afa 18504 ارسال شده در 14 اسفند، 2010 سلام به دوستان با تشکر از ارسال پیام این دوست عزیز سلام من دختری هستم 20 ساله که خواستگارهای خوب و زیادی دارم و دلم هم می خواد ازدواج کنم اما چون مادرم ازدواج موفقی نداشته میگه بهت اجازه نمیدم ازدواج کنی.حداقل قبل از 30 سالگی ! البته مادرم بیشتر از هر کسی به خوب و متدین و اصیل بودن خواستگارهام اذعان داره من دختر محجبی هم هستم اما ازدواج نکردنم داره منو به سمت گناه و انحراف میکشونه از طرفی روم نمیشه به مادرم بگم که می خوام ازدواج کنم چاره من چیه؟ 9
afa 18504 مالک ارسال شده در 14 اسفند، 2010 درک می کنم نیاز به ازدواج یکی از نیازهای اساسی در این دوره سنی است و احتمالا آمادگی پذیرش این مسئولیت را نیز درخودت احساس کرده ای که تصمیم به آن گرفته ای و مهم این است که این آمادگی را به مادرت نشان دهی و به او نشان دهی قدرت یک انتخاب درست را داری پیشنهاد من به شما همراه عزیز این است که با مادرت در مورد احساست صحبت کنی چرا که نیاز به ازدواج مسئله شرم آوری نیست که بخواهی از آن خجالت بکشی ، ازدواج مسیری برای کمال است نه مایه شرم! 5
EOS 14528 ارسال شده در 23 اسفند، 2010 درسته که شما آمادگی و انگیزه ازدواج رو دارین اما به نظرم این اصلا کافی نیست متاسفانه اطلاعاتی که در مورد خودتون دادین برای راهنمایی کافی نیست اما من حدس می زنم که دختر محدودی بودین که با این تصمیم قصد دارین خودتون رو از این محدودیت نجات بدین اما ازدواج تنها نیاز به بلوغ جسمی نداره و فرد باید به بلوغ فکر ی هم رسیده باشه آیا شما فکر می کنین به این بلوغ فکری رسیدین ؟! باید اول هدفتون رو از ایجاد زندگی مشترک تعیین کنین همه زندگی که ارضای غرایز و عشق و عاشقی و خنده و شادی نیست متاسفم که این قدر رک صحبت می کنم اما ما انسان هستیم و از روی عقل و منطق کاری رو انجام می دیم و این قدرت رو هم داریم که بتونیم غرایز خودمون رو کنترل کنیم اگر شما نتونین این احساسات و غرایز رو الان در وجود خودتون کنترل کنین مطمئن باشین بعده ها هم توی زندگی مشترکتون با مشکل مواجه می شین یه مثال ساده : شما تصور کن زمانی که مشغول به انجام کاری هستی شاید 2 ساعت از زمان صرف نهار هم گذشته باشه اما به خاطر مشغولیت همه چیز از یادت می ره حتی غذا خوردن اما زمانی که بیکار هستی حتی 2 ساعت قبل از صرف نهار احساس ضعف و گرسنگی می کنی بهتره بیشتر توی جامعه حضور پیدا کنین و خودتون رو مشغول کاری کنین تا بتونین با دید بازتری در مورد این امر تصمیم بگیرین 20 سال سنی نیست که بخواین خودتون رو درگیر مسائل و مشکلات زندگی مشترک کنین نهایتا بعد از یک سال بعد از ازدواج که همه آتیش ها فرو کش کرد و با مشکلات روبه رو شدین به هم سن و سالان خودتون نگاه می کنین و حسرت می خورین که چه زود خودتون رو درگیر کردین اما اون زمان دیگه برای برگشت دیره دوست عزیز به نظر من بهترین کاری که شما می تونین انجام بدین اینه که خودتون و مادرتون پیش یه مشاور برین این طوری چون مشاور با شما رودر روست می تونه خیلی بیشتر کمکتون کنه و البته اگر هم ازدواج رو گزینه مناسب دید بدون دخالت خودتون می تونه با مادرتون در میون بگذاره . 4
Milad 1 727 ارسال شده در 24 اسفند، 2010 آخییییی طفلک. یکی به عنوان واسطه بایستی با مادر دختره صحبت کنه. تا کی میتونه خواستگارا رو رد کنه؟ اگه واقعا مورد مناسبی پیدا بشه خو ازدواج کنه. بعد از 30 سال که دیگه حس و حالی برای ازدواج نمیمونه شوهر داریو بچه داریو ... . به نظرم باید مشاوره بگیرن از یه فرد فهمیده و عاقل.:) 3
کتایون 15176 ارسال شده در 24 اسفند، 2010 راستش من فکر می کنم که فقط یک سری از نیازها باعث شده که به فکر ازدواج بیفتی...من پیشنهاد می کنم که راجع به این که چرا فکر می کنی برای ازدواج آمادگی داری فکر کنی؟ و به این نکته دقت کنی که بعد از برآورده شدن اون دسته از نیازهات واقعا تو زندگی مشترک دنبال چی می گردی...هیچوقت به این فکر نکن که سنت برای ازدواج میره بالا و دیگه شانسی نداری چون این یه باور کاملا نادرسته و باعث خیلی از اشتباهات میشه... 5
حسام الدين 52 ارسال شده در 24 اسفند، 2010 سلام با اجازه خانوماي محترمه يك سوال:خب ازدواج نيازه يا شرعه يا عرفه 4
afa 18504 مالک ارسال شده در 25 اسفند، 2010 سلام با اجازه خانوماي محترمه يك سوال:خب ازدواج نيازه يا شرعه يا عرفه میشه گفت همه موارد رو شامل میشه ....... مسیری جهت تکامل افراد یه شرط لازم نه کافی 3
کتایون 15176 ارسال شده در 25 اسفند، 2010 سلام با اجازه خانوماي محترمه يك سوال:خب ازدواج نيازه يا شرعه يا عرفه از نظر من تو ایران دلیل عمده ی ازدواج عرف و نیازه...یعنی کمتر پیدا میشن آدمایی که مفهوم دقیق زندگی مشترک رو درک کنن و بعد وارد عمل بشن... 4
asiabadboy 510 ارسال شده در 25 اسفند، 2010 گناه و انحراف یعنی چی؟ .... چرا باید برای انجام بعضی کارها بهانه بتراشیم .... تکلیف ما از دنیا و زندگی چیه؟ .... تا حالا شده بشینیم تکلیف خودمونو با روزگار مشخص کنیم .... اینکه چی میخوایم .... چی نمیخوایم .... دنبال چی هستیم .... دنبال چی نیستیم .... اینکه معیارامون چیه .... هدفمون چیه .... راه کجاس .... مقصد کجاس.... روشن شدن مسیر و هدف باعث میشه هر کسی دارای چارچوب مشخصی تو زندگی بشه .... حرکت در داخل چارچوب الزام و خارج از چارچوب توجیهی نداره .... چه بیست سال داشته باشیم چه صد سال .... چه تو این کشور .... چه جای دیگه .... 3
masoume 5751 ارسال شده در 25 اسفند، 2010 به نظر من هردوشون در جو گیری هستن . مادر برای اینکه فکر میکنه بدی یکی دلیل بدی همس و تو این جو میباشه . دختر هم برای اینکه داره از انجام کاری منع میشه . فکر کنم اگه دلایلش برای مزدوج شدن منطقی باشه مادر خانومیشو میتونه راضی کنه و نمیدونم ترس به گناه افتادن در نظر مادرخانومی ایشون منطقی هست یا نه . و یه نکته ازدواج با رمانتیک بازی و رفتار های دوست دختر پسری به شدت متفاوته . شاید ایشون این دو تا رو با هم یکی گرفته . 4
ارسال های توصیه شده