر– راه و روشهاي علمي را كه بر ثبوت قوانين طبيعت تكيه دارد، نفي نميكند؟ كالينز: اگر شما خدا را خارج از طبيعت (زمان و مكان) ميپذيريد، آنگاه هيچ اشكالي ندارد كه خدا اراده نمايد امري از خارج (مافوق) قوانين طبيعت انجام دهد. اگر قوانين طبيعت از خداست، چرا خدا قادر نباشد آنها را – زماني كه به دلايلي اراده نمايد – بشكند؟ (واضع قوانين خود اسير قوانينش نيست). و اگر شما الوهيت عيسي را بپذيريد – كه من ميپذيرم – آنگاه رجعت او فينفسه، غير منطقي نيست. تايم: آيا قبول معجزات علم را به يك سو نميافكند؟ كالينز: به هيچ وجه، اگر شما در جبهة من قرار گيريد، از جمله مواردي كه علم و ايمان ميتوانند يكديگر را لمس كنند، در بررسي معجزات است. داوكينز: اگر بخواهيم در را به روي بررسيهاي سازنده بهبنديم، در همين واژة معجزات است. براي فردي در قرون وسطي، راديو معجزهبود. انواع چيزها ممكن است (در آينده) اتفاق بيافتد كه طبق دانش امروزي معجزه ميباشد، درست مثل تلقي علم قرون وسطي از هواپيماي بوئينگ ۷۴۷ امروزي. فرانسيس مرتب تكرار ميكند "از موضع يك انسان مؤمن (چنين و چنان)"، امّا به محض آنكه شما خريدار ايمان در مسايل ميشويد بلافاصله ترديدهاي طبيعي خود را از دست ميدهيد و همچنين – متأسفم كه بگويم – اعتبار علمي خود را. ببخشيد اگر به صراحت سخن ميگويم. كالينز: ريچارد، من تصادفاً با بخش اول گفتههايت موافقم. ولي به اين جمله كه فهم علمي من در ردهاي كمتر از شماست، به شدت معترضم. تفاوت ما فقط در اينجاست كه من در مفروضات (و تفكرات) خويش خدا را در نظر ميگيرم و تو نميگيري. تايم: دكتر كالينز، شما اخلاق انساني را نه فقط موهبتي الهي، بلكه قرينهاي بر وجود خداوند دانستهايد؟ كالينز: تجسسهاي بسيار طي ۳۰ يا ۴۰ سال گذشته – به قول عدهاي، كاوشهاي جامعهشناسي تكاملي – به كار رفته تا مشخص سازد كه ما احساس اخلاقي خود را از كجا ميگيريم و چرا ايثار و فداكاري را ارج مينهيم. پاسخها معمولاً مبتني بر بقاء نسل است. امّا اگر شما معتقد باشيد – و ريچارد در اين باره مصرّ ميباشد – كه انتخاب طبيعي بنا به شخص بوده و گروهي نيست، آن وقت چگونه ممكن است فردي DNA (و حيات) خود را به خطر افكند و به خاطر كمك به ديگري، شانس توليد مثل خويش را از دست بدهد؟ قبول دارم كه ممكن است ما به خويشان خود كمك كنيم زيرا DNA مشترك داريم و به اشخاصي به اين اميد كه آنها در آينده به فريادمان برسند كمك نمائيم. ولي (ايثارها به اين موارد ختم نميشود و) ما فداكاريهايي را شاهد بودهايم كه بر پايه رابطه خويشاوندي و يا اميدواري به عوض گيري قابل توجيه نيست. به عنوان مثال ميتوان اسكار شيندلر (Oskar Schindler) را در نظر گرفت كه حيات خود را به خاطر نجات بيش از هزار تن يهودي از كشتارگاههاي نازي (Gas Chambers) به خطر افكند. اين، درست بر عكس اقدام در جهت حفظ ژن يا بقاء نسل خود است و نمونههاي معتدلتري را هم از فداكاريهاي انساني، ما همه روزه شاهد هستيم. اكثر ما اينگونه قابليتها را عطية الهي ميدانيم، خصوصاً به اين دليل كه ما عدالت و اخلاق را همواره با خدا مرتبط ميدانيم (و نزديكي به خدا و جلب رضاي او را نتيجه زندگي بر پايه عدالت و اخلاق در نظر ميگيريم). داوكينز: ممكن است من هم مورد تشابهي بياورم؟ اكثر مردم ميفهمند كه شهوت جنسي با توسعه ژن (نسل) مرتبط است. روابط جنسي در طبيعت، به توليد مثل و كپي سازي ژني ميانجامد. امّا در جوامع مدرن غالب روابط جنسي، با وسايل جلوگيري انجام ميشود كه دقيقاً به منظور اجتناب از توليد مثل طراحي شدهاند. ايثار، احتمالاً منشأهايي چون منابع شهواني دارد. ما، در گذشته ما قبل تاريخ، در خانوادههاي وسيع ميزيستيم كه مملو از اعضاي متعدد بود و در پيشبرد منافع و خواستههاي آنها فعال بوديم زيرا ژن مشترك با آنها داشتيم. حال، ما در شهرهاي بزرگ زندگي ميكنيم. در بين اعضاي خانواده يا مردماني كه اميد داشتهباشيم خوبي ما را عوض دهند، نيستيم. ولي مهم نيست، درست مثل مردماني كه با استفاده از وسايل جلوگيري ارتباط جنسي برقرار ميكنند، امّا توجه ندارند كه انگيزه اين ارتباط توليد بچه است، به فكر ما هم خطور نميكند كه دليل كمك ما به سايرين بر پايه شرايطي است كه اسلاف ما داشته و در گروههاي كوچك زندگي ميكردهاند. اين، به نظر من بهترين دليلي است كه ميتواند منشاء تمايل ما را به اخلاق و خوبي (به ديگران) توضيح دهد. كالينز: اين بحث شما كه شريفترين اعمال انساني را ناشي از ناخودآگاهي از رده دارويني ميداند، ظلم به احساس مطلقي است كه همة ما از "خوب" و "بد" داريم. فرضيه تكامل ممكن است برخي رفتارهاي اخلاقي را توضيح دهد، ولي نميتواند اهميت واقعي آنها را روشن سازد. ما اگر فقط روند تكاملي را در نظر بگيريم، به اينجا ميرسيم كه اساساً "خوب" و "بد"ي وجود ندارد. امّا موضوع براي من مهمتر از اينهاست. نهاد اخلاقي ما به دست ميدهد كه خالقمان – خداوند – فقط خلق نكرده و اين عالم را (براي ابراز هنرمندي) به پا نداشته، بلكه علاقمند به انسان و خيرخواه او بودهاست. زيرا به نظر ميرسد كه منحصراً انسان – در ميان اينهمه موجودات كره ارض – به اين پايه شعور اخلاقي رسيدهاست. آنچه كه شما (ريچارد) ميگوئيد القاء ميكند كه اخلاق خارج از ذهن آدمي پرورش يافته با فرآيند تكامل "خوب" و "بد" هيچ معنايي ندارد، آيا غير از اين است؟ داوكينز: حتي همين سئوال شما هيچ معنايي براي من ندارد. "خوب" و "بد"، من فكر نميكنم در آن بالا قرار دارند و يا چيزي به اين نام در جايي وجود دارد. من فكر ميكنم از وقايعي كه اتفاق ميافتند برخي "بد" و برخي "خوب"اند. كالينز: من فكر ميكنم تفاوت اساسي بين ما همين است و خوشحالم كه آن را تشخيص داديم. تايم: دكتر كالينز، من ميدانم كه شما مايليد درِ جديدي به تحقيقات سلولهاي بنيادي (Stem-cell) گشوده شود. ولي آيا اين حقيقت كه "ايمان" باعث شده عدهاي در اين باره به مخالفت برخيزند، اين نظريه را پيش نميآورد كه مذهب سدّ راه تحقيقات علمي براي نجات جان انسانهاست؟ كالينز: ابتدا اجازه دهيد تصريح كنم كه من به عنوان فردي غير مسئول، در موضع يك شهروند عادي سخن ميگويم ،نه به عنوان عضوي از سازمان دولتي ايالت متحده امريكا. اين برداشت كه اهل "ايمان" كلاً مخالف تحقيقات در زمينه سلولهاي بنيادي هستند، هيچگونه مبناي آماري ندارد. در حقيقت بسياري با باورهاي عميق مذهبي، عقيده دارند كه اين موضوع از پشتوانه هاي ديني برخوردار است. تايم: اما در برابر مردمي كه موضعشان بر پاية "متن مقدس" شكل گرفته تا دليل و منطق، دانشمندان علوم چگونه ميتوانند عكسالعمل نشان دهند؟ كالينز: ايمان، نقطه مقابل منطق نيست. ايمان، قرارگاه استدلالي دارد، با عامل افزوده وحي خداوندي. بنابراين مباحثاتي بين دانشمندان علوم و مؤمنان در ميگيرد. امّا چنين نيست كه دانشمندان يا اهل ايمان، همواره دقيق و درست با مسايل برخورد كنند. قضاوتهاي دانشمندان را ميتواند تعلقات حرفهاي آنها تحت تأثير قرار دهد و ايمان خالص و واقعي نيز كه به مانند آب صاف و شفاف است – متأسفانه در ظروف زنگزدهاي ريخته ميشود كه نامشان انسان است و نتيجتاً چه بسا اصول خالص ايماني طي روياروييها قرباني شود. داوكينز: براي من، مسايل اخلاقي چون تحقيقات درباره سلولهاي بنيادي، از اين جهت مطرح ميشود كه آيا رنجي پيش ميآورد يا خير؟ در اين حالت مسلّماً رنجي نيست. آن نطفه اوليه (Embryo) قطعاً اعصابي ندراد (كه رنج و درد احساس كند). ولي اين، موضوعي نيست كه در بحثهاي عمومي مطرح ميشود. بلكه موضوعي كه مطرح ميسازد اين است آيا نطفه اوليه بشر است يا خير؟ حال اگر شما مطلقگراي اخلاقي باشيد، پاسخ ميدهيد: آري نطفة اوليه انسان است و بنابراين رفتار خاص اخلاقي ميطلبد. البته مطلقگرايي اخلاقي الزاماً نتيجة مذهب نيست. ولي معمولاً با مذهب همراه است. ما حيوانات را در سلاخخانهها سر ميبريم و آنها اعصاب دارند و رنج ميبرند، ولي اهل ايمان را مشكلي در اين باره نيست. كالينز: آيا انسانها كلاً اهميت اخلاقي بيشتري از گاوها ندارند؟ داوكينز: شايد انسانها چون قابليت منطقشناسي و دليل آوري دارند، از مسئوليت اخلاقي بالاتري برخوردار باشند. تايم: آيا هر يك از شما آقايان نقطه نظر نهايي و نتيجهگيري دارد كه بيان كند؟ كالينز: من فقط ميخواهم بگويم كه بعد از ربع قرن فعاليت در علوم تجربي و زندگي ايماني، من هيچ مانعي در موافقت با ريچارد در تمام آنچه كه در مورد طبيعت و عالم تكوين ميگويد، نميبينم. در عين حال ميگويم – و اين مطلب را ميپذيرم – كه چه بسا سئوالهايي در مورد عالم تكوين وجود دارد كه علوم نميتوانند پاسخ گويند. سئوالهايي كه ميپرسد "چرا؟"، به جاي آنكه بپرسد "چگونه؟". علاقة من، دانستن پاسخ به "چرا"هاست كه اين پاسخها را در مقولات ايماني و روحاني خود مييابم، به صورتي كه به هيچ وجه استقلال فكريم به عنوان فعالي در علوم تجربي، وجه المصالحه قرار نميگيرد. داوكينز: فرانسيس، فكر من آنقدرها هم كه شما تصور ميكنيد و گهگاه اشاره داشتيد، بسته نيست. ذهن من سوي همه تحولات زيبا و امكانپذير در آينده، باز است. تحولاتي كه حتي در رؤيا نميگنجد. آنچه كه من دربارهاش ترديد دارم اين است كه هر آنچه در آينده قرار است اتفاق بيافتد حتماً وقايعي باشد كه مردم از طريق مذاهب شنيده و انتظار و باور دارند. در آغاز بحث كه گفتگوي ما درباره منشاء و پيدايش عالم و ضرايب فيزيكي بود، من آنچه را كه منطقي فكر ميكردم در مخالفت با "طراح هوشمند ماوراء الطبيعه" ارائه دادم. ولي اين موضوع به نظر من نظريه ارزشمندي است قابل مخالفت، ولي به هر حال شكوهمند و قابل احترام. خدايان المپيا يا مرگ عيسي بر صليب را شايسته آن جلال و شكوه نميبينم. اينگونه امور به نظر من محدوديت بخشي (به آن بينهايت) است. اگر خدايي وجود دارد ماوراء اين حرفها و فراتر از آن چيزي است كه خداشناسان مذاهب ارائه دادهاند. 7 لینک به دیدگاه
danielo 15239 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ اگر مذهب را مورد انتقاد قرار بدهی ، اغلب کسی با حالت محکوم کننده می گوید : شما ممکن است به خدا اعتقاد نداشته باشید ، اما حداقل می توانید کمی احترام برای کسانی که اعتقاد دارند قائل شوید. ممکن است با خود فکر کنید ، شاید راست می گویند ، اشکالی ندارد که به آنها کمی احترام بگذاریم ، بالاخره هیچ کس دوست ندارد که رک به او گفته شود مذهبش مشتی توهمات آشغال و بسیار مضر در دنیاست ، که چیزی که آنها به آن می گویند ایمان ، صرفا لباسی است برای فضیلت و اعتقادات خالصانه آنها ، کتی است که بر تن انسانیت دوخته اند ، این دل هر کسی را به درد می آورد. پس بله ، شاید من بتوانم کمی احترام بگذارم ، تنها نکته آزار دهنده این است که من هیچ احترامی احساس نمی کنم. سعی کردم ، واقعا سعی کردم ، اما احترامی وجود ندارد. فکر میکنم باید به خودم دروغ بگویم و تظاهر کنم به خاطر اینکه خاطر مردم رنجیده نشود ، چون این روز ها همه بسیار زود رنج شده اند ، اما حقیقت این است که من در واقع به هیچ وجه اهمیتی برای احساسات آنها قائل نیستم ، حتی یک ذره. و البته می فهمم که وجدانم باید در مورد این قضیه ناراحت باشد ، اما خوشبختانه وجدان من وقتی دست کاریش کنم متوجه می شود ، پس او هم اهمیتی نمی دهد. وجدان من میداند که هیچ دلیلی برای هیچ کس روی این زمین وجود ندارد که به هر طریقی به مذهب احترام بگذارد. درواقع طبق اسناد و مدارک ، مذهب خودش شرایطی را مهیا کرده که دلایل زیادی برای احترام نگذاشتن به او وجود دارد. و صادقانه بگویم در مورد سوء استفاده خیلی کمی که از مذهب شده در مقایسه با آنچه که واقعا درخور آن است ، من تنها می توانم به تحمل ، شکیبایی و ادب غیر قابل باور بی خدایان و سکولار ها اشاره کنم. اگر شما یک فرد مذهبی هستید ، و انتظار احترام بیشتری برای اعتقاداتتان دارید ، لطفا سعی کنید بفهمید ، به شما و مذهب شما تا همین حالا هم خیلی بیشتر از آنکه لیاقتش را دارید احترام گذاشته شده. ایمان شما یک جوک است ، خدای شما یک جوک است ، خیلی مزخرف است ، خجالت آور است حتی برای کسانی که به آن ایمان ندارند و شما هنوز باید (اعتقاداتتان را) ثابت کنید. تا کنون هیچ اثبات قابل قبولی ارائه نشده و همانطور که همه ما بخوبی می دانیم به نظر هم نمیرسد این اتفاق در آینده بیافتد. پس به نظر من احترام تقاضای بیجایی است ، بهترین چیزی که می توانید امیدش را داشته باشید ترحم است. مردم می گویند تو تنها زمانی می توانی ایمان را درک کنی که آن را داشته باشی. من اینطور معنی می کنم: وقتی از انتقادات خودت چشم پوشی کردی و برای باور مزخرفات فاشیستی در مورد روح خودت را هیپنوتیزم کردی ، آنوقت ایمان را میفهمی. خب من قطعا می توانم این را باور کنم. مذهبیون دوست دارند از آنها سوال شود ، چون می پندارند که ایمان آنها ماورا خرد است. تنها چیزی که باعث می شود آنها را به شمار بیاوریم. بله ایمان ماورا خرد است همانطور که جرم ماورا قانون است. کلمه "ماورا" برای مذهبیون خیلی پرکاربرد است ، چون آنها هیچوقت مجبور نیستند که توضیح بدهند منظورشان دقیقا از ماورا چیست ، مگر مشتی چرندیات خارج از فهم و عمیق تر از خرد محض و یک سری مهمل در مورد ایمان بدون دلیل. اگر شما بشنوید کسی برای توضیح اعتقادات مهمل خودش از کلمه ماورا استفاده می کند ، شما باید دو چیز را بدانید : 1. او نمی داند در مورد چه چیزی صحبت می کند 2. او نمی خواهد شما هم بفهمید در مورد چه چیزی حرف می زند. ایمان به هیچ وجه ماورای خرد نیست. ایمان از خرد فراری است زیرا خرد حباب توهمات او را تهدید می کند پس ایمان خرد را شایسته نمی داند همانطور که یک متهم محکوم حقیقت و شواهد را شایسته نمی داند. اگر شما یک مذهبی هستید ، ایمان ، به شما می گوید یک سری اعتقادات داشته باشید که به هیچ عنوان با عقل جور در نمی آید در حالی که می دانید دیگران از شما می پرسند که چرا آنها با عقل جور در نمی آیند و جوابی ندارید ، به عبارت دیگر تمایل شما برای رد واقعیت به مقدار فضیلت شما تبدیل می شود. پس تعجبی ندارد که مذهب این همه طرفدار دارد. اما شما برای این فضیلت چه بهایی می پردازید؟ به شما نوید داده شده که ایمان به غیر ممکن ها تنها امید شماست و اینکه هدف شما پرستش چیزی است که از فهم شما خارج است ، و تنها در درون خودتان قابل دسترسی است. تفکرات ، کلمات و هویت شما دیگر در اختیار شما نیستند بلکه وسایلی برای تایید آنهایی هستند که بواسطه ایمان بر شما ارجحیت دارند. کسانی که به شما گفته اند شما از بدو تولد مشکلی داشته اید ، مشکلی که تنها با اطاعت از آنها حل می شود ، از لحظه که به دنیا آمده اید تا لحظه ای که می میرید. و این در واقع این حال شما را بد نمی کند ، نگران نباش ، ما می توانیم به این کار اسم خاصی بدهیم که باعث بشود احساس بهتری داشته باشید و فکر کنید هنوز شان و مقامی دارید ، بیایید اسمش را بگذاریم ایمان ، و بیایید فکر کنیم از همه فضلیت ها بالاتر است ، و بیایید وانمود کنیم که این اختیار است ، در حالی که همه ما می دانیم هیچ چیز در مذهب شما اجازه ندارد اختیاری باشد ، چون این به شما نیرو و آزادی می دهد ، دو چیزی که مذهب شما می خواهد تا حد امکان از شما دور باشد. ایمان چنگکی است که روحانیون به درون شما انداخته اند ، طناب نامرئی است دور گردن شما و شما را به سمتی می کشانند که به سود و منفعت خودشان است نه شما. یک بن بست ، یک دنیا محدودیت است ، دنیایی است که شما را وادار به اعتقاد داشتن به چیزی می کند که درمغزتان فرو شده بدون اینکه چنین احساسی داشته باشید. اما شما مجبور شدید و می توانید هر لحظه ای که اراده کنید دست از وانمود کردن بردارید. ایمان فضیلت نیست ، کناره گیری از واقعیت ، خود هیپنوتیزمی و اقدامی بزدلانه است. وعده هایش پوشالی است و پنهان شدن در پس آن مثل وانمود کردن به فلج بودن است. من واقعا نمی فهمم این چیست که من باید به آن احترام بگذارم. باید خیلی کج فهم باشم که به چنین چیز مضری احترام بگذارم. چیزی که وجودش به یک ذهن بسته بستگی دارد ، و مشخصا انسانیت را به راه اشتباه می کشاند و اطلاعات اشتباه در مورد خودمان و واقعیت به ما می دهد. احساس می کنم اگر به آن احترام بگذارم ، بی دریغ به حماقت و جهل انسان ها کمک می کنم و این تنها چیزی است که من نمی خوام انجام دهم. پت کندل. منبع : بنیاد ریچارد داوکینز برای علم و خرد 2 لینک به دیدگاه
danielo 15239 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ با این "نو اندیشان مذهبی" چه باید کرد!؟ داوود بهرامی هر جنبشی بسته به گفتمانهای درونی در میان نیروهای بالندهاش نیازها و خواستههای آرمانیاش را نمایان میسازد و به همین سیاق نیز تعریف میشود. میزان گفتمانهای بیربط و/یا سطحی به همین نسبت نه تنها آسیبپذیری و ضعفهای آن را نشان میدهند، بلکه میتوانند او را اسیر پرسمانهائی بیربط/انحرافی کنند که نیروی زیادی را از او خواهند ربود. تدقیق و تفکیک گفتمانها به یک جنبش کمک میکند تا آن جنبش از مسیر اصلی خودش به کژراه نرود و بر روی گرهگاههای بنیادینش متمرکز بماند. از گفتمانهای کشافی که این روزها کوشش میشود به آنها دامن زدهشود، پرسمانی است که از سوی "نخبگان مغضوب" رژیم اسلامی ایران با بوق و کرنا تبلیغ و ترویج میشود. صرفنظر از اینکه هر یک از ایشان یا گروهی از ایشان به دلایل یگانهای از درون هرم قدرت به بیرون پرتاب شدهباشند، همهی آنها، در بیرون از هرم، با همدیگر یک نقطهی مشترک دارند و آن این است که همگی با های و هوی بسیار فریاد "ای داد اسلام را دارند از بین میبرند" سر میدهند و بر علیه رژیم موضع میگیرند. تو گوئی این همه ویرانیهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و روانی جامعهی ما هیچ ربطی به عجوزهی اسلام که کشور را در دستان دیوانهاش تاب میدهد، ندارند. تو گوئی ایران به همان میزان که برای ایشان تنها وسیلهای بیش نیست - و به همین دلیل نیز با چنگ و دندان به دنبال نجات آن، خود و دیگران را به آب و آتش میزنند - برای ملت هم همین معنا را دارد. پیش از این که به چند پرسش بنیادین از این دوستان بپردازم، لازم میدانم، برای پرهیز از کژفهمی، به چند مفهوم اساسی، اشارهای بسیار کوتاه داشتهباشم: نخست: حاکمیت ۱ با دولت۲ فرق دارد. حاکمیت سیستمی است دارای قوانین حقوقی و از جمله قانون اساسی که پایدار میماند. دولت به عنوان زیرمجموعهی این سیستم، و بر مبنای اصول و موازین همین حاکمیت، کشور را با توجه به الویتهای مدیران موقت آن که از سوی مردم (در جوامع دموکراتیک) برگزیده میشوند، به مدت محدود و معینی اداره میکند. پس دولت، مجری احکامی است که حاکمیت (پیمان بزرگ و دیرپای مردمی) حکم خود را در فراگیرترین بنیانهای فکریش به جامعه حاکم کردهاست دوم: الله خدا نیست: واژهی "الله"، به معنای خدا، بزرگترین جعل، دروغ و جنایت در فرهنگ ما ایرانیان است. خدا همواره معنائی گستردهتر و ژرفتر از اللههی دارد که از گوشهای از سرزمین و "فرهنگی" دیگر برخاستهاست. الله مردی است بیگانه از انسان که به او امر میکند چگونه انسان بزیید. و کتابی فرستادهاست به نام قرآن که عبودیت از آن وظیفهی (و نه گزینه) هر آن کسی است که به او اعتقاد دارد. این کتاب شامل شریعت و دستورالعملهای شفاف – دستکم در بخش خشونتورزی، زنستیزی، وحشتپراکنی، ارعاب و انسانستیزی - به بندگانش است. در ادیان ابراهیمی، به ویژه اسلام، انسان بنده و عبد الله است. برابر دانستن انسان با او بزرگترین کفر و جنایت است و قابل بیرحمانهترین مجازاتها. اما خدا در فرهنگ ایران پارهای از وجود هر یک از (اگر نگوییم هر موجود زندهای) انسانهاست. نه انسان بندهی اوست و نه او عبد انسان. اما خدا از انسان میروید و افشانده میشود. و انسان نیز متقابلن ازو انگیخته میشود و میروید و افشانده میشود. این دو همسان یکدیگرند. پس خدا نه میخواهد و نه میتواند روز رستاخیز، تنبیه موقت و نهائی، و جهنم و بهشت بسازد و یا با "نوید" دادن آن ، انسان را بتر ساند. و نه میخواهد و نه میتواند کتابی آسمانی، و مجموعه آثاری از دستورالعملها و شریعتها و امر و نهیها بدهد چه رسد به آنکه آنها را غیرقابل تغییر – آنچه که بنیان مذهبهای ابراهمی و نوری را میسازد - هم بخواند. الله انجماد است، خدا روان و پویا و دگرشونده. الله سرکوبگر آوای سروش است، خدا خود و نغمهی آن. سوم: دین رایج با دین ایرانی یکی نیست. تفاوت مذهب/"دین" با دین ایرانی همانند اختلاف الله است با خدا. ادیان سامی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) استوارند بر مجموعهای از آیینها و دستورالعملهای اخلاقی و انعطافناپذیر. تار و پود مذهب با قدرت تنیده شدهاست، چون همهی موجودات زنده صغیر و گناهکارند و بنده و عبد یک خالق. "دین" و مذهب تکلیف و مشق الله به بندگانش است و دربرگیرندهی چه باید و چه نباید-کردهای مشخص و غیرقابل بحث. دیدگاهی است که هرگز هیچ نظامی، به جز خودش، قادر به اجرای موازین غیرقابل تغییر آن نیست. تفاوت آن با ایدئولوژیهای زمینی در گسستگی همهجانبهی آن از انسان و منافع واقعی و حقیقی اوست. حتا بهیمیترین ایدئولوژیهای زمینی هم، دستکم، سنگ منافع گروه خاصی از انسانها را به سینه میزنند. اما آرمان این ادیان دنیای پس از زندگی و فرا انسانی است. اینان مردمی را که به پرستش زندگی میپردازند، نکوهش کرده قابل تنبیههای جانکاه و جنونآمیز میشمارد. دین اما در فرهنگ ایرانی در نقطهی مقابل اسلام و دیگر ادیان/مذاهب است. دین از درون هر انسان زاییده میشود. دین آیین فردی انسان تراویده از آوای سروش خویش است. پس هر کس دین خودش را دارد و هر کس پیامبر و راهبر خویش است. و به محض آنکه بر کسی تحمیل شود، اصالت خود را از دست میدهد. دین کثرتپرور و ستایشگر گوناگونی است، ادیان نوری ضد تنوع و پویائیاند. چهارم: مذهب/"دین" فرهنگ نیست. بر خلاف آنچه تبلیغ میشود و تلاش بیدریغی برای چنین باوری به دیگران صورت میپذیرد، فرهنگ هرگز در قالب تنگنظرانه و ذاتن سترون و منجمد ادیان سامی نمیگنجد. فرهنگ مجموعهای از دانشها، آموختهها، هنرها، ادبیات، باورها، ارزشها، خلق و خوها، اخلاق، تجربهها، آیین و روشهای رفتاری و روانی یک جامعه است. "دین"/مذهب تلاش میورزد با جایگزینی تمامی آنها با آنچه تنها از صافی ارزشهای او میگذرد شبه فرهنگی را بوجود آورد تا آن را به نام فرهنگ یک جامعه جا بزند. فرهنگ ذاتن کثرتپذیر و تنوعپرور است و پویا. نه زیرمجموعهی حقیری که مانند قارچ بر کنارهی تنهی درخت فرهنگ تکیه میزند و در تنهائی خود شاخههای پهناور فرهنگ را از آن و پی خود میانگارد. * * * مقلد در جائی پیدایش مییابد که خلاء تفکر و باور بهخود موجود باشد. مقلد بودن نه با دور ریختن باور مذهبی از میان میرود و نه با تلاش برای مدرن کردن آن باور مذهبی. تقلید نقطهی مشترک مغضوب شدگان پرهیاهوی رژیم اسلامی ایران است. آقای اکبر گنجی در نقش یک مقلد "مدرن" همان کاری را که در ابتدای انقلاب با تقلید از مراجعش با ایران فلکزدهی ما انجام دادهاست، این بار با آرایشی دیگر بکار میگیرد. نوشتههای ایشان، اکنون، سرشار از استنادها به متفکران غربی است، بیآنکه وسواس در نقلقولهای مکرر و کسالتآور کمک زیادی به ایشان بنماید. دیروز فلان آیتالله و امروز هم کمی از آن و کمی از بهمان متفکر غربی. اگر نگاهی به این دست نوشتهها بیندازید مشاهده میکنید که نیمی از وزن آنها از نقل قولهای رنگارنگی از آکادمیسینهای غربی دستچین شدهی ایشان تشکیل شدهاست. نگاشتههای این "روشنفکران دینی" به مانند فروشگاههائی هستند که برای فروش کالاهای درونشان، به ناچار، ویترینهاشان با وسواس روانشناسانهای به زرق و برق آذین میشوند. چه ایشان حس میکنند امروزه اسامی غربی در بازار مکارهی فضلفروشی و تقلید همواره فروش بهتری دارند. به راستی که اگر ما حرفی از خود برای گفتن داشتهباشیم، لازم نیست تا نوشتههامان را به قسم به این و آن آیهی زمینی و "آسمانی" آلوده کنیم. من نمیدانم ما تا به کی میخواهیم از تکههای این و آن برای خودمان لباس بدوزیم؟ کسی که ایدئولوژی داشته و مقلد هم باشد، ذاتن نمیتواند دموکرات باشد، حتا اگر در کلام، جانماز دموکراسی را هم مدام آب بکشد. آقای گنجی و هم کیشانشان در هیئت "نو اندیشان مذهبی" اما خود را مقلد نمیدانند که هیچ ادعای نو اندیشی و نوآوری هم میکنند. من نمیدانم ایشان تا چه اندازه با جنبش بابیگری ایران آشنائی دارند. جنبش بابیگری با به چالش کشیدن اسلام در ۱۶۰ سال پیش، نه تنها تمامی تردیدهای کنونی "نو اندیشان" ما را در مقیاسی گستردهتر و ژرفتر بر صفحهی زندگی روزمرهی ایران در نور دید، بلکه تمامی تار و پود جامعه را به لرزه در آورد. این جنبش بر ضد حکومت مذهبی نامرئی برخاست و نیز به همین دلیل بود که مام کسانی گشت که آتش عشق به میهن در سر و دل داشتند؛ از دگر اندیشی که مذهب را برنمیتافت گرفته تا یهودی، زرتشتی، مسیحی، مسلمان و از جمله شمار بسیاری از شاهزادگان قاجار و غیره. پس این تلاش برای فرستادن دین غیر واقعی به پستوهای شخصی و بریدن دست آن از حکومت و سیاست، تاریخی دیرینه دارد و نوآوری این "نو اندیشان" مذهبی امروز ما نیست. و اکنون نیز بحث حلشدهای حتا برای بخش بزرگی از طلاب پنهان مانده از دیدها، در ایران است، چه رسد برای مردم. ایشان امروز ابراز میکنند که نمیخواهند مدرنیته را اسلامی کنند، بلکه میخواهند اسلام را مدرن نمایند. اما به این پرسش – دستکم به خودشان – باید پاسخ دهند که اگر ایشان اسلام بدون قرآن را بخواهند معلوم است چرا نام این مذهب را همچنان به یدک میکشند؟ و اگر قرآن را میپذیرند، حقوق بشر کذایی خود را چگونه توجیه میکنند؟ چگونه میتوانند دم از مدرن کردن آن بزنند، و پاسخی برای این کتاب "آسمانی" که سراپا سرشار از زنستیزی، خشونتورزی و کینهتوزی و ... است، بیایند؟ سورهی عمران٣: ۵۵: پس آن گروهی را که کافر شدند به عذابی سخت در دنیا و آخرت معذب گردانم و (برای نجاتشان) هیچکس به آنها مدد و یاری نخواهد کرد ٨۴: و هر کس غیر از اسلام دینی اختیار کند هرگز از وی پذیرفته نیست و او در آخرت از زیانکاران است ۱۴٨: ای اهل ایمان اگر پیروی کافران کنید شما را باز از دین اسلام به کفر برمیگردانند آنگاه شما هم مانند آنان از زیانکاران عالم خواهید گشت من نمیدانم آقای گنجی و دوستانشان چه کسانی را مخاطب اصلی خود میشمارند. اگر "نو اندیشان" ما روی سخنشان به اپوزیسیون چندین ده میلیونی باشد، به ایشان اطمینان میدهم این گروه توهمی نسبت به ویرانگری درآمیزی دین ، به ویژه مذهب شیعهی اثنیعشریاش، با حکومت ندارد. مگر این که ایشان ادعای رهبری این اپوزیسیون را داشتهباشند، و تصور کنند میتوانند با جا انداختن گفتمان "مدرن" کردن اسلام همه را سر کار جدیدی بگذارند و دغدغهی شخصی خود را به همه تحمیل کنند و از این راه برای خود و کیش خود کیسهی تازهای بدوزند. واقعیت این است که ایشان مانند بسیاری دیگر حق دارد برای آنچه بدان اعتقاد دارد کارزار کند اما در این راه نه باید از کسی طلبکار باشند و نه به کسی فخر بفروشند. نگاهی به نگاشتهی آقای گنجی - "با این رژیم چه باید کرد؟" (بخش ۱۴) – گوشهای از نوع برخورد ایشان را به اپوزیسیون نمایان میسازد. به هر حال اگر ما چیز شفافی از هدف اصلی ایشان نمیشنویم میتوانیم – دست کم - به نمایش رفتار شفافن مستبدانهی ایشان آفرین بگوییم!! اما اساسیترین پرسشهای من از ایشان: چرا "نو اندیشان" اسلامی ما برای راه حل برونرفت از بحران ایران باز هم بر ارابهی اسلام سوارند؟ چرا ایشان که ایرانی هستند برای ایرانی آزاد و آباد باید همچنان امید به تغییرات در مذهب بیگانه با فرهنگ ایرانی ما داشتهباشند؟ از شما دعوت میکنم یکی از مقالههای "نو اندیشان" اسلامیمان را چشمبسته بردارید و بخوانید و بشمارید چند بار در آنها واژهی اسلام و چند بار واژهی ایران استفاده شده است. جای شگفتی دارد!؟ تعجب میکنید اگر بدانید آقای گنجی در سخنرانی خود، در ابتدای ورودش به عالم غرب در جولای ۲۰۰۶، "رابطهی اسلام با غرب، دین در حیطهی صلح"، ۱۰٣ بار از اسلام نام میبرد، حال آن که شما تنها ۲ بار نامی از ایران از سوی ایشان میشنوید. دغدغهی اصلی ایشان به راستی چیست؟ مدرنیتهی غربی که ایشان به ظاهر شیفتهی آن شدهاند نه بر اساس آموزههای مسیحیت ساخته و پرداخته شده و نه در راه خود هرگز توانستهاست از یاری مسیحیت سود برد، که هیچ تنها از راه مقابلهی جانانه با آن و سنت، به جای کنونی خود فرا روییدهاست. مسیحیت نیز نه با بن مدرنیته سر آشتی دارد و نه اصولن میتواند آن را تاب بیاورد. اگر بندهای سیاسی که مسیحیت را بر جا نگاه داشته آزاد شوند هر آنچه را غرب با تکیه بر سالها خردورزیهای سکولارش بافتهاست، همین مسیحیت از هم خواهد گسست. ایشان با چه پشتوانهای گمان میبرند اسلام و قرآنش میتواند نه تنها با مدرنیته، آن هم به میل خودش، کنار بیاید که هیچ تاج افتخار آن را بر سرش هم بگذارد و به تبلیغ و ترویج آن بپردازد. پس تکلیف آیتاللههائی که ایشان سنگشان را به سینه میزنند چه میشود؟ قرائت و تعبیر جدید، تلاش برای تعمیر آن چیزی که کهنه شدهاست، میباشد. تعبیر و تعمیر با اصلاح سر و کار دارد، و با ساختن متفاوت است. مدرنیتهی غرب ساختمانی را که بر فراز آوارهای مذاهب، بنایش بر زمین گذاردهشدهاست، بالا میبرد. "بیضهی اسلام" قرار است از کدام طبقهی این ساختمان آویزان شود، تا کیانش همچنان دست نخورده باقی بماند؟ آیا این خود تلاش برای تغییر مدرنیته نیست؟ آیا آقای گنجی و امثال ایشان در نشست و برخاستهایشان با این و یا آن آکادمیسین غربی مورد علاقهشان، این "خبر هیجانانگیز" را هم با ایشان در میان میگذارند!؟ کرنش در برابر مدرنیتهی غرب از جانب یک ایرانی که نمیداند فرهنگ جامعهی خود از پایهگذاران تمدن جامعهی جهانی انسان بودهاست، اگر نشانهی ازخودبیگانگی و نادانی نیست، چه معنای دیگری دارد؟ در تفاوت الله با خدا، و ادیان نوری با دین اصیل ایرانی یکبار دیگر اندیشه کنید. سپس به کنه مدرنیته بنگرید. فرهنگ ایران بسیار فراتر و پویاتر از مدرنیته و تمامی آن ترمهائی است که "نو اندیشان مذهبی" ما، از زور پیسی، به تقلید از آن گرفتار شدهاند. کسی که به فرهنگ و مردم خودش عشق میورزد، آیا نباید قدری رنج پیشه کرده، در بارهی چرائی و چگونگی دستاوردها، سر اندیشههای فلسفی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و روانی جامعهی خودش، هر چند سرکوب شده و پنهانمانده، غور کند؟ کجای اندیشهی "قداست جان" در فرهنگ ایران را ایشان در نمییابند؟ یا هرگز لختی به این اندیشیدهاند که واژهی "آزادی" و نام کهن "آزاده" که هنوز بر فرزندانمان میگذاریم، از کجا ریشه گرفتهاست؟ البته تکلیف آن که فرهنگ خود را پست و عقبمانده میشمارد، و از خود چیزی برای عرضه ندارد، و یا در رکاب و مکتب مقلدان پرورش یافتهاست، طبیعتن جز تقلید از دیگران نیست. شوربختی این جاست که بسیاری از ما تاریخ میهن خود را، در بهترین حالت، تنها به دو بخش پیش و پس از اسلام تقسیم کرده و به حال خود باقی میگذاریم؛ و به خود زحمت نمیدهیم نه به اندیشههای نابی که بانی برپائی و پیشرفت تمدنی بزرگ شدند، بپردازیم و نه تداوم آن را در دوران اسارت سیاسی ۱۴۰۰ ساله در شاهکارهای ادبی-فلسفی شاعران و اندیشمندان خود ببینیم. و چون دریافتهایم در چنتهی بیگانهی اسلام چیزی نه برای ایران و نه اساسن برای انسانیت یافت میشود، خیال خود را آسوده کرده و به تنها چیزی که در برابرمان میدرخشد، چنگ انداختهایم که همانا غرب است و غرب. من تصور میکنم ایشان میدانند بساط معنوی اسلام در ایران، پیشاپیش، برچیده شدهاست، اما میخواهند از بساط اقتدار بهجاماندهی سیاسیاش، تا دیر نشده، سود جسته و کیان آن را از خطر محو کامل نجات دهند؛ چرا که هویت ایشان همچنان به ناف اسلام بند است. "نو اندیشان" امروزی ما محتاج جماعتی هستند که اسلام بخشی از زندگیشان باشد تا ایشان راهبر و فیلسوفش گردند. در گذرگاه کنونی یا باید انرژی خود را به هدف ایران، صرف آزادی و آبادی آن کنند یا دغدغه کیش خود را داشته باشند. ایشان گزینهی خود را انجام دادهاند و آن را با صدای بلند هر روز اعلام میکنند. آیا ما ندای اصلی ایشان را میشنویم؟ دستکم ۲۰ سال طول کشیدهاست تا "روشنفکران مذهبی" و طلبکار ما به اینجائی که اکنون هستند، برسند. خدا میداند چند دههی دیگر باید بگذرد تا ایشان دریابند که راه پیشرفت و مدرنیته در پاره کردن بندهای اسارت از تمامی تار و پود هر آن تفکری است که بانی خانمانسوزی میلیونها انسان بیگناه شدهاست. اگر هر تفکری از آنچنان دو و چندگانگی رنج برد که به نام او حتا کوچکترین جنایتی اعمال شود، آن تفکر، بینش یا ایدئولوژی و مذهب، در خور طرد یکپارچه است و نه ستایش و پرواری. چه رسد به آنکه بخواهیم مبلغ و مروج آن برای مردم بیچارهای باشیم، که دین و سروش نیکسرشتانهی خود را به حساب آن مذهب بنویسند، و خود را در قربانگاه آن روزی چند بار ذبح کنند و آن مذهب را همچون غدهای سرطانی در روان خویش ماندگار سازند. آمیختن اسلام در حکومت و سیاست را میتوان و باید به بند کشید؛ بزک کردن آن به "مدرنیته" و باور بدان خاکریزی و گشایش راههای نوین بازگشت آن به قدرت سیاسی و خوی اصلیاش است. باور به روکشی آن به "مدرنیته" از سوی "نو اندیشان مذهبی" یک چیز است و پذیرش آن از سوی جامعه و به ویژه روشنفکران ما چیزی دیگر. اگر اولی یک انسان بیطرف را به یاد دون کیشوت خیالباف بیندازد، دومی حسی بجز بلاهت محض در بر نخواهد داشت. چیزی که ایران را از بسیاری متمایز میگرداند وجود ققنوسی در دل آن است که هر از گاه بالهای خود را از زیر هزاران خروار خاکستر بر هم میزند و آوای سروشش از میان خواستههای هر ایرانی سرریز میشود. سیمرغ ایران با هر جنبش مبتکرانه و اصیل ما تنومندتر میگردد و به زودی بالهایش را بر سرزمین ایران خواهد گسترد. ندای "جمهوری ایرانی" مژدهی پرواز دوبارهی این ققنوس است. ۱. State ۲. Government ٣. قرآن – ترجمه و تفسیر مهدی الهی قمشهای، چاپ ۱٣۶٣ 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ فعلا" پست اول رو خوندم...بايد چاي سيگار كرد تا بقيشو خوند... 4 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ باز این دنی رفت سراغ نظریه تکامل 3 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ باز این دنی رفت سراغ نظریه تکامل اين كه نميتونه ما رو عوض كنه اما آخرش خودش ديندار ميشه از نوع دوآتيشه 4 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ اين كه نميتونه ما رو عوض كنه اما آخرش خودش ديندار ميشه از نوع دوآتيشه این دیندار بشه دیگه اخر دنیا میشه 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ این دیندار بشه دیگه اخر دنیا میشه ما همه پیرو خط تکاملیم. تا خون در رگ ماست ریچارد داکینز رهبر ماست. در ضمن خارج از شوخی بخونیدش خیلی جالب هست.با اینکه زیاد هست ولی ارزش خوندن داره. 5 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ اين كه نميتونه ما رو عوض كنه اما آخرش خودش ديندار ميشه از نوع دوآتيشه معمولا این حرف رو برا بی دینا زیاد شنیدم ولی تا حالا ندیدم کسی که بی دین شده به دین برگرده کاملا هم منطقی است چون اونا اینقدر دین براشون مضحک شده بوده که حاضر شدن اونو رو ترک کنن (هیچ ادم سالمی نمی یاد الکی و فقط برای خنده دینی رو که در عمق وجودش نفوذ کرده رو ترک کنه) بعد ترک یک دین بسیار دردناکه 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ به شخصه نمی تونم ادعا کنم که مسلمونم . چون خیلی چیزاش واسم جا نیفتاده . ولی آدم باید یک خط فکری مشخصی داشته باشه ، یه باید ها و نبایدهایی که برای انسان بودنش از اونا عدول نکنه و دین یه چارچوبهایی رو مشخص می کنه . به نظر من کسایی که دین رو به شکل کورکورانه قبول می کنن بزرگترین ضربه رو خودشون میخورن . سهراب میگه مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم . و واقعاً دین به نظر من چیزی جز چارچوب های انسانی نیست . من خودم درین باره به دلم رجوع می کنم . خدا واسه من وجود داره چون دوست دارم که باشه . حتی اگه تمام این دلیل و برهان ها و فلسفه و منطق و ... به غلط چیزی رو اثبات کرده باشن من ترجیح میدم خدا باشه چون از بودنش لذت میبرم و بهش نیاز دارم . خدا واسه من یه قدرت خیلی بزرگه که تو وجودمه ... 5 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ دین خوب است حتی برای شما دوست عزیز 1 لینک به دیدگاه
danielo 15239 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ دین خوب است حتی برای شما دوست عزیز دین افیون توده هاست. گاهی ها وقت شادی میده.حتی شادی خیلی زیاد .حتی امیدهای الکی .مثلا یک دفعه فکر میکنی داری پرواز میکنی.ولی حقیقت چیز دیگه هست.. من دین را در حد قرص های روانگردان میدونم که هم خطرات بیشتری داره و البته توهمات بیشتری 2 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ مرسي دنيل جون واقعا خيلي جالب بود ... ولي حجم مطلب خيلي زياده من فعلا فقط پست اول رو خوندم كه عالي بود :w72: 1 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ در ضمن خارج از شوخی بخونیدش خیلی جالب هست.با اینکه زیاد هست ولی ارزش خوندن داره. خودت اینو خوندی ؟؟ لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ خودت اینو خوندی ؟؟ جوشی نشو دکتر برداشتی که یک بیخدا از این متن میکنه ، با برداشتی که یک خداپرست کاملا با هم متفاوته! چه شما تا صبح برای danielo دلیل بیاری که اینا اشتباهه ، اون قبول نمیکنه و چه اون برای شما دلیل بیاره که اینا درسته ، شما قبول نمیکنی . :ws2: 1 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ جوشی نشو دکتربرداشتی که یک بیخدا از این متن میکنه ، با برداشتی که یک خداپرست کاملا با هم متفاوته! چه شما تا صبح برای danielo دلیل بیاری که اینا اشتباهه ، اون قبول نمیکنه و چه اون برای شما دلیل بیاره که اینا درسته ، شما قبول نمیکنی . :ws2: انگار تو جوشی شدی . من که نخوندم تا چه برسه به دلیل واین حر فها. مگه خلم واسه اینجور چیز ها که اصلا نمیدونم چیه جوشی بشم یاحتی اصلا بخوام در موردش فکر کنم و وقت بذارم به من چه ربطی داره کی چطوری فکر میکنه هر کی هر عقیده ای داره داشته باشه وقتی هم از یه دانشمند چیزی بگن چه بهتر . مهم اینه که توهینی به هیچ کس در کار نباشه :rose: لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ دین افیون توده هاست. گاهی ها وقت شادی میده.حتی شادی خیلی زیاد .حتی امیدهای الکی .مثلا یک دفعه فکر میکنی داری پرواز میکنی.ولی حقیقت چیز دیگه هست.. من دین را در حد قرص های روانگردان میدونم که هم خطرات بیشتری داره و البته توهمات بیشتری اگه خود مارکس هم از حدود 35 سال پیش یا بعد ان زنده بود مطمئن باش این جمله معروف خودش رو یه جوری اصلاح کرده بود . بله دین افیون توده ها بود ولی دیگه نیست اگر بود الان شما مجبور نبودی به فضای مجازی پناه ببری!! .. البته بهتره بگوییم هر چه شما در مورد دین و افیون بودنش دلیل بیاری در مورد نتیجه تئوری های جناب مارکس نیز صدق میکند . حالا اگه چیزی در مورد مارکسیسم خوندی غیر اون جمله بالایی که اونم شنیدی راستش رو بگو نتیجه مارکسیسم در عمل یعنی سوسالیسم الکی و کمونیسمی ( که بهش نرسیدن ) و دیوار پوشالی استالینیستی بر اطراف شوروی سابق افیون توده ها نبود ؟؟ البته شعار نوشتن بر جوانان عیب نیست لینک به دیدگاه
مونمونی 709 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۸۹ فوق العادست ، با این که قبلاً خونده بودمش اما باز هم این تاپیک رو دیدم و خوندم .... من دیوانه ی ریچارد داوکینزم!!! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده