ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ ماجراي شهلا جايي تمام اين سال ها در گوشه اي از ذهنم مانده بود و با لغاتي مثل اخلاق , تعهد ,خيانت , عشق , خشونت , گناه و بي گناهي با وجود ميل وافر و سعي ام به عدم قضاوت هي هر از گاهي زنده مي شد و مي آمد جلوي نظرم . سه سال پيش براي ديدن از زنان زنداني اوين با جمعي از دوستان به آن جا رفتيم . مناسبتي بود نمي دانم چه ؟ اما منسوب به حضرت علي (ع). آن روز کبري هم بود , همان کبرايي که مادر شوهرش را کشته بود و خيلي هاي ديگر . يادم هست مجري برنامه خانومي بود که به خاطر کشتن شوهرش در نوبت اعدام قرار داشت . و البته شهلا ... بيشتر مراسم هم روي دوش شهلا و برنامه ريزي هاي او مي گشت . براي من که در همه عمرم معروف بودم به حلقه اتصال دوستانم و روابط عمومي آشنايان و زود جوشي و چه و چه .. آن روز اتفاق عجيبي افتاد . در مقابل شهلا خودم را باخته بودم . از نگاه پر تاثيرش با آن چشم هاي عسلي و مژه هاي بلند ريمل زده مي ترسيدم . نه شايد هم ترس نبود اما نمي توانستم با او ارتباط برقار کنم . کم حرف شده بودم و وقتي آمد و لطفي کرد و چيز هايي در مورد چشم هايم گفت مثل دختر مدرسه اي هاي خجالتي سرخ شدم . بي شک زن تاثير گذار و عجيبي بود . الان هم که دارم اين يادداشت را براي او يا به بهانه او مي نويسم نمي دانم آنهمه عقب نشيني آن روزم براي چه بود ؟ آنهمه فاصله گرفتن و .. نمي دانم حالا فقط به يک جواب مي رسم و آن هم اين که شايد از همان قضاوتي که گفتم مي ترسيدم . خوب يادم هست که شهلا, آن روز رفت بالاي سن و متني در مدح امير مومنان خواند . مدحي با شور و جذبه فروان در تحرير هاي صدايش و تکان دادن دستهاي زنانه سفيدش در هوا که هنوزهم جلوي چشم هايم موج مي خورند . وقتي جوان تر بودم نگاهم به دنيا خيلي سياه و سفيد بود .تا قبل از بيست و پنج سالگي يا چيزي در همين حوالي همه مفاهيم دنيا را در همين دو رنگ مي ديدم . اما سي سالگي برايم پرده هاي عجيبي را کنار زد . پرده هاي که ديگر بيشتر اشيا و مفاهيم و موجوداتش خاکستري بودندو حتي گاه رنگي . گاه حتي سرخ و سبز و بنفش و... در اين دنياي رنگارنگ بود که دو باره به ماجراي اين دو زن نگاه کردم . داستان لاله و شهلا و در داستان شهلا عشق نفريني او را از سيزده سالگي به يک آن روز ها "قهرمان" مرور کردم و در کنارش تصوير انتطار بي پايان لاله براي دير رسيدن هاي همسرش به خانه يا نيامدن هايش و صبوري او در تحمل اين دور ي ها را حس کردم . بعد يادم آمد وقتي تازه ازدواج کرده بودم . در زيرزمين نقلي در خياباني از خيابان هاي قلهک خانه اي داشتيم و من هر از گاهي محمد خاني را مي ديدم که پر هراس و پياده کوچه را گز مي کرد و من که آن روز ها دوستش داشتم هميشه سلام مي کردم و او هم هميشه چيزي شبيه جواب سلام زير لب مي داد . با عجله و قدم هاي بلند مي رفت . نمي دانستم واقعن که چرا انقدر اضطراب دارد .. بعد ها که داستان بر ملا شد . فهميدم خانه اي که برا ي شهلا گرفته بود, در انتهاي همان کوچه خانه ما بود ...وقتي خبر را شنيدم هنوز سي ساله نبودم . هنوز رنگ ها همان سياه و سفيد بود ند و من که خودم تازه مادر شده بودم از تصور دو طفل معصومي که ظهر از مدرسه برگشته اند و با جسد غرق به خون و مثله شده مادرشان مواجه شده اند تا مدت ها خشمگين و هراس زده بودم و دعا ميکردم قاتل لاله سحر خيزان به جزاي عمل وحشتناکش برسد .. . بعد ها در سي و چند سالگي ام نمي دانم کجا فيلم همکار عزيزم " مهناز افضلي " را ديدم و آن جا بود که ديدم, بنا به حريمي که براي اين پرونده , قاثل شده اند ,بسياري مساثل مربوط به اين پرونده از اذهان عمومي پنهان مانده بود و آن جا بود که من هم ترديد کرد م که شهلا حتي اگر قاتل هم باشد دست تنها نبوده . شواهد ي بود حاکي از وجود مردي در صحنه قتل و البته همين ابهامات بود که پرونده اين فاجعه را سال ها به تعويق انداخت . تا قاضي پرونده به حج رفت و سرنوشت شهلا با وجود خستگي بسيارش از اين همه بلاتکليفي ,به دست قاضي ديگري سپرده شد که استنباط او بر قاتل بودن شهلا بود ... و به قول پيمان چه بار سنگيني , شکر که هرگز قاضي نيستيم بر هيچ محکمه اي . شهلا جاهد در طول اين مدت پدر و برادرش را از دست داد . بماند که قضاوت خانواده سحر خيزان را هم نمي شود کرد که شايد آرامش اين بچه ها را در کشيدن آن صندلي مي دانستند . جايي خواندم گذشت از قصاص , آنقدر عمل بزرگي است که همه گناهان اولياي دم را اين گذشت ازخون عزيزشان پاک ميکند و مي برد . ديروز سوار آژانسي بودم . پسر راننده ميگفت:" تو درگيري کسي و کشتم اما خانواده اش لجظه آخر رضايت دادن . اونا خيلي بزرگوار بودن اما من ديگه زنده و مردم واسه خودم و اطرافيانم يکيه . اين از مرگ سنگين تره خانوم رهنما مي فهمين ؟و من سکوت کردم چون واقعن خيلي چيز ها را نمي فهمم و ترجيح مي دهم قضاوت شان نکنم . شهلا در آخرين عکسي که از او ديدم ديگر پير شده بود ديگر حوصله رنگ کردن ناخن ها و مو هايش را که حالا کمي سفيد شده بود نداشت و در نگاه او فارغ از قاتل بودن يا نبودنش ,ديگر من زني خسته را مي ديدم که به پاي عشق سوخته بودو تمام شده بود ... شهلا فقط يک بار به اين فتل اعتراف کرد و آنهم بعد از ديداري با تنها عشق زندگي اش محمد خاني در حياط اوين و در يک شب باراني و ظاهرن رمانتيک اين تصميم را گرفت . شنيده هاي بسياري حاکي از آن است که محمد خاني اين تقاضا را از او کرده است ..شهلا اما نگاهي دارد در يکي از عکس هاي دادگاهش به محمد خاني که معني تاوان را برايم سخت زنده مي کند . او قاتل بود يا نبود , تاوان عشق را پس داد تاواني که براي زن عاشق سرزمين من تاوان بايد و غير قابل گذشتي است . زن سرزمين من براي عشق تاوان مي دهد از مرگ و پيري و تف و طرد و لعن تا اعدام ... شبي که قرار بود شهلا اعدام شود تا صبح خوابم نبرد . يادم افتاد وفتي روزگاري که سياه و سفيد مي ديدم هنوز جمعي از دوستان دعوتم کردند تا براي گرفتن رضايت از اولياي دم برويم . پايم به رفتن نبود و نرفتم . بر عکس پرونده دل آرا که همه يعي خودم را کردم و نشد و شايد اين جا بايد يک خسته نباشيد قرا به آقاي خرمشاهي وکيل اين دوپرونده مجهول بگويم ...صبح بيدار شدم از پيمان که او هم نگران بود چيزي نپرسيدم . و براي کاري بايد جايي مي رفتم و رفتم ,تا رسيدم پرسيدم اعدام شد ؟ گفتند : آره و سکوت.... مي گويند شهلا دردقايق آخر فقط پرسيد : "ناصر هم راضيه که منو بکشنن ؟"و وقتي شنيد که او فقط به همين قصد آمده ديگر سکوت کرد و هنگام رد شدن از کنارش حتي ديگر نگاهش هم نکرد ..اين در حالي است که با ز شنيده ها حاکي از آن است که در تماس هاي تلفني هفته پيش ,محمد خاني به شهلا قول داده بود تا پاي چوبه دار هم که ببرندش , او نهايتن رضايت اولياي دم را خواهد گرفت و.. شهلا سکوت کرد و حتي به اصرار وکيلش براي گفتن جملاتي در لحظات آخر تسليم نشد .شايد چون باز خام قول عشق شده بود ... در آن سحر گاه ,حضور ناصر محمد خاني به عنوان يکي از مصران بر مجازات اعدام , شهلا را تمام کرد..شايد نيازي به چوبه دار نبود , محمد خاني مسافر بود باز هم عجله داشت وشک ندارم که باز هم اضطراب و شنيده ام که بعد از اجراي مجازات فقط گفت :" آرام شدم "!!! ..سکوت شهلا مرگ قلبش را زودتر از لگد زدن به صندلي دارش رقم زد . شهلا بعد از آن سوال تمام شد ... روز اعدام شهلا با روز تولدم يکي بود . و نيز با روز ديگري , روزي که مجموعه هفت داستان عاشقانه من براي چاپ بعد از مدت ها کار و اديت به نشر چشمه سپرده شد . و جالب است که مر دهاي اين هفت داستان عجيب شبيه مرد داستان لاله و شهلا يند و البته زن هاي هم يک وجه اشتراک بزرگ با شهلا و لاله , دارند :آن ها نيز سخت عاشقند و ترک خورده از عشق .. اما زن هاي کتاب من هرگز بر سر مردي نمي جنگند , بل که عشق آنها را بهم نزديک مي کند .. در تقديم کتاب نوشتم : براي پريا و دخترکان سرزمينم که هيچ نمي دانم آرزو کنم روزي عاشق بشوند يا نشوند ؟ اما ته دلم مي دانم که آرزو مي کنم در اين سرزمين هيج زني عاشق نشود . حلاوت عشق بر زن ايراني هيچ با تاوانش برايري نمي کند . هيج .. بعد از تحرير :همان شب بي حوصله و به اجبار بزرگتر هايمان , در جمع خانوادگي تولد من در رستوراني هستيم , خواننده پير مي خواند : غمگين چو پاييزم از من بگذر ... پيمان دستم را فشار مي دهد . نگاهش ميکنم , چشم هايش نم زده اند .. آرام مي گويد : ياد شهلا افتادم خدا رحمتش کنه . . + بهاره رهنما - ٢:٥٠ ب.ظ ; ۱۳۸٩/٩/۱۱ 18 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ یکم فونتشو بزرگ کن خو! نمیبینم هیچچی! 2 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ یکم فونتشو بزرگ کن خو!نمیبینم هیچچی! الان بهتر شد دوست خوبم . 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ ناصر محمد خانی زندگی خودش و این زن و خانوادشو تباه کرد جیف بود واقعا 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ نمی تونم قضاوت کنم ولی شهلا یه زن معمولی نبود حریص - باهوش- و........................... معمولی نبود 3 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۸۹ اين محمد خاني هم بايد اعدام ميكردن زن صيغه كرده لذتشو برده حالا ول كرده مطمئنا بعد اينم يكي ديگه ميگيرهخدا نگزره ازش متهم رديف اول خودشه 3 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۸۹ حقیقت چیست؟!! چقدر آدما به خاطر ندونستنش مردن! گناه شهلا کوچک نبود چون خودش کوچک نبود! 2 لینک به دیدگاه
Negraa 22 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۸۹ داستان شهلا وافعا عجیب بود من احساس میکنم بیگناه بوده. زن جذاب و خاصی بود روحش شاد 2 لینک به دیدگاه
salvador 1932 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۸۹ داستان شهلا وافعا عجیب بود من احساس میکنم بیگناه بوده. زن جذاب و خاصی بود روحش شاد آره خدائيش 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۸۹ هی ... چی بگم خیلی خیلی ممنون خیلی برام جالب بود همش فکر می کردم شهلا ... روحش آرام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده