رفتن به مطلب

Don't copy; if you can't paste


ارسال های توصیه شده

از يك استاد سخنور دعوت بعمل آمد كه درجمع مديران ارشد يك سازمان ايراد سخن نمايد.

 

محور سخنرانى درخصوص مسائل انگيزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحيه كاركنان دورميزد.

 

استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى كه توجه حضار كاملا" به گفته هايش

جلب شده بود،

 

چنين گفت: "آرى دوستان، من بهترين سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم كه

همسرم نبود".

 

ناگهان سكوت شوك برانگيزى جمع حضار را فرا گرفت!

 

استاد وقتى تعجب آنان را ديد، پس از كمى مكث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود".

 

حاضران شروع به خنديدن كردند و استاد سخنان خود را

ادامه داد...

 

-

 

-

 

-

تقريبا" يك هفته از آن قضيه سپرى گشت تا اينكه يكى از مديران ارشد همان سازمان

 

به همراه همسرش به يك ميهمانى نيمه رسمى دعوت شد.

 

آن مدير از جمله افراد پركار و تلاشگر سازمان بود كه هميشه خدا سرش شلوغ بود.

 

او خواست كه خودى نشان داده و در جمع دوستان و آشنايان با بازگو كردن همان لطيفه،

 

محفل را بيشتر گرم كند. لذا با صداى بلند گفت:

 

"آرى، من بهترين سالهاى زندگى خود را درآغوش زنى گذرانده ام كه همسرم نبود!".

 

همانطورى كه انتظارميرفت سكوت توام با شك همه را فرا گرفت

 

و طبيعتا" همسرش نيز دراوج خشم

و حسادت بسر ميبرد.

 

مدير كه وقت را مناسب ميديد،‌ خواست لطيفه را ادامه دهد، اما از بد

حادثه، چيزى به خاطرش نيامد

 

وهرچه زمان گذشت، سوءظن ميهمانان نسبت به او بيشتر شد، تا اينكه بناچار گفت:

 

"راستش دوستان، هرچى فكر ميكنم، نميتونم بخاطر بيارم آن خانم كى بود!".

 

نتيجه اخلاقى:

Don't copy; if you can't paste

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...