رفتن به مطلب

تو دو ان کودکی چه کارتنی میدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ارسال های توصیه شده

من همین الان عاشق کارتونم....از اواتارمم پیداست:banel_smiley_4:

کارتون هاکلبر فین من عاشقش بودم......یادش بخیر میومد جلو دوربین لبخند میزد 2 تا از دندوناش کنده بود:w74:

 

1274280345.jpg

 

 

آره منم دوسش دارم:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 64
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پرین رو جا گذاشتین. یک شنبه ها میداشت فکر کنم .

یکی دیگه هم بود که 2 تا خرس بی مامان شده بودن ، خواهر برادر ، اسمش یادم نیست .

و فوتبالیست ها .

  • Like 2
لینک به دیدگاه
جکی و جیل بودن اون خرسها..چه قدر من دلم براشون میسوخت.. با روح و روان ما چه کارها که نکردن :w00:

 

مرسی.

ولی کارتون های ما بهتر از دیجیمونو اینا بود . کمی احساسات توش بود. الان یا رباته ، یا ربات میشه یا میخاد ربات بشه !!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
آره منم دوسش دارم:ws37:

جیمبو یادته؟......همون هواپیما کوچیکه!!!!:ws3:....یادش بخیر.....:shame:

جیمبو......جیمبووووو جیمبووووووو..جیمبوووووووووووووووووووو(اولش اینطوری شروع میشد):ws17:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
مرسی.

ولی کارتون های ما بهتر از دیجیمونو اینا بود . کمی احساسات توش بود. الان یا رباته ، یا ربات میشه یا میخاد ربات بشه !!!

درسته..مفاهیم انسانی و آموزش ارزش ها :w58: تو کارتون های دوران ما زیاد بود:ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
درسته..مفاهیم انسانی و آموزش ارزش ها :w58: تو کارتون های دوران ما زیاد بود:ws3:

اون تیکه ارزش ها همش سانسور میشد:ws3: .

این خارجنیا ارزشهای انسانیشون برای ما +18 محسوب میشد:shame: ، برای فرزندان انقلاب خوبیت نداشت . :icon_razz:

ولی بعد زدن های بسیار حداقلش یه بابا مامانی داشتن یا دنبالش بودن پیدا کنن .

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اینو چندماه پیش تو بلاگ دوست دارم سرما بخورم خوندم !

حق مطلبو برای کارتونای زمان ما تموم کرده !

بسیار کاملترازاونیه که بخوام یه واو به اون اضافه یا کم کنم...!!

 

 

نوستالژی نسیان

 

پیش نوشت: در لحظاتی که دلمان به شدت می گیرد، و در مورد من به اضافه لحظاتی که دچار بیماری افق می شوم، تنها گذشته است که می تواند آراممان کند. این پست، یک پست تکراری نیست.

گاهی نه یک پند فیلسوفانه از یک فیلسوف، یا یک جمله ادیبانه از یک نویسنده، یا نه حتی صفحات باارزش ترین کتاب های دنیا بلکه تنها یک صدا، همانند صدای گرم ژاله علو هنگامی که در آغاز کارتون “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” از طمعکاری های ناخدا اسماج صحبت می کند، می تواند به ناگاه روح و اندیشه را دگرگون کند.

نمی خواهم از کسی یا چیزی بنویسم، نمی خواهم از نویسنده ای بزرگ تجلیل کنم و قصد آن ندارم که نوازنده بنامی را مورد ستایش قرار دهم، می خواهم از زمانی از دست رفته یاد کنم، زمانی به ظاهر از دست رفته اما همیشه بیدار در گوشه ای از وجودمان که اگر گاهی بلدیم بی دلیل بخندیم، همه به خاطر گذر از آن دوره و به یاد آوردن لرزش شگفت آلود ناشی از تماشای آن لحظه ایست که ” آنت” در “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
“، اسب چوبی “لوسین” را از بالای پلکان به پایین پرتاب کرد، دوره ای از زندگیمان که بدون اینکه مجبور باشیم خود را جای “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” ِ بابا لنگ دراز بگذاریم و خانم “لیپت” هنگام یواشکی برداشتن شیرینی از روی میز پشت دستمان بزند با همه وجود درکش می کردیم. “جودی” انتقام همه مان را از این دنیا و آدمهایش گرفت و همه اش را، همه این کارها را با “جودی” بودنش انجام داد.

امروز همه ی گاهی خوب بودن هایمان به خاطر نقوش به جا مانده از تلخی های زندگی و عشق و نفرت و بخششی ست که از آن زمانی که بعد از تمام شدن کلاسهای مدرسه، با عجله به خانه می آمدیم و دست و رو نشسته، پای تلویزیون می نشستیم تا موسیقی والس ایتالیایی الاصل “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” روی عنوان بندی کارتون، که تصاویری از معماری ایتالیایی شهر و منظره غروب دلگیر رودخانه میان آن بود شروع شود، با ظرافتی استادانه بر قلب و روحمان حک شده. امروز هم با دیدن هر فیلم ایتالیایی، نا خودآگاه به یاد ” آقای پریونی” با آن عینک یک چشمی اش می افتم که داستان هایی که سر کلاس تعریف می کرد ظاهرا روی همه اثر داشت به جز” فرانچی”. اما حالا می بینم که همان فرانچی هم بهتر از من ِ این دوره از زندگی ام، قادر به درک آن داستان ها بود. هنگامی که با دیدن بچه های مدرسه والت و تماشای صحنه ای که “انریکو” زیر نور شمع خاطرات ِ روزش را یادداشت می کرد، آرزو می کردم من هم زمانی بتوانم آنگونه به نگارش خاطراتم بپردازم هیچگاه تصور نمی کردم که روزی در وبلاگ خود با حسرت به نوشتن و توصیف همان صحنه مشغول شوم.

دوست داشتم خانه ام مثل “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” بود، یک کلبه چوبی وسط انبوهی از درختان، دوست داشتم صبح ها مثل او سوار دوچرخه شوم و داد بزنم ” رامکال”…

اگر سوزانا وگارا را نشناسیم حتما يكي از به ياد ماندني ترين آثارش، آهنگ تیتراژ “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
“، داستان زندگی “پرین” اولین دختری که بر خلاف دیگر داستان های ژاپنی دنبال مادرش نمی گشت، را می شناسیم، همان دختری که سگی به نام بارون داشت که وقتی خمیازه می کشید، لااوبالی گری و بی خیالی را با تمام وجود در چهره اش می دیدیم.

تماشای دودی که از دودکش خانه ای بیرون می آید در کجا می تواند به معنای زندگی و خانواده باشد آنچنان که در صحنه های “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” بود؟ دود دودکش را که می دیدی می دانستی که یا نهار آماده است یا “کلارا” دارد کیک می پزد، بازیگوشی های “کیت” هم با آن صورت کک و مکی یا “لوسی می” با آن چهره معصوم و زیبا چیزی جز جریان داشتن زندگی در میانه سختی را به ذهن تداعی نمی کرد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” هم با آن چارقد کهنه اش، هنگامی که در تیتراژ، پشت چرخ نخ ریسی در میان سیلان انبوه برگهای پاییزی و به همراهش آن موسیقی ناب و زیبا ظاهر می شد گاهی فراموش می کردیم که با دختر کوچکی طرف هستیم، اما هنگامی که شیطنت هایش را با پاکوتاه می دیدیم تازه یادمان می افتاد که او هم کودکی ست که مثل ما از بازی کردن لذت می برد.

کودک که بودم با تماشای “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” آرزو می کردم کاش روزی به شمال بروم، سوار بر قایقی شوم، قایقم ساحل را گم کند و از جزیره ای ناشناخته سر در آورم تا همه آن صدفهای خوراکی و میوه های عجیب و غریب اما کوچک و آبدار و زندگی در آن خانه درختی را تجربه کنم، و حال می بینم که سالهاست سوار بر قایق شکسته ی بزرگسالی، گمگشته در طوفان ِ روزمرگي ها، به این سمت و آن سمت می روم، اما نه تنها هيچ سرزمین رویایی که حتی هیچ جزیره ناشناخته ای هم یافت نمی شود که مامنم باشد.

یا “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” که اولین شخصیت کارتونی بود که به دنبال مادرش می گشت و هیچگاه تصور نمی کردم زمانی مجبور باشم هر روز هم کلامی و همزیستی با همان حشرات هیولایی که هاچ در مسیر یافتن مادرش با آنها برخورد می کرد را تاب آورم.

یا یک نغمه سرخ پوستی، یک چشمه با آب سرد و زلال، هوای سبک، کوه و جنگل و خورشید و به دنبالش “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
“…

شاهزاده کوچولوی سنت اگزوپری، این اثر بزرگ قرن را اگر هم کسی نخوانده باشد، فکر نمی کنم کسی از دهه شصتی ها یافت شود که با یاد آوری صحنه های ناب “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” با آن لباس آبی و کمربند سیاه رنگ و گل رز زیبایش یا شنیدن موسیقی آن، مفهوم “رام كردن” و “ایجاد علاقه کردن” را با تک تک سلولهایش حس نکند.

اگر یاد گرفته ایم که گاهی از ساده ترین ها، از نوشیدن لیوانی آب، از تماشای نیمکتی رنگ و رو رفته در پارک یا بالا رفتن مورچه ای از دیوار لذت ببریم، به خاطر یاد آوری لذت های ساده ای است که “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” از گشت و گذار در جنگل می برد، دوره ای که وقتی آن سورتمه پرنده با اسب بالدار سفیدش و دنباله ای از ستاره های درخشان شروع به حرکت می کرد و صورت پسر شجاع و خانم کوچولو که با هم حرف می زدند تمام تصویر را پر می کرد و بعد چرخیدن آن ها در دایره های نورانی و تصویر وحشت زده روباه کوچولو می آمد که به دکل چوبی قایق چنگ زده بود دیگر هیچ چیز از دنیا نمی خواستیم.

اگر گاهی به یاد می آوريم که شگفتی ها در دنیا آنقدر زیاد اند که جایی برای زندگی خارج از شگفتی و لذت وجود ندارد، دلیلی جز دیدن چهره “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” با آن موهای طلایی، مهربان و پاک ژاندارک گونه ندارد. دختری که همیشه در حال غش و ضعف بود و آن زمان که کودکی بیش نبودم گاهی آنچنان غرق حرکات ظریف او در دنیای عجیبش میشدم و آنچنان حقیقی می پنداشتمش که ناخودآگاه آرزو می کردم ای کاش می توانستم برای لحظاتی کنارش دراز بکشم، موهایش را بو کنم و بینی کوچکش را ببوسم. “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” هم که با آن دستهای تپل و صورتی رنگ، خوردنی تر از همه بود و یا اسکار، پاشا، تند پا، جهانگرد یا پدر بزرگ که جز هنگامی که شگفت زده می شد نمی توانستیم چشمهایش را از ورای ابروهای پر پشتش ببینیم.

چیزی که کمتر می توان فراموشش کرد رویاهای بلند مدت دوران کودکی ست، “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” اسب تک شاخ را اولین بار که تماشایش کردم آنچنان موسیقی اش مرا مسحور خود نمود که از آن به بعد همواره تلویزیون را به امید شنیدن دوباره آن موسیقی، یا حتی شنیدن نوایی شبیه آن تماشا می کردم و تا مدت ها چادر گلدار مادرم مرا به یاد باد غرب و بارانی مشکی پدرم مرا به یاد باد شب می انداخت.

کوزت و ژان وال ژان در “بینوایان” که اصلا خود ماییم، و دغدغه ها و وحشت ها و در به دری ها در فضای مالیخولیای تیره ی “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” که دغدغه و وحشت و در به دری اکنون ماست، آنگونه كه آن هنگام که ملودی ِ “گرین اسلیوز” (موسیقی کارتون دختری به نام نل) را روی پیانو اجرا می کنم، بیش از آنکه به یاد آن قمارهای بی فرجام پدربزرگ نل بیفتم، آس هاي از دست رفته ي قمار زندگي خود را به ياد مي آورم.

“خاله ریزه” با آن خنده ها و مهربانی هایش، “گوش مروارید” یا “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” که رویای سفر با یک کلک کوچک روی رودخانه را به سرم انداخت، “افسانه سه برادر”، “پپرو پسر کوهستان” و کمی عقب تر، “تام و جری” و “گالیور” و “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” با آن وقار و لباس برازنده و دوستانش، “گوریل انگوری” و “لوک خوش شانس” آن گاو چران همیشه تنها، “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” فیل کوچک با آن گوشهای درازش که همین امروز هرگاه به یاد صحنه هایش می افتم تمامی آن لحظات رخوت انگیز و سراسر شادی روزهای عید و لحظه شماری برای تماشای فیلم های سینمایی کارتونی به یادم می آید. و “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” بچه آهوی کوچکی که در جنگل در کنار دوستانش تلاش می کرد اطرافش را بهتر بشناسد و هرگاه تصویری از این کارتون را تماشا می کنم فضایی فرامادی همانند نقاشی های زنده در فیلم “نسخه سحر آمیز” که می شد قدم به درونشان نهاد در ذهنم تداعی می شود، به گونه ای که انگار می توانم وارد آن جنگل شوم و با بامبی، این بچه آهوی زیبا همراه شوم و آنچه آن تصویر ساده را که پروانه ای کوچک روی دم بامبو نشسته در نظرم زنده و سحر آمیز می کند نه قلمی جادویی همانند قلم فیلم نسخه سحر آمیز که روح جادویی سادگی ها و لذت های خاك خورده کودکی ست.

خیلی از کارتون ها را شرط می بندم به یاد هم نمی آورید مگر صحنه ای از آن را ببینید: اصلا “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” یادتان هست؟ همان که نماد روزمره گی های زندگی بزرگسالانه مان بود و همیشه هنگام خوردن سوپ کراواتش درون سوپ می افتاد؟ یا “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” آن گربه سیاه تنبل که گونه ای حس پشت پا زدن به دنیا و وابستگی هایش را در ما تداعی می کرد، یا “کوتلاس” که ظاهری ساده داشت و دو بعدی اما در حقیقت حاوی همه ابعاد زیبایی شناختی و فلسفی این جهان بود.

هنوز آهنگ “

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” در حافظه ام جولان مي دهد، آنگونه که خود وتو وتو در آسمان پر می کشید. همان پرنده اسرار آمیزی که به سرعت تکثیر و تبدیل به
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
مثل خودش می شد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” و داستانهایشان به همراه “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
“، آن سگ بی آلایش و همیشه خندان با آن چشم های دگمه ای معصوم که با وجود اینکه تمام دغدغه اش در همه قسمت ها رسیدن به یک تکه استخوان بود اما این ماجرای به ظاهر تکراری ِ جستجوی استخوان در هر قسمت محور اندیشه هایی بس ژرف و بی انتها می شد، و یا “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” سنجابی که برایش مهم نبود که مادرش یک گربه است و آنچنان شاد بود که جز رنگ نارنجی اش به هیچ رنگ دیگری نمی توانستی تصورش کنی…

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
“، “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” ، “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” یا “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” یا “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
“، “وروجک و آقای نجار”، “ملوان زبل” و “کارآگاه گجت”، “مورچه و مورچه خوار”، “مارکوپولو”، “
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
” و بال…بالتازار…بال…بالتازار بالتازار…

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من بچه بودم کارتون نمیدیم یا درس میخوندم یا تو محل داشتم دعوا میکردم ...

 

اما الان اگه وقت کنم کارتون میبینم

 

این 2 تا مزیت داره :

 

1 - کارتونایی که برا شما تکرارین برای من تازگی دارن

 

2 - کارتونای جدید رو با تکنولوژی جدید و بعضا بدون سانسور میبینم

  • Like 3
لینک به دیدگاه
یه تاپیک زدی،تو تیتر تاپیکت دوتا غلط املایی بود !!!!!!

 

من اولین کارتونی که یادم میاد، پروفسور بالتازار و واتو واتو است.

اسی خان یه سوال امیدوارم ناراحت نشید...

شما زیاد انتقاد می کنید؟ کلا تو امور اطرافتون زیادی سخت گیرید؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من الانم وقت کنم با خواهر کوچیکم میشینم پای کارتون و تلوزیون

هیچیبه اندازه ی تخیلات ادما نمی تونه از شلوغی دنیای امروز نجاتت بده

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اسی خان یه سوال امیدوارم ناراحت نشید...

شما زیاد انتقاد می کنید؟ کلا تو امور اطرافتون زیادی سخت گیرید؟

 

من اگه از دیگران زیاد انتقاد میکنم،پس مطمئنا تحمل انتقاد زیاد از خودم را هم دارم.

تا وقتی توهینی در کار نباشه ناراحت هم نمیشم.

 

به نظر من تا نرسیدن به آرامانشهر باید انتقاد کرد،نه توهین.

 

اگر انتقاد جواب نداد........

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من بچه بودم کارتون نمیدیم یا درس میخوندم یا تو محل داشتم دعوا میکردم ...

 

اما الان اگه وقت کنم کارتون میبینم

 

این 2 تا مزیت داره :

 

1 - کارتونایی که برا شما تکرارین برای من تازگی دارن

 

2 - کارتونای جدید رو با تکنولوژی جدید و بعضا بدون سانسور میبینم

 

پس تو دوران بچگی لاتی بودی واسه خودت:a030:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ممُول ، پسر شجاع ، رامکال ، پرین ، بچه های کوه آلپ ، چوبین و....

الان هم میبینم ...زندگی جدید امپراطور ، گوسفند ناقلا ، شگفت انگیزها ، سیمسون ها و ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...