رفتن به مطلب

یک تاپیک با اسم بی هویت!


spow

ارسال های توصیه شده

ادما عینهو یه معما می مونند برای زندگی با هم باید هم دیگه رو حل کنند وگرنه غیر قابل تجمل میشن برا همدیگه ...

شایدم نه ..!!! دیر وقته زدم تو فاز چرت گویی!!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اینجا همه دست نوشته های خودشونو میذارن...

ولی نمیدونم من چرا یاد این شعر افتادم:

 

hanghead.gifhanghead.gifhanghead.gif

در اطراف خانه من...

آن کس که به دیوار فکر می کند...

آزاد است...

آن کس که به پنجره...

غمگین...

و آن که به جست و جوی آزادی است...

میان چاردیوار نشسته...

می ایستد...

چند قدم راه می رود...

نشسته...

می ایستد...

چند قدم راه می رود...

نشسته...

می ایستد...

چند قدم راه می رود...

نشسته...

می ایستد...

چند قدم راه می رود...

نشسته...

می ایستد...

چند قدم راه می رود...

نشسته...

می ایستد...

چند قدم ….

.

.

حتی تو هم خسته شدی از این شعر!

حالا...

چه برسد به او...

که...

نشسته...

می ایستد…

نه!!!

 

گروس عبدالملکیان

 

hanghead.gifhanghead.gifhanghead.gif

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عالی بود عزیز

اقا اینا که همش شد عصبانیت نوشته جز این شعر اخری!

بابا یکمی ملاطفت یکمی مهربونی Ay%20Saram.gif

دست گل همتون درد نکنه flowerysmile.gif

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بیش از 15 سال درس میخوانی تا یه مدرک لیسانس بگیری

سراعتقاداتت مستحکم وپابرجا هستی وعقاید خودت رو تحسین میکنی

از کشوری اشوب زده ودرگیر دیکتاتوری به یکی از ارامترین فضاهای ممکن دردنیا میری تا یه زندگی اروم وبی دغدغه داشته باشی

از امکانات غرب برای تعالی دانشت بهره میگیری وبقول خودت دردل استکبار رشد میکنی

باسواد میشی وبقول خودت هنوز هم ارمانهات برات لایتغیر وارزشمندند

دنیای زروزور دارغرب با هرنوع عوامفریبی وسلطه ممکن دردل دنیایی که بهش علاقه مند ووابسته ای مشغول چپاول واستثمارهست

دلت میسوزه!

راه چاره چیه؟

یه بمب منفجر میکنی ویکی دیگه رو به خودت میبندی تا برحسب افکارت به فیض شهادت نائل بشی وجان چند انسان رو میگیری تا پیغامی رو برسونی

فکر میکنی بازخورد این پیغام به درد همفکرانت خواهد خورد؟

تحجر هیچوقت نتونسته استراتژی پیروزمندی باشه

فرزند تحجر همون عقب ماندگیی هست که غارتگران به کمک اون سوار مردمت شده اند

بهشت خوش بگذره!

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

بی هیچ اندیشه تیر از کمان رها شد و بر اناری نشست.انار دل ترک خورد و در پی آن آرامش از دانه های انار ربوده شد و دیگر هیچ چینی بندزنی، توان بند زدن انار نداشت ، بعد از آن هیچ دستی دانه ها را از زمین برنچید.

 

کمان گیر ، خود به غایت کار واقف یود، میدانست بلور اناری که آماده شکافتن است ،با تلنگری می شکند ، خدنگ برگرفت، ساختن تیر آغاز نمود و ...

 

و حال انار دل ترک خورده و دانه های آن هر کدام به سویی است و هیچ دستی آن ها را بر نمی چیند.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...