ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ چه از خود متشکر !!!!!! مادر کجا زن کجا............ من الان دارم از مقام مادر دفاع میکنم احیانا!!!!! من از خود متشکر نیستم بعضی از دخترا هستن که فک میکنن پسری که ازدواج کرد دیگه باید خونوادشو بذاره کنار !!!! یا مثلا عشقی که شوهرشون به مادرش داره رو با عشقی که به خودشون داره مقایسه میکنن!!!!!!!:icon_razz: ا 3 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ کیا اسپم کردن بیان جلو:167: من آمار میدم بهت خودتو داغون نکن: مهسا(سردسته ) اسی آتیش پاره اورامان شقایق همینها بودن جون خودت:banel_smiley_52: 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ من آمار میدم بهت خودتو داغون نکن: مهسا(سردسته ) اسی آتیش پاره اورامان شقایق همینها بودن جون خودت:banel_smiley_52: :banel_smiley_4: 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ بس منظور شما هم مامان بود :jawdrop: مگه نخوندی متن و بابک؟ 2 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ :banel_smiley_4: دیدی مهسا هم تایید کرد که آمار درسته 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ دیدی مهسا هم تایید کرد که آمار درسته موندم تو کجاشی؟ 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ موندم تو کجاشی؟ همین و بگو:viannen_38: 1 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ موندم تو کجاشی؟ من کی اسپم کردم ؟:w00: همین و بگو:viannen_38: من کی اسپم کردم چرا تهمت میزنین؟:w00: 1 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ من کی اسپم کردم ؟:w00: من کی اسپم کردم چرا تهمت میزنین؟:w00: :jawdrop::jawdrop::jawdrop: 2 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ من آمار میدم بهت خودتو داغون نکن: مهسا(سردسته ) اسی آتیش پاره اورامان شقایق همینها بودن جون خودت:banel_smiley_52: :banel_smiley_4: خودت محترمانه بیا جولو سرت و از تنت جدا کنم....دیگه من و زیاد زحمت نده بدوئم دنبالت! 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ :banel_smiley_4:خودت محترمانه بیا جولو سرت و از تنت جدا کنم....دیگه من و زیاد زحمت نده بدوئم دنبالت! :ws28: با گیوتین جدا کن 3 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ :ws28:با گیوتین جدا کن نه یه چاقوی کند دارم با اون جدا میکنم زجر کش بشه توئم اواتارتو عوض کردی نمیشناسمت....:w00: اههههههه:w00: 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ نه یه چاقوی کند دارم با اون جدا میکنم زجر کش بشه توئم اواتارتو عوض کردی نمیشناسمت....:w00: اههههههه:w00: جدی ؟:JC_thinking: پس اون شقایق اون بغل چیه؟:w127: 3 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ جدی ؟:JC_thinking:پس اون شقایق اون بغل چیه؟:w127: سلام موضوع چیه؟ هیچی دارن منو میکشن نه یه چاقوی کند دارم با اون جدا میکنم زجر کش بشه توئم اواتارتو عوض کردی نمیشناسمت....:w00: اههههههه:w00: :banel_smiley_52: :ws28:با گیوتین جدا کن :ws44: :banel_smiley_4:خودت محترمانه بیا جولو سرت و از تنت جدا کنم....دیگه من و زیاد زحمت نده بدوئم دنبالت! خاله منم سیما بچه خواهرت خالههههههههه 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ هیچی دارن منو میکشن :banel_smiley_52: :ws44: خاله منم سیما بچه خواهرت خالههههههههه :w02: 2 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ جدی ؟:JC_thinking:پس اون شقایق اون بغل چیه؟:w127: :ws3:نه اخه من به اواتارای مریم فارست عادت دارم....همش فک میکنم شاید یه شقایق دیگست! هیچی دارن منو میکشن :banel_smiley_52: خاله منم سیما بچه خواهرت خالههههههههه آدم خالشو مثل پوست پیاز میفروشه ؟:w00::w00: 2 لینک به دیدگاه
A&S 1032 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ شبی با زنی دیگر ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند. لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید. اومیگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهدبرد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد. آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند. ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم. چند روز بعد مادر م در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم.کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید.یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم. در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست. زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.این متن را برای همه کسانی که والدینی مسن دارند بفرستید. به یک کودک، بالغ و یا هرکس با والدینی پا به سن گذاشته. امروز بهتر از دیروز و فرداست... دلم واسه مامانم یه ذره شده کاش پیشم بود کاششششششششششششششش 2 لینک به دیدگاه
A&S 1032 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ شقایق جان صفحه پروفایلت بسته بود همینجا برات میزارم: کریسمس برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده