رفتن به مطلب

مشاعره با کلمه پیشنهادی


ermia_rooz

ارسال های توصیه شده

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب

کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

 

تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب

با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم

 

غم به روئین تنی جام می انداخت سپر

غم مگو عربده با رستم زالی کردیم

 

زلف ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 656
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم

دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت

 

آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت

کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

 

خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان

زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت

 

 

 

فریاد ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ماندن

آری!

واندوه خویشتن را

شامگاهان

به چاهساری متروک

در سپردن

فریاد درد خود را

در نعره ی توفان

رها کردن

و زاری جان بی قرار را

با هیاهوی باران

در آمیختن.

 

پایان....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

با ظلمت گیسوی تو مجنون شده ام

با اشک نگاه تو دگرگون شده ام

با بارش باران نگاهت ای عشق

با شبنم انبوه تو ، دل خون شده ام

 

 

ایمان .... :hapydancsmil:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

 

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

محراب ابروی تو حضور نماز من

 

گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق

غماز بود اشک و عیان کرد راز من

 

صید ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است

 

خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟

 

خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود

 

صید را زنده گرفتن هنر صیاد است !

 

 

جادو...:vahidrk:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

زخم ها بسیارند اما نوشدارو ها کم است

دل که می گیرد تمام سحر و جادو ها کم است

هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است

بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است

 

خواب...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

وقتی جامه دانم را می بستم

پیراهنم به یاد تو تا می خورد

و خواب اهتزارش را می دید

وقتی رسیدم اما...

با آن جنین خواب های هزاران سال

چه باید می کردم؟

پیراهن من آیا

باید به قامتش

کفنی می شد

می پوسید؟

 

فرهاد...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

 

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

 

سلطان ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است

ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای

کت خون ما حلال تر از شیر مادر است

 

کفر...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود

 

کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل

در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

 

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

 

دلربایی ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

 

دلنواز.....:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...