رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

سلام دوستان عزیز:icon_gol:

به یاد استاد مسلم این وادی جناب ابوالفضل زورویی نصراباد که حق مسلمی برگردن ادبیات وطنز ایران داشتند

تو این تاپیک میتونید هر تذکره ای که دوست داشتید رو بنویسید یا نقل کنید

فقط خواهشا اگر تذکره کسی رو نقل میکنید یا مینویسید خطوط قرمزی که به هرحال وجود داره را فراموش نکنید

با تشکر از حسن توجه شما دوستان گرامی

موفق باشیم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

ان هوتن نواندیش ان شکرگوی دل ریش ان رعنای اسپهان ان نگه خیره براسمان از کران تا کران شیخنا حمید ذکره مزید هیکلش عظیم وخنده اش ملیح

گویند عاشقی دلسوخته بود واز سوز عشقش مثنوی ها نوشتند

ان حافظ قران ان لب لعلش غران ان حافظ ثانی ان یوسف ایرانی ان خنده اش پیدا ان رییس درهمه جا ان دلسوخته عاشق ان عکس یاربدیده درپشت قاشق دنیایی بود از عشق وصفا وعجالت ورفاقت

ان پدرزهرا ان مدیر رعنا ان یک پادرهوا روایت کردندی که خاکش از چهارگوشه ایران جمع شده است وعصاره ایران

درروایات است چون به به اردبیل رفت نشان از سجاد جست گفتندش: نجوی که نیابی گفت: انچه پیدا می نشود انم ارزوست پس هرکه دراطراف بود به قدر هفت فرسخ نعره ها زدند وگریبان دریدند

چون درتطاول ایام بیست وچهارساعتی با هم به سربردند فقط دوساعت خوابیدندی ومابقی به سخن گذشت وروز وشب را برهم زدندی

چون برون شدند شیخ حمید (اعلی الله مقامه)را پرسیدند چه دیدی گفت علامت سوالی که بزرگتر شد

وچون از شیخ راوی پرسیدند گفت : دنیایی که تمام نمیشود

گویند چون کودک بود کبوتری یافت مجروح وتیرخورده چون به تیمارش پرداخت گفت من نیز روزی چون تو پرواز میکنم وچون بزرگ شدوپرید بال وپرش را چیدندی تا از اسمان ششم بالاتر نرود

حکایت روزگار از شیخنا حمید پرسیدندی گفت : بخور وبیاشام وبگو وبخند ولی اسراف مکن ولی چون فیش حقوقش بدیدی خوردن واشامیدن یادش رفت ونعره ای بزد واز هوش رفت

لینک به دیدگاه

با خرانی که به جز من به توعاشق بودند

روز و شب بر سر دیدار تو دعوایم بود

یک نماینده مجلس شده بودم کامل

چین گیسوی شما مجلس شورایم بود

 

 

گرچه شورای نگهبان لبت مانع شد!

هوس بوسه ز لبهات به لبهایم بود

 

 

سخنان تو مرا در هچل انداخت... بله

من ملک بودم و فردوس بر این جایم بود

لینک به دیدگاه

آن اسی! آن عالم بزرگ!آن عمامه رنگی در میان عمامه های سیه و سپید! آن خوش خنده با آن رفیق چاقش! آن استاتیک و مقاومت فراری با شنیدن نامش! آن درنده ی عرصه جامدات و خزعبلاتش! آن به ستوه دراوردنه دکتر مریام و همکارانش! آن کشنده مگسهای پر زننده در پروفایلش!آن صاحب اسب پرنده در پروفایلش! آن محقق عرصه شکست! آن رونده با ماشین دربست!

آن عاشق فیلمهای "مید این هندوستان!" آن مستقر شده در البرز استان!

گویند که روزی به همراه مریدان از راهی همی گذر کردندی! ناگاه خورشید در مشرق ظاهر شدندی و به ناگاه عمامه ایشان مشتعل گردندی!

مریدان یک به یک تنبان دراوردندی و بر سر عمامه آن شیخ کوبیدندی که مگر زبانه های آتش نشانندی!

ناگاه شیخ اسی مریدان را به کناری زد و فریاد براورد و همی گفت: وای بر شما! بصیرتتان کجاست!؟بگذارید اگر این عمامه عمامه ریاست بسوزد! ما و شما که باشیم که در کار خدا دست بریم!

به ناگاه نم نم باران باریدن گرفت و آن عمامه مشتعل همی خاموش گشت! مریدان نعره ها زدند و جامه ها دریدند!

لینک به دیدگاه

منت محمود را احمــــ.......

 

که طاعتش موجب مدرک است و به شکر اندرش مزید ثروت.

 

هر عملی که انجام دهد مخل حیات است و چون میخندد ، مخرب ذات.

 

پس در هر عملش دو نکبت موجود است و بر هر نکبتی ، لعنتی واجب !!!!!

لینک به دیدگاه
آن اسی! آن عالم بزرگ!آن عمامه رنگی در میان عمامه های سیه و سپید! آن خوش خنده با آن رفیق چاقش! آن استاتیک و مقاومت فراری با شنیدن نامش! آن درنده ی عرصه جامدات و خزعبلاتش! آن به ستوه دراوردنه دکتر مریام و همکارانش! آن کشنده مگسهای پر زننده در پروفایلش!آن صاحب اسب پرنده در پروفایلش! آن محقق عرصه شکست! آن رونده با ماشین دربست!

حیف که احوالاتمان را با ملیجک بازی خوش گرداندی.

 

وگرنه اسباب فلک در سطح شهر بگستراندمی،تا نوچه ها با ترکه انار بر کف پا و با گوجه بر صورتت بکوبند.

 

تا بدانی با اعلی حضرت،چه طور باید صحبت گفت. :167:

لینک به دیدگاه
حیف که احوالاتمان را با ملیجک بازی خوش گرداندی.

 

وگرنه اسباب فلک در سطح شهر بگستراندمی،تا نوچه ها با ترکه انار بر کف پا و با گوجه بر صورتت بکوبند.

 

تا بدانی با اعلی حضرت،چه طور باید صحبت گفت. :167:

در کنار بصیرت، ظرفیت هم بد چیزی نیست

:ws3:

لینک به دیدگاه

در کنار بصیرت، ظرفیت هم بد چیزی نیست

:ws3:

 

وحید از ملیجکان درگاه سلطان اسی غزنوی بود.

 

وحید برای سلطان کمی خورشت بادمجان آورد،سلطان اولین بادمجان را که خورد ،شیرین بود و خوشش آمد،وحید ملیجک در نعت و ستایش بادمجان سخن ها راندی و تعریف ها کردی.

 

 

سلطان اسی،بادمجان دوم را که خورد تلخ بود و بسیار عصبانی شد.

اینبار نیز ملیجک در مذمت و نکوهش بادمجان سخن ها را راندی.

 

 

 

سلطان اسی به وحید ملیجک گفت:

 

مردک تو یکبار از بادمجان تعریف میکنی و بار دیگر مذمت.

 

 

وحید گفت،مرا چیزی باید گفت که سلطان اسی را خوش آید،نه بادمجان را........

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...