رفتن به مطلب

مشاعره با اشعار شاعر پيشنهادی


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ

 

شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

 

افسانه بود معنی دیدار، که دادند

 

در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

///////////////////

 

فردوسی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد

 

خداوند نام و خداوند جای

 

خداوند روزی ده رهنمای

 

خداوند کیوان و گردان سپهر

 

فروزنده ماه و ناهید و مهر

 

******************

 

نظامی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خداوندا در توفیق بگشای

 

نظامی را ره تحقیق بنمای

 

دلی ده کو یقینت را بشاید

 

زبانی کافرینت را سراید

 

 

رهی معیری

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نيلگون چشم فريب انگيز رنگ آميز تو

چون سپهر نيلگون دارد سر افسونگري

از غم رويت بسان شاخه نيلوفرم

اي تو را چشمي به رنگ شعله نيلوفري

 

^*^*^*^*^

وحشي بافقي

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دریغ و درد که از دست بیست تومان رفت

دلا ز بخت بد من علی قلی خان رفت

 

..............................

 

فردوسی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ساز طرب عشق كه داند كه چه ساز است

كز زخمه آن نه فلك اندر تك و تاز است

آورد به يك زخمه جهان را همه در رقص

خود جان و جهان نغمه آن پرده نواز است

 

^*^*^*^*^*

هاتف اصفهاني

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شب وصل است و با دلبر مرا لب بر لب است امشب

شبی کز روز خوشتر باشد ان شب امشب است امشب

 

به چشمی روی آن مه بینم ازشوق و به صد حسرت

زبیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب

 

دلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبر

سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب

 

-----------------------------

 

عبید زاکانی

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

 

ز من هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک

به من هرآنکه نزدیک از او جدا جدا من

------------------------------------------------

خواجوی کرمانی

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]آن نقش بین که فتنه کند نقش‌بند را

[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]در گوش من مجال نماندست پند را[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]چون از کمند عشق امید خلاص نیست

[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]رغبت بود بکشته شدن پای بند را

رهی معیری

 

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ساز سخن

 

آب بقا کجا و لب نوش او کجا ؟

آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟

سیمین و تابناک بود روی مه ولی

سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا ؟

دارد لبی که مستی جاوید می دهد

مینای می کجا و لب نوش او کجا ؟

خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی

آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا ؟

بی سوز عشق ساز سخن چون کند رهی؟

بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا ؟

**********************

 

فریدون مشیری

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم.

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم.

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم.

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم...

 

 

شهریار

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...

یعنی الان من باید با رهی بگم؟!:ws52:

 

از تاپیک موجود تو تالار ورداشتم:ws3:

 

دل زود باورم رابه کرشمه ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد،تو به ناز خود فزودی

 

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما

من و دل همان که بودیم و تو آن نئی که بودی

 

من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم

تو چرا زمن گریزی؟که وفایم آزمودی

 

 

نفر بعد از مهدی اخوان ثالث بگه:ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...