goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ قبره مولانا در قونیه قونیه - خبرگزاری مهر: جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی یکی از مشهورترین شاعران ایرانی است. نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود جلالالدین بوده و لقب «مولوی» در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن نهم) برای وی به کار رفته است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ ين خلكان مى گويد در هنگامى كه ابونصر بن سيف الدوله وارد شد در حضور او جمعى از علما و فضلا در تمام علوم گرد آمده بودند، فارابى به طور ناشناس و متفكرا به جمع آنها در آمد، به هنگام ورود كمى درنگ نمود و سيف الدوله خطاب به تازه وارد كه فارابى بود گفت : بنشين ، فارابى در پاسخ گويد: آنجا كه شاءن من است بنشينم يا آنجا كه تو مى گوئى ، امير گفت : آنجا كه شاءن توست ، فارابى از ميان جمعيت به صدر مجلس رفت تا رسيد به جايگاه امير، آنگاه امير را كنار زد و جايش نشست . سيف الدوله به غلامان و خدمتگزاران كه بر بالاى سرش ايستاده بودند به زبان محلى كه فقط امير و غلامان بدان واقف بودند گفت : اين شيخ اسائه ادب نمود من از او سؤ الاتى خواهم كرد اگر از جواب عاجز ماند شماها او را از مجلس برانيد، فارابى خطاب به همان زبان كرد و گفت : اى امير كمى درنگ نما كه امور به عواقب آنهاست . سيف الدوله در شگفت آمد و به فارابى گفت : مگر تو اين زبان را مى دانى ، گفت : بلى و هفتاد زبان ديگر... آنگاه بحث علمى از فنون مختلف شروع گرديد در هر مورد فارابى با آرامى اظهار نظر مى نمود چنانكه سخن او از نظر عمق و استدلال فوق سخنان ديگران از علماء حاضر در محضر بود... سيف الدوله امر به احضار هنرمندان و موسيقى دانان نمود. بنابراين استادان در هر رشته از موسيقى در محضر امير گرد آمدند و به انواع ملاهى و آهنگ ها در دستگاههاى مختلف مشغول شدند ولى در هر قسمت فارابى بر نوازندگان خرده گرفت . امير به او گفت : تو اين صنعت را مى دانى ؟ فارابى گفت : بلى ، سپس از خريطه خود قطعاتى بيرون آورد، از آنها تركيبى خاص بساخت و به نواختن شروع نمود آن طور كه همه حاضران در جلسه به خنده آورد و سپس آهنگ بنواخت كه همه را به گربه آورد، بعدا تركيبى ديگر از قطعات ساخته و به نواختن مشغول شد چنانكه همگى به خواب عميق فرو رفتند حتى غلامان و دربانان كه در اين موقع همه را ترك نمود و از مجلس خارج شد، مورخين مى نويسند اين همان قانونى است كه از ابتكارات و اختراعات فارابى است . 1 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ در سال آخر سلطنت ملكشاه سلجوقى شحنه مرو كه از خواص بندگان سلطان بود و شمس الملك عثمان يكى از پسران خواجه نظام الملك نزاع شد و سلطان بر اثر شكايت شحنه مرو تاج الملك و مجدالملك را پيش خواجه فرستاد و به او پيغام داد كه : (اگر در ملك شريك منى آن حكم ديگر است و اگر تابع منى چرا حد خويش را نگه نمى دارى و فرزندان و اتباع خويش را تاءديب نمى كنى كه بر جهان مسلط شده اند تا حدى كه حرمت بندگان ما نگاه نمى دارند و اگر مى خواهى بفرمايم كه دوات از پيش تو بگيرند). خواجه از اين پيغام رنجيد و گفت : با سلطان بگوئيد كه تو نمى دانى كه من در ملك شريك توام و تو به اين مرتبه به تدبير من رسيده اى و به ياد ندارى كه چون سلطان شهيدالب ارسلان كشته شد. چگونه امراى لشكر را جمع كردم و از جيحون بگذشتم و از براى تو شهرها بگشادم و اقطار ممالك شرق و غرب را مسخر گردانيدم . دولت آن تاج بر اين دوات بسته است . هر گاه اين دوات بردارى آن تاج بردارند. (133) توضيح اينكه چند ماه بعد از خواجه هنگام عزيمت به بغداد در ركاب شاه به ضرب كارد از پاى درآمد و گفته شد اين امر به تحريك شاه صورت گرفته است و يك ماه بعد از ملكشاه در بغداد مسموم گرديد و درگذشت و گفته شد غلامان نظاميه وى را مسموم نموده اند و بدين ترتيب معلوم گرديد كه تاج شاه به دوات وزير بستگى داشته است . 1 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ آقا محمدخان قاجار چون عازم مشهد گرديد شاهرخ ميرزا نوه نادرشاه افشار كه خود ياراى مقاومت نديد با بزرگان شهر به استقبال شتافت . آقا محمدخان به او تاءمين داد آنگاه جواهرات زيادى از او خواستار شد و چون او از تسليم جواهرات سر باز زد بشكنج و رنج از او مطالبه گرديد و ناچار آنچه را كه داشت تسليم كرد. در ميان اين جواهرات ياقوت بزرگى بود كه وقتى زينت تاج او رنگ زيب پادشاه هندوستان بود. آقا محمدخان به قول صاحب ناسخ التواريخ (از به دست كردن آن همه لعالى آبدار و جواهر شاهوار چندان شاد خاطر شد كه بفرمود در رواقى نطعها بگستردند و آن جواهر را بر زير نطع بريختند آنگاه رواق را از بيگانه بپرداخت و چند نوبت از اين سوى رواق تا بدان سوى رواق را با پشت و پهلو غلتان برفت .) پس از اين واقعه شاهرخ را با كسانى به تهران فرستاد ولى شاهزاده نگون بخت در بين راه بر اثر جراحاتى كه بر شكنجه (ريختن سرب داغ روى سرش ) به او رسيده بود در سن شصت و چهار سالگى بدرود حيات گفت و با مرگ او خاندان افشار منقرض گرديد 1 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ عميدالملك كندرى صاحب كتاب تجارب السلف وزير نخستين پادشاه سلجوقى بود. ولى در اوائل سلطنت آلب ارسلان مورد بى مهرى سلطان قرار گرفت و دستگير قريب يك سال در مرو زندانى گرديد و در ذى الحجه سال 456 دستور قتل اين وزير گرانقدر صادر گرديد. عميدالملك از كشنده خود امان و مهلت خواست و وضو به شرايط نيكو بساخت و چند ركعت نماز وداع بگذارد و گفت : خون من بر تو حلال نيست اما من حلال مى كنم به شرط آنكه با من سوگند خورى كه چون فرمان به جاى آورى و از قتل من فارغ شدى حسبه الله از من پيغامى به سلطان و خواجه نطام الملك (كه بعد از وى به وزارت رسيده بود) برسانى . سلطان را بگوى كه كندرى گفت : من خجسته خدمتى و مبارك قتلى كه از خدمت ملازمت درگاه شما مرا بود از صحبت شما دنيا و آخرت . يعنى عمت طغرل بيك مرا بركشيد و اين جهان را به من داد تا بر آن حكم كردم و تو آن جهانم دادى به ادراك درجه شهادت ، از خدمت شما مرا دنيا و آخرت حاصل شد و براى اين نهج سعادى ممكن باشد، و خواجه را بگوى : كه مذموم بدعتى و زشت قاعده اى كه در جهان آوردى به وزير كشتن و غدر و مكر كردن و عاقبت آن نينديشيدى ، مى ترسم كه اين رسم ناستوده و مكروه و مذموم به اولاد و اخلاف و اعقاب تو برسد، و از آنگاه باز يك وزير به مرگ خود نمرد. 1 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ گنت گو بينو نويسنده فرانسوى در كتاب سه سال در آسيا در باب رشوه خوارى زمامداران ايران در دوره قاجاريه چنين مى نويسد: يكى از عيوب بلكه از بلاهائى كه در ايران ريشه دوانده و قطع ريشه آن هم بسيار مشكل و بلكه محال است رشوه گيرى است . اين امر به قدرى رايج است كه از شاه گرفته تا آخرين ماءمور جزء دولت رشوه مى گيرد. و در عين حال هيچكس هم صدايش در نمى آيد. گوئى تمامى ماءموران و مستخدمين ايران از بالا تا پائين هم پيمان شده اند كه موضوع را مسكوت بگذارند. قبل از اينكه به ايران بيايم در لندن كتاب حاج بابا اصفهانى به دستم افتاده و در حين خواندن اين كتاب به نظرم رسيد كه در زمان سلطنت فتحعليشاه ، وزير مختار انگليس مقدارى سيب زمينى براى دولت ايران هديه آورده و گفته بود كه اگر اين گياه را در ايران بكاريد هرگز دچار قحطى نخواهيد گشت . زيرا كشت و زرع آن به سهل است و محصول فراوان مى دهد و بخوبى جانشين نان مى گردد. ولى صدر اعظم فتحعليشاه قبل از دريافت سيب زمينى گفته بود چقدر به من رشوه مى دهيد كه كشت اين گياه را در ايران رايج كنم . 3 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ عجب مخی بوده واسه مملکت خودش هم رشوه میخواسته؟:jawdrop: 2 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ همین الانم وقتی یک پروژه حتی در سطح ملی هم میخواد اجرا بشود پیمانکار برای اینکه کار را بگیرد باید به چندین و چند نفر رشوه بده رشوه گیری در مملکت ما مشکلی ریشه ای و فرهنگیست ... گویی هر کس خودش را محقق میداند بابت خدمتی که اکثرا وظیفه وی بوده و بابت آن نیز حقوق میگیرد رشوه نیز مطالبه نماید. 2 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ در سال 465 آلب ارسلان يكى از سلاطين معروف سلجوقى كه توانسته بود امپراطور روم را به اسارت در آورد در بين راه خوارزم مطلع گشت يوسف خوارزمى يكى از قلعه بانان ، مرتكب جرمى شده است و او را نزد سلطان حاضر ساختند و تقصيرش بگفتند، آلب ارسلان دستور قتلش را صادر كرد، اما يوسف درشتى كرد و حرف زشتى را بر زبان آورد، آلب ارسلان خشمگين گرديد و گفت او را رها كنيد تا خود با تير او را هلاك سازم ، سلطان تير را در كمان نهاد و او را هدف ساخت ، اتفاقا آلب ارسلان كه هيچگاه تيرش به خطا نمى رفت ، در اين موقع نتوانست به هدف بزند و او با كاردى كه در دست داشت به آلب ارسلان حمله نمود و ارسلان بلند شد تا از خود دفاع كند، اما پايش لغزيد و بيفتاد و يوسف با كارد چنان زخمى به او زد كه او را از پاى در آورد. جلب تر اينكه در اين هنگام دو هزار غلام آلب ارسلان ايستاده بودند و صحنه را تماشا مى كردند و هيچكدام كوچكترين عكس العملى از خود نشان ندادند و همه مى گريختند و يوسف كارد به دست از ميان آنها فرار نمود. تا اينكه يكى از اطرافيان آلب ارسلان كه ميخ كوبى در دست داشت به او حمله كرد و با كوبيدن آن بر سرش ، يوسف را نقش بر زمين ساخت 4 لینک به دیدگاه
//\// 1806 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ ممنون ... مطلب جالبی بود ولی یه سوال : چرا اینو گذاشتین در قسمت تاریخ جهان ؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده