رفتن به مطلب

فقط برای چند لحظه خودتونو اونجا ببينيد


ارسال های توصیه شده

چند سال پيش در جريان بازی های پارالمپيك (المپيك معلولين) در شهر سياتل آمريكا 9 نفر از شركت كنندگان دو 100 متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.

همه اين 9 نفر افرادی بودند كه ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانيم.

آنها با شنيدن صدای تپانچه حركت كردند.

بديهی است كه آنها هرگز قادر به دويدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلكه هر يك به نوبه خود با تلاش فراوان می كوشيد تا مسير مسابقه را طی كرده و برنده مدال پارالمپيك شود.

ناگهان در بين راه مچ پای يكی از شركت كنندگان پيچ خورد .

اين دختر يكی دو تا غلت روی زمين خورد و به گريه افتاد. هشت نفر ديگر صدای گريه او را شنيدند، آنها ايستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند يكی از آنها كه مبتلا به سندروم داون (عقب ماندگی شديد جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گريان را بوسيد و گفت : اين دردت رو تسكين ميده .

سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پايان رساندند.

در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعيت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقيقه براي آنها كف زدند.

  • Like 27
لینک به دیدگاه

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند. مرد گفت : من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم

  • Like 29
لینک به دیدگاه
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند. مرد گفت : من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم

این یه عشق واقعیه.

چند سال پيش در جريان بازی های پارالمپيك (المپيك معلولين) در شهر سياتل آمريكا 9 نفر از شركت كنندگان دو 100 متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.

همه اين 9 نفر افرادی بودند كه ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانيم.

آنها با شنيدن صدای تپانچه حركت كردند.

بديهی است كه آنها هرگز قادر به دويدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلكه هر يك به نوبه خود با تلاش فراوان می كوشيد تا مسير مسابقه را طی كرده و برنده مدال پارالمپيك شود.

ناگهان در بين راه مچ پای يكی از شركت كنندگان پيچ خورد .

اين دختر يكی دو تا غلت روی زمين خورد و به گريه افتاد. هشت نفر ديگر صدای گريه او را شنيدند، آنها ايستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند يكی از آنها كه مبتلا به سندروم داون (عقب ماندگی شديد جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گريان را بوسيد و گفت : اين دردت رو تسكين ميده .

سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پايان رساندند.

در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعيت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقيقه براي آنها كف زدند.

به اونا میگن فداکار

  • Like 1
لینک به دیدگاه
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند. مرد گفت : من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم

:ws44::ws44::ws44::ws44::ws44:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
قشنگ بود عزیز

.

اولی یکمی عجیب بود:ws52:

 

 

حتی ممکنه مثل خیلی از داستانای قدیمی غیر واقعی باشه ولی یه حرفایی توش هست :w16:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...