رفتن به مطلب

نظر شما در مورد گناه چیه؟ لطفا شرکت کنید.


ارسال های توصیه شده

به نظر من :

 

.

 

.

 

.

گناه يكي از قديمي ترين ترفندها براي سلطه بر مردم است.

 

آنها در تو احساس گناه ايجاد ميكنند. آنها ايده هايي بس احمقانه به خوردت ميدهند كه قادر به محقق ساختن آنها نيستي. سپس گناه به وجود ميآيد و همين كه به وجود آمد، تو به دام افتاده ايي ... گناه راه كاسبي است.

  • Like 13
لینک به دیدگاه

نه اینجوری هم نیست از دید من گناه راه کاسبی و کسب درآمد بعضیا نیست

از نظر من گناه کاریه که وجدانم و به درد می آره و از انجام دادن کاری عذاب وجدان میگیرم حالا هر کار کوچیک یا بزرگی میتونه وجدانم و اذیت کنه حتی آب ندادن به یه گیاه تشنه:ws31:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
نه اینجوری هم نیست از دید من گناه راه کاسبی و کسب درآمد بعضیا نیست

از نظر من گناه کاریه که وجدانم و به درد می آره و از انجام دادن کاری عذاب وجدان میگیرم حالا هر کار کوچیک یا بزرگی میتونه وجدانم و اذیت کنه حتی آب ندادن به یه گیاه تشنه:ws31:

این که شما میگی اسمش غفلته نه گناه . ولی کاری با ذهنیت انسان کرده اند که همیشه احساس گناه بکنه و هیچوقت نتونه خودش باشه. بعد که اینجوری شد میکشنش زیر بال و پر خودشون و همینی میشه که میبینیم.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

به ياد ميكل‌آنژ مي افتم. او داشت از بازاري كه در آن همه نوع سنگ مرمر يافت مي شد، عبور مي كرد كه چشمش به سنگ زيبايي افتاد. قيمت را جوي شد. صاحب مغازه گفت: «مي تواني اين سنگ را مجاني برداري، چون مدتي است اين ج افتاده و فضاي زيادي را اشغال كرده … دوازده سال است كه هيچ كس حتي احوالش ر نپرسيده. من هم چشمم آب نمي خورد اين تخته سنگ حتي به درد لاي جرز بخورد .»

ميكل آنژ سنگ را برداشت و تقريباً يك سال تمام بر روي آن كار كرد و چه بسا زيباترين مجسمه اي را كه تا به حال دنيا به خود نديده است ر ساخت و همين چند سال پيش ديوانه اي سعي كرد آن را نابود كند. اين مجسمه كه در واتيكان قرار داشت مجسمه اي از عيسي مسيح پس از باز شدن از صليب بود كه بر روي پاهاي مادرش، مريم مقدس، بي جان دراز كشيده بود. من فقط عكس آن را ديده ام، اما اين مجسمه چنان طبيعي و زنده است، كه گويي عيسي هر آن قرار است از خواب بيدار شود. و او با چنان هنرمندي بي نظيري آن مرمر را تراشيده بود كه مي توانستي اين هر دو را احساس كني ـ قدرت مسيح و شكنندگي مسيح. و اشك در چشمان مريم مقدس، مادر عيسي مسيح، حلقه زده …

چند سال پيش بود كه ديوانه اي با چكش به جان اين شاهكار ميكل آنژ افتاد و وقتي دليل اين كار را از آن ديوانه پرسيدند، جواب داد: «من هم مي خواهم مشهور شوم. ميكل آنژ يك سال جان كند تا مشهور شد. من فقط بايد پنج دقيقه وقت مي گذاشتم تا كل مجسمه را خراب كنم و الان اسم من تيتر اول روزنامه هاي سراسر دنيا شده است!

هر دو نفر بر روي سنگ مرمر واحدي كار كرده بودند، يكي آفرينشگر بود و ديگري فقط يك ديوانه ي زنجيري .

پس از يك سال كه ميكل آنژ كار مجسمه را به پايان رساند، از سنگفروش خواست كه به منزلش بيايد تا چيزي را به او نشان دهد. سنگفروش كه نمي توانست آن چه را مي بيند باور كند، گفت «اين مرمر زيبا را از كجا آورده اي؟ »

و ميكل آنژ گفت: «به جا نياوردي؟ اين همان سنگ بدقواره اي است كه دوازده سال آزگار جلوي مغازه ات خاك خورد.» و من اين واقعه را خوب به خاطر سپرده ام كه سنگفروش پرسيد: «چي شد فكر كردي كه اين سنگ بدقواره مي تواند به چنين مجسمه ي زيبايي تبديل شود؟ »

ميكل آنژ گفت: «من در اين باره فكر نكردم. من روياي ساختن چنين مجسمه اي را در سر داشتم و وقتي از كنار آن قطعه سنگ مي گذشتم، ناگهان مسيح را ديدم كه مرا صدا مي زد: «من در اين سنگ محبوسم . آزادم كن، كمك كن تا از اين سنگ بيرون بيايم.» و من دقيقاً همان مجسمه را در آن سنگ ديدم. بنابراين من فقط كار ناچيزي انجام دادم؛ من بخش هاي اضافي و غير ضروري سنگ ر كندم و بيرون ريختم تا مسيح و مادرش هر دو از اسارت خويش آزاد گرديدند .»

چه خدمت بزرگي براي بشريت بود اگر فردي با قابليت زيگموند فرويد،‌ به جاي روانكاوي بيماران رواني و تحليل روياهاي آن ها، بر روي روياها و خيالپردازي هاي كساني كار مي كرد كه از نظر روان شناسي سالم بودند و نه تنها سالم كه افرادي خلاق و آفرينشگر بودند. تحليل روياهاي اين عده نشان خواهد داد كه همه ي روياها واپس خورده نيستند، بلكه روياهايي هستند كه از شعوري خلاق تر از مردمان عادي نشأت گرفته اند. و روياهاي آن ها بيمارگونه نيست، بلكه به طرزي واقعي و اصيل سالم است. سراسر تكامل انسان و آگاهي او به وجود همين خيال پردازان بستگي داشته است که اگر همین انسان با فلسفه گناه آشنا شود دیگر نمیتواند دست به سیاه و سفید ذهنش بزند و از خیالپردازی به خلاقیت برسد.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

به ياد ميكل‌آنژ مي افتم. او داشت از بازاري كه در آن همه نوع سنگ مرمر يافت مي شد، عبور مي كرد كه چشمش به سنگ زيبايي افتاد. قيمت را جوي شد. صاحب مغازه گفت: «مي تواني اين سنگ را مجاني برداري، چون مدتي است اين ج افتاده و فضاي زيادي را اشغال كرده … دوازده سال است كه هيچ كس حتي احوالش ر نپرسيده. من هم چشمم آب نمي خورد اين تخته سنگ حتي به درد لاي جرز بخورد .»

ميكل آنژ سنگ را برداشت و تقريباً يك سال تمام بر روي آن كار كرد و چه بسا زيباترين مجسمه اي را كه تا به حال دنيا به خود نديده است ر ساخت و همين چند سال پيش ديوانه اي سعي كرد آن را نابود كند. اين مجسمه كه در واتيكان قرار داشت مجسمه اي از عيسي مسيح پس از باز شدن از صليب بود كه بر روي پاهاي مادرش، مريم مقدس، بي جان دراز كشيده بود. من فقط عكس آن را ديده ام، اما اين مجسمه چنان طبيعي و زنده است، كه گويي عيسي هر آن قرار است از خواب بيدار شود. و او با چنان هنرمندي بي نظيري آن مرمر را تراشيده بود كه مي توانستي اين هر دو را احساس كني ـ قدرت مسيح و شكنندگي مسيح. و اشك در چشمان مريم مقدس، مادر عيسي مسيح، حلقه زده …

چند سال پيش بود كه ديوانه اي با چكش به جان اين شاهكار ميكل آنژ افتاد و وقتي دليل اين كار را از آن ديوانه پرسيدند، جواب داد: «من هم مي خواهم مشهور شوم. ميكل آنژ يك سال جان كند تا مشهور شد. من فقط بايد پنج دقيقه وقت مي گذاشتم تا كل مجسمه را خراب كنم و الان اسم من تيتر اول روزنامه هاي سراسر دنيا شده است!

هر دو نفر بر روي سنگ مرمر واحدي كار كرده بودند، يكي آفرينشگر بود و ديگري فقط يك ديوانه ي زنجيري .

پس از يك سال كه ميكل آنژ كار مجسمه را به پايان رساند، از سنگفروش خواست كه به منزلش بيايد تا چيزي را به او نشان دهد. سنگفروش كه نمي توانست آن چه را مي بيند باور كند، گفت «اين مرمر زيبا را از كجا آورده اي؟ »

و ميكل آنژ گفت: «به جا نياوردي؟ اين همان سنگ بدقواره اي است كه دوازده سال آزگار جلوي مغازه ات خاك خورد.» و من اين واقعه را خوب به خاطر سپرده ام كه سنگفروش پرسيد: «چي شد فكر كردي كه اين سنگ بدقواره مي تواند به چنين مجسمه ي زيبايي تبديل شود؟ »

ميكل آنژ گفت: «من در اين باره فكر نكردم. من روياي ساختن چنين مجسمه اي را در سر داشتم و وقتي از كنار آن قطعه سنگ مي گذشتم، ناگهان مسيح را ديدم كه مرا صدا مي زد: «من در اين سنگ محبوسم . آزادم كن، كمك كن تا از اين سنگ بيرون بيايم.» و من دقيقاً همان مجسمه را در آن سنگ ديدم. بنابراين من فقط كار ناچيزي انجام دادم؛ من بخش هاي اضافي و غير ضروري سنگ ر كندم و بيرون ريختم تا مسيح و مادرش هر دو از اسارت خويش آزاد گرديدند .»

چه خدمت بزرگي براي بشريت بود اگر فردي با قابليت زيگموند فرويد،‌ به جاي روانكاوي بيماران رواني و تحليل روياهاي آن ها، بر روي روياها و خيالپردازي هاي كساني كار مي كرد كه از نظر روان شناسي سالم بودند و نه تنها سالم كه افرادي خلاق و آفرينشگر بودند. تحليل روياهاي اين عده نشان خواهد داد كه همه ي روياها واپس خورده نيستند، بلكه روياهايي هستند كه از شعوري خلاق تر از مردمان عادي نشأت گرفته اند. و روياهاي آن ها بيمارگونه نيست، بلكه به طرزي واقعي و اصيل سالم است. سراسر تكامل انسان و آگاهي او به وجود همين خيال پردازان بستگي داشته است که اگر همین انسان با فلسفه گناه آشنا شود دیگر نمیتواند دست به سیاه و سفید ذهنش بزند و از خیالپردازی به خلاقیت برسد.

متن قشنگی بود ولی ارتباطشو با موضوع تاپیک متوجه نشدم! :ws52:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
متن قشنگی بود ولی ارتباطشو با موضوع تاپیک متوجه نشدم! :ws52:

انسان اگر بیخودی احساس گناه نکند ذهنش به او این اجازه را میدهد که آنچه را توی ذهنش هست به انجام برساند. تنها کسانی دارای ذهن خلاق و آزاد هستند که کلمه ای بنام گناه را نمیشناسند و برای همین بطور فطری کاری میکنند که خلاقیت ها را بار میآورد. انسانی که به واژه گناه زندگی کند نمیتواند خلاق باشد و به درد انسانها هم نمیخورد. آن سنگ که تو اون مغازه سالها بی حرکت مونده بود همان ذهنیتی است که با گناه آشنا بود و تکان نمیخورد.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آیا شما فکر میکنید که اگر با فلسفه گناه یا ثواب آشنا بشوید , انسان فرزانه ای میگردید؟ باید توضیح بدهم که : ارزش هاي واقعي درناخودآگاه مدفون نيستند- ارزش هاي واقعي وقتي هويدا مي شوند كه شما از خودآگاهيconsciousness به فراآگاهي superconsciousness رسيده باشيد. آنچه كه در ناخودآگاه انسان مدفون است همان است كه زندگي انسان را چنين حماقت بار ساخته است، شايد او به حرف كسي كه فوتبال بازي مي كند، به يك هنرپيشه توجه كند، ولي به سخنان فرزانگان توجهي نمي كند. ناخودآگاه، زيرزمين ذهن است. در ناخودآگاه شما چيزهاي زيادي دفن شده اند كه در خودآگاهتان راهي براي بيان شدن پيدا مي كنند. براي نمونه، ميليون ها انسان مسابقات فوتبال يا مشت زني تماشا مي كنند و واقعاً به هيجان مي آيند، و آنان هرگز در مورد آنچه كه تماشا مي كنند فكر نمي كنند. در مشت زني، آنان خشونت صرف تماشا مي كنند. ولي لذت مي برند: اين بيان خشونت نهان در شماست.

جامعه انسان را با راهكاري مطلقاً خطا اداره كرده است. فكر جامعه اين بوده است كه اگر چيزي به زيرزمين انداخته شود، به تاريكي ناخودآگاه، كارتان با آن تمام است. چنين نيست. كارتان با آن تمام نيست. به شكل هاي مختلف بالا مي زند و با كينه توزي هم مي آيد. و به انباشته شدن ادامه مي دهد. يك خشم كوچك چيزي نيست كه نگرانش باشي، مي آيد و مي رود. ولي اگر به انباشتن خشم ادامه بدهي، زماني فرامي رسد كه مانند آتشفشاني مي شود كه هرلحظه منفجر مي شود به هر بهانه اي.در تمام تاريخ، سركوبگري راهي براي متمدن نگه داشتن انسان بوده است __ ولي درواقع، سركوب كردن سبب اين شده كه انسان را فقط در سطح، متمدن نگه دارد . تمدن او به ضخامت پوستهskin-deep است! هر كس را كه فقط قدري خراش دهي، در پشت آن، آن حيوان وحشي و درنده و بدوي را پنهان خواهي يافت. تمام بازي هاي شما به نوعي ظريف، ارضاي خواهش شما براي برنده شدن است. در فيلم ها، شما خشونت مي بينيد، آدمكشي مي بينيد، تجاوزكردن مي بينيد و هر فيلمي كه آدمكشي و تجاوز در آن نباشد، به نظر جذابيتي ندارد. اين ها مواد اوليه اساسي هستند كه انسان ها را جذب مي كند. اميال شما در ناخودآگاه منتظر هستند تا برآورده شوند، و اين بازي ها راه هايي هستند براي ارضاكردن اميال شما.

شما با قاتل هم هويت مي شويد و يا با مقتول. يا با تجاوزكار هويت مي گيريد و يا با تجاوز شده. و قدري تخليه صورت مي گيرد. سبب خوشي شما از ديدن يك فيلم يا خواندن يك داستان همين است.در كاليفرنيا، در دانشگاه كاليفرنيا كشف كرده اند در طول يك سال تمام، هرگاه مسابقه ي مشت زني وجود داشت، آمار جنايت چهارده درصد نسبت به مدت مشابه آن هفته افزايش مي يابد.چه اتفاقي مي افتد؟ آن چيزهايي كه پنهان بودند.... با ديدن خشونت در مشت زني، خشونت خودت شروع مي كند به بالازدن و آن خشونت است كه نرخ جنايت را 14% بالا مي برد. تقريباً تا يك هفته بالا مي ماند و سپس به سطح معمولي بازمي گردد. اينك دولت اين را مي داند، كه مشت زني بايد يك جرم محسوب شود و غيرقانوني باشد. ولي چنين نمي شود، زيرا مسابقات مشت زني براي برپاكنندگان آن ها سودآور هستند و آن ها به دولت پول مي دهند و به نظر مي رسد كه هرچيزي، اگر با خودش پول بياورد، قانوني است!!در ناخودآگاه، ارزش هاي واقعي وجود ندارند، زيرا هيچكس ارزش هاي واقعي را سركوب نكرده است. ارزش هاي واقعي نياز به سركوب شدن ندارند، زيرا با هيچكس مخالف نيستند، به هيچكس آسيبي نمي رسانند. آن ارزش ها كيفيت هاي عشق و محبت هستند. ولي انسان اين ها را تجربه نكرده است، زيرا اين ها بالاي ذهن خودآگاه هستند.براي ديدن لمحه اي از دنياي ارزش هاي واقعي حقيقت، صداقت، عشق، دوستي، محبت، همدردي، حساسيت، تحسين زيبايي، وقار بايد به وراي ذهن خودآگاهت بروي. تمام آن ها به صف در انتظارت هستند. ولي جامعه شما را درگير مبارزه با ناخودآگاه كرده است و تمام ميراث حيواني شما را به پايين فشار داده است. چنين نيست كه وقتي آن را به پايين فشار مي دهي، كار تمام است، به بالاآمدن ادامه خواهد داد، مي خواهد كه بيان شود. و شما در زندگي چيز ديگري نداريد هيچ نوع خلاقيت كه انرژي تان بتواند درگير آن شود، تا كه براي مصرف ناخودآگاه انرژي باقي نماند. بنابراين اوضاعي عجيب است، تمامي ابعاد خلاقيت بسته شده است.در نظام آموزشي شما سخني از فراآگاهي نيست. تنها چيزي كه در موردش حرف زده مي شود، ذهن خودآگاه است و اينكه تنها راه براي دوركردن هر چيز مسموم اين است كه آن را به ناخودآگاه پرتاب كني. تمام اين راهكار اشتباه است. براي همين است كه اجتماع انساني به چنين وضعيت خرابي كشيده شده است: جايي كه مردم زندگي مي كنند، ولي واقعاً زنده نيستند، تقريباً مانند اجساد متحرك هستند. آنان به سادگي از گهواره تا گور، همه روز، آهسته آهسته، درحال مردن هستند. اين مرگي طولاني است: يك مرگ هفتاد ساله. اين را نمي توان زندگي خواند ، زيرا گلي شكفته نمي شود، ترانه اي برنمي خيزد، هيچ چيز زيبايي آفريده نمي شود. شما زندگي را غنا نمي بخشيد. و اين را همچون يك حكم اساسي به ياد بسپاريد: تا زماني كه به زندگي غنا نبخشيد، زندگي نمي كنيد.اگر زندگي را داشته باشي، بايد آن را غني تر كني، بايد دنيا را بهتر از آن چه كه پيدايش كردي ترك كني. ولي اينك به نظر مي رسد كه شما را دنيا را تيره تر، رنجورتر و غمگين تر ترك مي كنيد.

راهكار كهنه بايد متروك شود، مطلقاً متروك شود، بدون هيچ استثنايي. نكاتي پايه اي بايد به خاطر سپرده شود: ناخودآگاه از خودش هيچ راهي براي تخليه ي مستقيم محتوايش ندارد. ناخودآگاه دري ندارد، يك زيرزمين است. اگر هرچيزي بخواهد بيرون برود بايد به ذهن خودآگاه بيايد. ذهن خودآگاه، همان در است.به همين ترتيب، ذهن فراآگاه نيز هيچ دري ندارد. هرچيزي كه بخواهد بيان شود، بايد به سطح خودآگاه بيايد. ذهن خودآگاه همان طبقه ي "همكف" است: فقط از آنجاست كه چيزي مي تواند خارج شود. پس نخستين نكته اين است: ناخودآگاه بايد تخليه شود. ولي انسان از خالي كردن آن مي ترسد، زيرا حامل تمام ويژگي هاي زشت است. چگونه آن خشونتي را كه در آنجا وجود دارد تخليه كني، آن خشم ها و آن اندوه ها.... تمام آن نگراني هايي كه در آنجا انبار كرده اي زيرا كه نتوانسته بودي آن ها رديف كني؟ چگونه آن ها را به خودآگاهي مي آوري؟ و اگر هم بيايند، آنوقت با آن ها چه مي كني؟ ناخودآگاه به آنچه كه مورد خشونت قرار مي دهد علاقه اي ندارد، فقط به خلاص شدن از آن خشونت علاقه دارد. مي تواني فقط بالشت را كتك بزني و احساس راحتي زياد بكني. قدري عجيب به نظرت خواهد آمد،آمد::آمد كه تو بالش را كتك مي زني و آن بالش كار بدي با تو نكرده است! تو خودت را موجودي با فرهنگ، پيچيده و هوشمند مي داني و آنوقت چه مي كني؟ بالشي را كتك مي زني كه كاري با تو نكرده است! مسئله اين نيست كه آن بالش با تو كاري كرده باشد و يا نه. ولي زدن آن، خشونت درون تو را تخليه مي كند، زيرا خشونت ربطي به موضوع آن ندارد.چه انساني را كتك بزني و چه يك بالش را هیچ فرقي ندارد. چه يك انسان را بكشي و چه يك خرس عروسكي را بكشي، اهميتي ندارد. ولي آن عمل كشتن بايد انجام شود.و ما همیشه همین کار را انجام میدهیم. چرا در این موارد اعتقاد به گناه نمیتواند جلو دار ما باشد؟ چون اعثقاد عبثی است.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بجای اینکه به انسان بیاموزند که دلیل و منشاء حسادت چیست و چگونه میتوان از آن خلاص شد بهش میگویند این حس گناه است. و این فرد چون با مبانی حسادت و دلیل اتفاق آن بی اطلاح میماند نمیتواند صرفآ با دانستن اینکه این حس گناه است دست از این کارش بردارد. با این وصف گناه بودن و یا نبودن این حس نمیتواند تغییری در او ایجاد نماید. باید کار دیگری صورت گیرد. به نظر شما آن کار دیگر چه میتواند باشد؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه

مشروب خوردن گناه است ولی استفاده از قرصهای روان گردان نه حرام است و نه چیزی دیگر. حالا شما حساب بکن ببین با مشروب خوردن یک اجنماع بکلی از بین میرود یا با مصرف مواد مخدر؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه

اگر این گناه و اتهام دادن انسان به گناه برچیده شود دیگر کسی نمیتواند از دیگری انتقاد کند. به این ترتیب همه آزاد میشوند و میتوانند با راحتی خیال در کنار هم زندگی کنند. متهم کردن دیگران به گناه به جهت کسب برتری جویی است .

همه اين را دوست دارند. انتقاد كردن از ديگران و شكايت كردن از زندگي احساس خوبي بهشان مي دهد. با انتقادكردن از ديگران، احساس برتري مي كنند. با شكايت كردن از ديگران، احساس مي كنند كه بالاتر از آنان هستند. اين براي نفس بسيار ارضاء كننده است

و من مي گويم كه تقريباً همه چنين مي كنند: برخي آشكارا چنين مي كنند و برخي هم فقط در درون به اين كار مي پردازند. ولي لذت بردن از آن يكسان است.به ندرت كساني پيدا مي شوند كه انتقاد نمي كنند و شكايت ندارند. اين ها كساني هستند كه نفسشان را انداخته اند. وقتي كه بي نفس باشي، فايده اي در آن نيست چرا بايد به خودت زحمت بدهي؟ ربطي به تو ندارد، ديگر پاداشي برايت ندارد. اين نفس بوده كه از آن لذت مي برده و تغذيه مي شده.بنابراين تاكيد من اين است: نفس را بينداز. با انداختن نفس درخواهي يافت كه تقريباً تمام دنيا ناپديد شده است و اگر هست ربطی به ما ندارد . هر یک از ما باید به فکر تربیت خودمان باشیم.

لینک به دیدگاه
به نظر من :

 

.

 

.

 

.

گناه يكي از قديمي ترين ترفندها براي سلطه بر مردم است.

 

آنها در تو احساس گناه ايجاد ميكنند. آنها ايده هايي بس احمقانه به خوردت ميدهند كه قادر به محقق ساختن آنها نيستي. سپس گناه به وجود ميآيد و همين كه به وجود آمد، تو به دام افتاده ايي ... گناه راه كاسبي است.

بستگی داره با چه دیدی به گناه نگاه کنی در واقع بستگی به عقایدت داره به تابو های جامعت به دینت...

گناه به عقیده من ظلم به مردم و شکستن دل دیگران واز همه مهمتر تابو شکنی های اجتماعی هست

  • Like 1
لینک به دیدگاه
بستگی داره با چه دیدی به گناه نگاه کنی در واقع بستگی به عقایدت داره به تابو های جامعت به دینت...

گناه به عقیده من ظلم به مردم و شکستن دل دیگران واز همه مهمتر تابو شکنی های اجتماعی هست

دید عمومی که هر حرکتی رو گناه بحساب میاره و داره همه اذهان مردمو قفل میکنه که اصلآ خلاقیت نداشته باشند. چون همه چی رو یه جور گناه تعریف میکنند.

لینک به دیدگاه
دید عمومی که هر حرکتی رو گناه بحساب میاره و داره همه اذهان مردمو قفل میکنه که اصلآ خلاقیت نداشته باشند. چون همه چی رو یه جور گناه تعریف میکنند.

مهم این نیست که عموم واست تا کجا خط قرمز گناه رو میکشن مهم اون خط قرمزی هست که خودت دور خودت میکشی

برای خودت...بدون اینکه به کسی بگی خط قرمز گناهای من تا کجاست...دور از چشم کسایی که در کمینن که سرتو زیر آب کنن....

کشیدن این خط قرمز بستگی به شخصیت و وجدان هر فرد داره و بس

لینک به دیدگاه

غایب جاان من کلا با حرفات موافقم..این شعر گناه فروغ فرخ زاد رو هم اینجا میزارم که حال کنی..

گنه کردم گناهی پر ز لذت

درآغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی

که داغ و کینه جوی و آهنین بود

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

گنه کردم چشم پر ز رازش

دلم در سینه بی تابانه لرزید

ز خواهش های چشم پر نیازش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

پریشان در کنار او نشستم

لبش بر روی لبهایم هوس ریخت

ز اندوه دل دیوانه رستم

فروخواندم به گوشش قصه عشق

ترا می خواهم ای جانانه من

ترا می خواهم ای آغوش جانبخش

ترا ای عاشق دیوانه من

هوس در دیدگانش شعله افروخت

شراب سرخ در پیمانه رقصید

تن من در میان بستر نرم

بروی سینه اش مستانه لرزید

گنه کردم گناهی پر ز لذت

کنار پیکری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه کردم

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

  • Like 1
لینک به دیدگاه
بستگی داره با چه دیدی به گناه نگاه کنی در واقع بستگی به عقایدت داره به تابو های جامعت به دینت...

گناه به عقیده من ظلم به مردم و شکستن دل دیگران واز همه مهمتر تابو شکنی های اجتماعی هست

با تشکر از نظر شما. فک کنم شما فقط متن اولیه رو خوندید و بقیه مطالب منو که بعد اون نوشتم نخوندین. اگه با توجه به مطالب زیر متن نظر میدادید ممنون میشدم.:icon_gol:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...