spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ جک و دوستش باب تصميم مي گيرند برای تعطيلات به اسکي برند. با همديگه رخت و خوراک و چيزهای ديگرشان را بار ماشين جک مي کنند و به سوی پيست اسکي راه مي افتند پس از دو سه ساعت رانندگي، توفان و برف و بوران شديدی جاده را در بر گرفت چراغ خانه ای را از دور مي بينند و تصميم مي گيرند شب را آنجا بمانند تا توفان آرام شود و آنها بتوانند به راه خود ادامه دهند. هنگامي که نزديکتر مي شوند مي بينند که آن خانه در واقع کاخيست بسيار بزرگ و زيبا که درون کشتزار پهناوريست و دارای استبلي پر ازاسب و آن دورتر از خانه هم طويله ای با صدها گاو و گوسفند است. زني بسيار زيبا در را باز مي کند. مردان که محو زيبايي زن صاحبخانه شده بودند، توضيح مي دهند که چگونه در راه گرفتار توفان شده اند و اگر خانم خانه بپذيرد شب را آنجا سر کنند تا صبح به راهشان ادامه دهند. زن جذاب با صدايي دلنشين گفت: همانطور که مي بينيد من در اين کاخ بزرگ تنها هستم، اما مساله اين است که من به تازگي بيوه شده ام و اگر شما را به خانه راه دهم از فردا همسايه ها بدگويي و شايعه پراکني را آغاز مي کنند. جک پاسخ داد: نگران نباشيد، برای اين که چنين مساله ای پيش نيايد ما مي تونيم در اصطبل بخوابيم. سحرگاه هم اگر هوا خوب شده باشد بدون بيدار کردن شما راه خود را به طرف پيست اسکي ادامه خواهيم داد. زن صاحبخانه مي پذيرد و آن دو مرد به اصطبل مي روند و شب را به صبح مي رسانند بامداد هم چون هوا خوب شده بود راه مي افتند حدود نه ماه بعد جک نامه ای از يک دادگاه دريافت مي کند در آغاز نمي تواند نام و نشانيهايي که در نامه نوشته بود را به ياد آورد اما سر انجام پس از کمي فشار به حافظه مي فهمد که نامه دادگاه درباره همان زن جذاب صاحبخانه ای است که يک شب توفاني به آنها پناه داده بود. پس از خواندن نامه با سرگرداني و شگفت زده به سوی دوستش باب رفت و پرسيد: باب، يادت مياد اون شب زمستاني که در راه پيست اسکي گرفتار توفان شديم و به خانه ی آن زن زيبا و تنها رفتيم؟ باب پاسخ داد: بله جک گفت: يادته که ما در اصطبل و در ميان بو و پشگل اسب و قاطر خوابيديم تا پشت سر زن صاحبخانه حرف و حديثي در نيايد؟ باب اين بار با صدايي لرزانتر پاسخ داد: آره.. يادمه جک پرسيد: آيا ممکنه شما نيمه شب تصادفي به درون کاخ رفته باشيد و تصادفي سری به آن زن زده باشيد؟ باب سر به زير انداخت و گفت: من ... بله...من... جک که حالا ديگر به همه چيز پي برده بود پرسيد: باب ! پس تو ... تو تو اون حال و هوا خودت رو جک معرفي کرده ای؟؟ ... تا من ... بهترين دوستت را ... جک ديگر از شدت هیجان نمي توانست ادامه دهد ... باب که از شرم و ناراحتي سرخ شده بود گفت ... جک ... من مي تونم توضيح بدم ... ما کله مون گرم بود و من فقط مي خواستم ... فقط ... حالا چي شده مگه؟ . . . . . جک احضاريه دادگاه را نشان داد و گفت: اون زن طفلک به تازگي مرده و همه چيزش را برای من به ارث گذاشته! 23 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ خداییش که ادم دروغگو همیشه میبازه 4 لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ من هم طبق نظریه ی چسبیدن نقد و ول کردن نسیه کار باب را میکردم! ولی اسم خودم رو معرفی میکردم٬ نهایتش این بود که بچه دار میشدیم و میبردمش اساکلند و مدل اون بابا و دخترش ۶ تا بچه دیگه از اون بچه تولید میکردم و به نسل بشر کمک میکردم! کاخ و اصطبل و استخر و .... به آدم وفا ندارند ولی این فرزند است که در دوران پیری دست پدر را میگیرد! شاد و سربلند باشید آنارشیست 4 لینک به دیدگاه
vahid321 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ من هم طبق نظریه ی چسبیدن نقد و ول کردن نسیه کار باب را میکردم!ولی اسم خودم رو معرفی میکردم٬ نهایتش این بود که بچه دار میشدیم و میبردمش اساکلند و مدل اون بابا و دخترش ۶ تا بچه دیگه از اون بچه تولید میکردم و به نسل بشر کمک میکردم! کاخ و اصطبل و استخر و .... به آدم وفا ندارند ولی این فرزند است که در دوران پیری دست پدر را میگیرد! شاد و سربلند باشید آنارشیست الحق که آنارشیستی! 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ همینو یه بار خودت گذاشته بودی انگار! ولی جالب بود 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ همینو یه بار خودت گذاشته بودی انگار! ولی جالب بود 2 لینک به دیدگاه
Atishpare_Shahi 1736 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ به اینا میگن دوست خوب :girl_in_dreams: 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ حالا زنه چه بی جنبه بوده واسه یه بار همه داراییش و به نام یارو کرده! 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ حالا زنه چه بی جنبه بوده واسه یه بار همه داراییش و به نام یارو کرده! :ws28: 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ نتيجه گيري اخلاقي:خيانت آغازيست براي خوشبختي! 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ نتيجه گيري اخلاقي:خيانت آغازيست براي خوشبختي! :jawdrop::167::167: 1 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ :jawdrop::167::167: بعضي وقتا مد آدم عوض ميشه.دست خودش هم نيست.مثل امشب من 1 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ بعضي وقتا مد آدم عوض ميشه.دست خودش هم نيست.مثل امشب من :JC_thinking: مگه میشه آدم دست خودش نباشه خودتون و میزنید به کوچه علی چپ:167: 1 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ :jc_thinking:مگه میشه آدم دست خودش نباشه خودتون و میزنید به کوچه علی چپ:167: شوخي كردم شقايقي.نگاه مهربان :167:همسر هميشه در يادمه 1 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ شوخي كردم شقايقي.نگاه مهربان :167:همسر هميشه در يادمه :ws28: همون نگاه واسه تو کافیه:ws28: 2 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ من هم طبق نظریه ی چسبیدن نقد و ول کردن نسیه کار باب را میکردم!ولی اسم خودم رو معرفی میکردم٬ نهایتش این بود که بچه دار میشدیم و میبردمش اساکلند و مدل اون بابا و دخترش ۶ تا بچه دیگه از اون بچه تولید میکردم و به نسل بشر کمک میکردم! کاخ و اصطبل و استخر و .... به آدم وفا ندارند ولی این فرزند است که در دوران پیری دست پدر را میگیرد! شاد و سربلند باشید آنارشیست همون مردی رو میگی که با دختر خودش ارتباط داشت و اونو باردار کرد؟این کمک به بشره؟ این به گند کشیدنه بشره لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده