رفتن به مطلب

هیچ وقت دیر نیست...لطفا بخوان ونظر بده!


ارسال های توصیه شده

در اولين جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست كه كسی را بيابيم كه تا به حال با او آشنا نشده ايم، برای نگاه كردن به اطراف ايستادم،در آن هنگام دستی به آرامی شانه‌ام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن كوچكی را ديدم كه با خوشرويی و لبخندی كه وجود بی‌عيب او را نمايش می‌داد، به من نگاه می‌كرد.

او گفت: "سلام عزيزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آيا می‌توانم تو را در آغوش بگيرم؟"

پاسخ دادم: "البته كه می‌توانيد"، و او مرا در آغوش خود فشرد. پرسيدم: "چطور شما در چنين سن جوانی به دانشگاه آمده ايد؟"

به شوخی پاسخ داد: "من اينجا هستم تا يك شوهر پولدار پيدا كنم، ازدواج كرده يك جفت بچه بياورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمايم.

پرسيدم: "نه، جداً چه چيزی باعث شده؟" كنجكاو بودم كه بفهمم چه انگيزه‌ای باعث شده او اين مبارزه را انتخاب نمايد.

به من گفت: "هميشه رويای داشتن تحصيلات دانشگاهی را داشتم و حالا، يكی دارم

پس از كلاس به اتفاق تا ساختمان اتحاديه دانشجويی قدم زديم و در يك كافه گلاسه سهيم شديم، ما به طوراتفاقی دوست شده بوديم، ‌برای سه ماه ما هر روز با هم كلاس

را ترك می‌كرديم، او در طول يكسال شهره كالج شد و به راحتی هر كجا كه می‌رفت، دوست پيدا می‌كرد، او عاشق اين بود كه به اين لباس درآيد و از توجهاتی كه ساير دانشجويان به او می‌نمودند، لذت می‌برد، او اينگونه زندگی می‌كرد، در پايان آن ترم ما از رزدعوت كرديم تا در ميهمانی ما سخنرانی نمايد، من هرگز چيزی را

كه او به ما گفت، فراموش نخواهم كرد، وقتی او را معرفی كردند،در حالی كه داشت خود را برای سخنرانی از پيش مهيا شده‌اش،آماده می‌كرد، به سوی جايگاه رفت،تعدادی از برگه‌های متون سخنرانی‌اش بروی زمين افتادند، آزرده و كمی دست پاچه به سوی ميكروفون برگشته و به سادگی گفت: "عذر می‌خواهم، من بسيار وحشتزده شده‌ام بنابراين سخنرانی خود را ايراد نخواهم كرد، اما به من اجازه دهيد كه تنها چيزی را كه می‌دانم، به شما بگويم"

او گلويش را صاف نموده و‌ آغاز كرد: "ما بازی را متوقف نمی‌كنيم چون كه پير شده‌ايم، ما پير می‌شويم زیرا كه از بازی دست می‌كشيم، تنها يك راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست يابی به موفقيت وجود دارد، شما بايد بخنديد و هر روز رضايت پيدا كنيد."

"ما عادت كرديم كه رويايی داشته باشيم، وقتی روياهايمان را از دست می‌دهيم، می‌ميريم، انسانهای زيادی در اطرافمان پرسه می‌زنند كه مرده اند و حتی خود نمی‌دانند، تفاوت بسيار بزرگی بين پير شدن و رشد كردن وجود دارد، اگر من كه هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت يكسال در تخت خواب و بدون هيچ كارثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هركسی می‌تواند پير شود، آن نياز به هيچ استعداد خدادادی يا توانايی ندارد، رشد كردن هميشه با يافتن فرصت ها برای تغيير همراه است."

 

"متأسف نباشيد، يك فرد سالخورده معمولاً برای كارهايی كه انجام داده تأسف نمی‌خورد، كه برای كارهايی كه انجام نداده است"،او به سخنرانی اش با ایراد «سرود شجاعان»پايان بخشيد و از فرد فرد ما دعوت كرد كه سرودها را خوانده و آنها را درزندگی خود پياده نمایيم. در انتهای سال، رز دانشگاهی را كه سالها قبل آغاز كرده بود، به اتمام رساند، يك هفته پس از فارغ التحصيلی رز با آرامش در خواب فوت كرد، بيش از دو هزار دانشجو در مراسم خاكسپاری او شركت كردند،

به احترام خانمی شگفت‌انگيز كه با عمل خود برای ديگران سرمشقی شد كه هيچ وقت برای تحقق همه آن چيزهايی كه می‌توانید باشید، دير نيست.

  • Like 23
لینک به دیدگاه

جنبه معنوی قشنگی داشت .

ولی حقیقت زندگی تلخ تر از این ها هست.

این زندگی پر از چیز هایی هست که دیگر دیر میشوند

  • Like 10
لینک به دیدگاه
جنبه معنوی قشنگی داشت .

ولی حقیقت زندگی تلخ تر از این ها هست.

این زندگی پر از چیز هایی هست که دیگر دیر میشوند

اینطور نیست ما یه همکلاسی داشتیم جلسه اول که اومد تو

ما فکر کردیم استاده

همه بلند شدیم

 

بعد گفت من دانشجوام بابا

 

50 سال اینورا داره موهاشم همه سفیده:ws3:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

واقعا هیچ وقت دیر نیست !!

 

من دیشب ساعت 2 فهمیدم که از امتحان امروز ساعت 8 صبحم هیچی بلد نیستم ........

 

خواستم حذفش کنم ... ولی با خودم گفتم هیچ وقت دیر نیس :ws3:

 

تا صبح نشستم و ترکوندمش.... الانم از سر جلسه امتحان اومدم ... پاس شد رفت

 

هیچ وقت دیر نیست:ws31:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

تکرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااری

 

پس لطفا لینک بده چون من ندیده بودم:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه
پس لطفا لینک بده چون من ندیده بودم:banel_smiley_4:

آرشیو هاااا ی2 ماهه قبل رو بخونی می بینی این وظیفه شماست نه من......

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
مهم اینه که من بجا میارم و دارم برات صبر کن:167:

 

اه خدای من

زهی سعادت که مرا بجا میاورند و شرمگینم از اینکه این فرشتگان را بجای نمی اورم

خدایا دل او را با من نرم گردان همچنان که دل مریم را با عیسی

آمین:ws21:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
اه خدای من

زهی سعادت که مرا بجا میاورند و شرمگینم از اینکه این فرشتگان را بجای نمی اورم

خدایا دل او را با من نرم گردان همچنان که دل مریم را با عیسی

امین:ws21:

هیچ وقت یادم نمیره:w821:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
هیچ وقت یادم نمیره:w821:

 

 

چیرو؟

حالا چرا گریه؟ .....خداوندا تو شاهد باش این بنده ات هیچوقت گریه فرشتگانت را دوست ندارد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
واقعا هیچ وقت دیر نیست !!

 

من دیشب ساعت 2 فهمیدم که از امتحان امروز ساعت 8 صبحم هیچی بلد نیستم ........

 

خواستم حذفش کنم ... ولی با خودم گفتم هیچ وقت دیر نیس :ws3:

 

تا صبح نشستم و ترکوندمش.... الانم از سر جلسه امتحان اومدم ... پاس شد رفت

 

هیچ وقت دیر نیست:ws31:

 

حالا تکلیف من که 3 روز بعدش یادم امتحان دارم و حتی نمیتونم حذفش کنم . چی ؟؟؟

هنوز امیدی هست :ws3::ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...