رفتن به مطلب

دروغهای مادرم


ارسال های توصیه شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.

شبی از شبهای زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت:

"پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.

مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:

"پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوهزنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:

"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزیهای مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:

"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:

"فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."

و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:

"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.

این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگیاش از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.

این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.

مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد.

ترجمه:جليل كيان مهر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

b?P=B1DD7EWTZmNDt0l2TMKAuAc0XCo3Fk0kG_UADzOp&T=19a2smkmn%2fX%3d1294212086%2fE%3d398333026%2fR%3daamail%2fK%3d5%2fV%3d2.1%2fW%3dH%2fY%3dASIA%2fF%3d302109125%2fH%3dY29udGVudD0ibm9fZXhwYW5kYWJsZTthamF4X2NlcnRfZXhwYW5kYWJsZTsiIHNlcnZlSWQ9IkIxREQ3RVdUWm1ORHQwbDJUTUtBdUFjMFhDbzNGazBrR19VQUR6T3AiIHRTdG1wPSIxMjk0MjEyMDg2MDE5ODc2IiA-%2fQ%3d-1%2fI%3d1%2fS%3d1%2fJ%3d5A679345&U=129q4p1ee%2fN%3dK7u9KmKImg4-%2fC%3d-1%2fD%3dN%2fB%3d-1%2fV%3d0b?P=B1DD7EWTZmNDt0l2TMKAuAc0XCo3Fk0kG_UADzOp&T=19b3j4dmp%2fX%3d1294212086%2fE%3d398333026%2fR%3daamail%2fK%3d5%2fV%3d2.1%2fW%3dH%2fY%3dASIA%2fF%3d3385005766%2fH%3dY29udGVudD0ibm9fZXhwYW5kYWJsZTthamF4X2NlcnRfZXhwYW5kYWJsZTsiIHNlcnZlSWQ9IkIxREQ3RVdUWm1ORHQwbDJUTUtBdUFjMFhDbzNGazBrR19VQUR6T3AiIHRTdG1wPSIxMjk0MjEyMDg2MDE5ODc2IiA-%2fQ%3d-1%2fI%3d1%2fS%3d1%2fJ%3d5A679345&U=12bgoeq3b%2fN%3dKru9KmKImg4-%2fC%3d-1%2fD%3dMNW%2fB%3d-1%2fV%3d0b?P=B1DD7EWTZmNDt0l2TMKAuAc0XCo3Fk0kG_UADzOp&T=19b03m99e%2fX%3d1294212086%2fE%3d398333026%2fR%3daamail%2fK%3d5%2fV%3d2.1%2fW%3dH%2fY%3dASIA%2fF%3d2159884186%2fH%3dY29udGVudD0ibm9fZXhwYW5kYWJsZTthamF4X2NlcnRfZXhwYW5kYWJsZTsiIHNlcnZlSWQ9IkIxREQ3RVdUWm1ORHQwbDJUTUtBdUFjMFhDbzNGazBrR19VQUR6T3AiIHRTdG1wPSIxMjk0MjEyMDg2MDE5ODc2IiA-%2fQ%3d-1%2fI%3d1%2fS%3d1%2fJ%3d5A679345&U=12bh3fug0%2fN%3dLLu9KmKImg4-%2fC%3d-1%2fD%3dREC%2fB%3d-1%2fV%3d0b?P=B1DD7EWTZmNDt0l2TMKAuAc0XCo3Fk0kG_UADzOp&T=19bc0n9sj%2fX%3d1294212086%2fE%3d398333026%2fR%3daamail%2fK%3d5%2fV%3d2.1%2fW%3dH%2fY%3dASIA%2fF%3d4285229753%2fH%3dY29udGVudD0ibm9fZXhwYW5kYWJsZTthamF4X2NlcnRfZXhwYW5kYWJsZTsiIHNlcnZlSWQ9IkIxREQ3RVdUWm1ORHQwbDJUTUtBdUFjMFhDbzNGazBrR19VQUR6T3AiIHRTdG1wPSIxMjk0MjEyMDg2MDE5ODc2IiA-%2fQ%3d-1%2fI%3d1%2fS%3d1%2fJ%3d5A679345&U=12asrbbb7%2fN%3dLbu9KmKImg4-%2fC%3d-1%2fD%3dRS%2fB%3d-1%2fV%3d0b?P=B1DD7EWTZmNDt0l2TMKAuAc0XCo3Fk0kG_UADzOp&T=19bfp08dc%2fX%3d1294212086%2fE%3d398333026%2fR%3daamail%2fK%3d5%2fV%3d2.1%2fW%3dH%2fY%3dASIA%2fF%3d4082347899%2fH%3dY29udGVudD0ibm9fZXhwYW5kYWJsZTthamF4X2NlcnRfZXhwYW5kYWJsZTsiIHNlcnZlSWQ9IkIxREQ3RVdUWm1ORHQwbDJUTUtBdUFjMFhDbzNGazBrR19VQUR6T3AiIHRTdG1wPSIxMjk0MjEyMDg2MDE5ODc2IiA-%2fQ%3d-1%2fI%3d1%2fS%3d1%2fJ%3d5A679345&U=12bt1t5hh%2fN%3dLru9KmKImg4-%2fC%3d-1%2fD%3dRS2%2fB%3d-1%2fV%3d0 b?P=B1DD7EWTZmNDt0l2TMKAuAc0XCo3Fk0kG_UADzOp&T=19b9ajqr5%2fX%3d1294212086%2fE%3d398333026%2fR%3daamail%2fK%3d5%2fV%3d3.1%2fW%3dJ%2fY%3dASIA%2fF%3d1302549609%2fH%3dY29udGVudD0ibm9fZXhwYW5kYWJsZTthamF4X2NlcnRfZXhwYW5kYWJsZTsiIHNlcnZlSWQ9IkIxREQ3RVdUWm1ORHQwbDJUTUtBdUFjMFhDbzNGazBrR19VQUR6T3AiIHRTdG1wPSIxMjk0MjEyMDg2MDE5ODc2IiA-%2fQ%3d-1%2fI%3d1%2fS%3d1%2fJ%3d5A679345

  • Like 8
لینک به دیدگاه
:w821:

همیشه مادرا واسه بچه هاشون از خود گذشتگی دارن:girl_in_dreams:

حلا چرا گریه میکنی باید بخندی:w16::w16::w16:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
اخهههههههههههههه تكراريه:persiana__hahaha:

 

 

برا من هیچ وقت تکراری نمیشه اخه میدونی وقتی میبنم کسی مادر داره ولی قدرشو نمیدونه دلم هزار تیکه میشه با خودم میگم کاش مادرم زنده بود تا من میتونستم یکم از محبتاشو جبران کنم ولی حیف که دیر شد و من نتونستم هیچ کاری براش بکنم:w821::w821:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
برا من هیچ وقت تکراری نمیشه اخه میدونی وقتی میبنم کسی مادر داره ولی قدرشو نمیدونه دلم هزار تیکه میشه با خودم میگم کاش مادرم زنده بود تا من میتونستم یکم از محبتاشو جبران کنم ولی حیف که دیر شد و من نتونستم هیچ کاری براش بکنم:w821::w821:

 

:w821::w821::w821:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
برا من هیچ وقت تکراری نمیشه اخه میدونی وقتی میبنم کسی مادر داره ولی قدرشو نمیدونه دلم هزار تیکه میشه با خودم میگم کاش مادرم زنده بود تا من میتونستم یکم از محبتاشو جبران کنم ولی حیف که دیر شد و من نتونستم هیچ کاری براش بکنم:w821::w821:

آخهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه:cryingf:

خب همينكه يادشي خوبه:ws44:

 

 

 

 

 

حالا بحثو منحرف نكن.....بالاخره تكراريه:icon_razz:

:w821::w821::w821:

:w58:

 

 

:4564::4564:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
آخهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه:cryingf:

خب همينكه يادشي خوبه:ws44:

 

 

 

 

 

حالا بحثو منحرف نكن.....بالاخره تكراريه:icon_razz:

 

:w58:

 

 

:4564::4564:

کسی رو میشناسم که روزی 3 یا چها تا پست میزنه همش هم تکراریه ولی تا حالا به روش نیووردم حالا هی بگو تکراریه:ws27:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
کسی رو میشناسم که روزی 3 یا چها تا پست میزنه همش هم تکراریه ولی تا حالا به روش نیووردم حالا هی بگو تکراریه:ws27:

اولا من يكيو ميشناسم روزي 10 هزار بار تاپيك تكراري ميزنه ولي به روش نيوردم...ولي كلا امروز از دنده چپ بيدار شدم:smiley (18):

 

دوما واسه چي به روش نيورديييي!!!يه چيزي اينجا جور درنمياد!:whistle:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

اين عسكو نيگا

اول اينكه

تنها چیزی که از خانم‌ها همیشه برام مایه‌ی حسادت‌ئه، احساس مادربودن‌ئه. همین‌جوری که تو این عکسه هست

 

دوما اين خانمه واقعا مادره همين پسره است

 

 

jula%27-jula_large.jpg

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...