رفتن به مطلب

غلام آزاده


ارسال های توصیه شده

روزي روزگاري حاكمي بر سرزميني حكمراني مي كرد كه بيشتر اهالي سرزمين او غلامان بودند.كشاورزي و دامداري وتوليد، كار غلامان بود و چند تايي از زيبا ترين و قوي ترين هايشان در قصر مجلل حاكم به او خدمت مي كردند.يكي از كارهاي مورد علاقه حاكم نوشيدن شراب در كاسه هاي چيني اي بود كه از چين برايش پيشكش آورده بودند.او بيست كاسه و بيست غلام داشت كه پارچ و كاسه به دست در هر گوشه اي از قصر پراكنده بودند كه به محض اراده حاكم، شراب را در آن كاسه ها تقديم كنند.

روزي يكي از اين غلامان از ترس خشم حاكم ازتاخیرش ، عجله كرد و سكندري خورد و كاسه چيني عزيز حاكم را شكست.حاكم بر او خشم گرفت و از جلاد خواست تا سزاي او را با گردن زدنش بدهد.غلام تا دم مرگ رفت و وقت رسيدن شمشير به گردنش فكري كرد.به حاكم گفت:« اگر قول بدهم كاسه شما را درست كنم امانم مي دهيد؟» حاكم كه جانش به كاسه هايش بسته بود گفت :«هر كاسه براي من به قدر سه غلام مي ارزد. اگر درستش كني از خون تو مي گذرم!»

غلام خواست نوزده كاسه ديگر را بياورند تا او از شباهت بين كاسه ها ، كاسه شكسته را به هم بچسباند.تا كاسه ها را براي غلام رديف كردند، تمام كاسه ها را يكجا شكست.خردشان كرد، طوري كه قابل درست كردن نباشند.حاكم كه به مرز جنون رسيده بود ديوانه وار فرياد مي كرد وبه خود مي پيچيد.«قبل از اينكه تو را بكشم بگو چرا دست به اين كار جنون آميززدي؟» حاكم به غلام گفت.غلام آزاده گفت:« نوزده غلام ديگر را نجات دادم، چون كاسه شكستني است!»

...

از داستانهای عامیانه قدیمی

پ.ن

دلم می خواست کاسه های زمانه را می شناختم، شایدآنوقت، غلامی کردن اینقدرها برایم راحت نبود.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 9
لینک به دیدگاه
کاسه ای به وسعت زمان با شراب جان

سلام برسون به امیر:icon_gol:

سلامت باشی:icon_pf (44):

واااااااااااااااای خیلی عالی بود فروغی :shad:

مرسی:wubpink:

خواهش میکنم عزیزم:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
فروغ عزیز تحت تاثیر قرار گرفتم

امیدوارم نشکنم

عالی بود

به به مستر عزیز...دلم تنگ شده بود براتون....

خواهش میکنم خوشحالم دوست داشتید...:icon_gol::icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...