رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

فیلم دیکتاتور رو دیدم، فیلم خیلی جالبی بود و همه دیکتاتور های دنیا رو مسخره میکرد به زیبایی

 

دانلودش کردم ولی هنوز فرصت نشده ببینمش

همه تعریفشو میکنن ببینیم چی داره تو چنته این فیلمه

لینک به دیدگاه

Casino_poster.jpg

 

کازینو یک درام جنایی محصول 1995 آمریکاست که توسط مارتین اسکورسیزی کارگردانی شده است.این فیلم بر اساس کتابی با همین نام اثر نیکولاس پیلجی ساخته شده که خود او در نوشتن فیلمنامه با اسکورسیزی همکاری کرد.همچنین این دو که قبلا در فیلم پرفروش دیگری در همین ژانر به نام رفقای خوب (Goodfellas) با هم همکاری داشتند تهیه کنندگی این فیلم را هم به عهده دارند.حتی دو بازیگر اصلی این فیلم(دنیرو و پسی) در فیلم رفقای خوب هم حضور داشتند.

رابرت دنیرو نقش Sam "Ace" Rothstein ،یک آمریکایی یهودی و یک قمارباز،را بازی می کند که در کازینو Tangiers بر کار روزانه ی افراد آنجا نظارت می کند.محور اصلی داستان "فرانک روسنتال" است که کازینو استارداست،فرمونت و هسیندا را در لاس وگاس در سالهای 1970 تا 1980 اداره می کند.

جو پسی نقش "نیکی سانتورو" را بازی می کند.او به وگاس فرستاده می شود تا پولهای کازینو Tangiers را برداشته و تبهکاران در وگاس را گوش به زنگ کند.شارون استون نقش "جینجر"،همسر مرموز Ace، را بازی می کند.نقشی که برای او یک جایزه ی گلدن گلاب برای نقش اول زن و یک نامزدی برای جایزه ی اسکار به دست آورد.

 

کارگردان : مارتین اسکورسیزی

نویسنده : Nicholas Pileggi

بازیگران : رابرت دنیرو

شارون استون

جو پسچی

سال تولید : 1995

مدت زمان فیلم : 178 دقیقه

 

 

casino_movie.jpg

لینک به دیدگاه

deathsentenceposter.jpg

فیلم حکم مرگ به کارگردانی جیمز وان(کارگردان اره1) فیلمی است در ژانر انتقامی(revenge) و در زیر ژانر پلیس خودخوانده. ژانری که همین چند ماه اخیر شاهد دوفیلم از آن بودیم (Brave One – Death Sentence). که البته هیچکدوم فیلم های خوبی برای احیای این ژانر محبوب دهه هفتادی نبودند. فیلم اقتباسی از ...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

فیلم حکم مرگ به کارگردانی جیمز وان(کارگردان اره1) فیلمیست در ژانر انتقامی(revenge) و در زیر ژانر پلیس خودخوانده. ژانری که همین چند ماه اخیر شاهد دوفیلم از آن بودیم (Brave One – Death Sentence). که البته هیچکدوم فیلم های خوبی برای احیای این ژانر محبوب دهه هفتادی نبودند. فیلم اقتباسی از قسمت دوم رمان آرزوی مرگ (Wish Death) است که هالیوود دست کم 30 سال در تلاش خرید حق رایت آن از برایان گارفیلد (نویسنده کتاب) بود. فیلم داستان مرد متاهل، آرام و خوشبختی ست که بر اثر حادثه ای شاهد مرگ فرزند بزرگتر خود، توسط عده ای ارازل و اوباش می شود. او موفق به شناسایی چهره قاتل شده و او را به دادگاه می کشاند. ولی متوجه می شود دادگاه نهایت مجازاتی را که برای قاتل فرزند او در نظر گرفته چند سالی زندان است. بهمین خاطر او در دادگاه اعلام می کند که در شناسایی قاتل اشتباه کرده است. او قصد این را دارد که خودش قاتل پسرش را به مجازات عملش برساند و ... فیلم نقد های خوبی از منتقدان خود نگرفته است . بیشترین ضربه را هم از روی آوردن به اکشن صرف و خلق فضاهای پر تنش بجای صرف وقت در پرداخت به جزئیات کاراکتر اصلی فیلم که قرار است در طول فیلم تغییراتی در شخصیتش بروز کند، می خورد. در فیلم های انتقامی از این دست یکی از عوامل مهم که باید در پلات داستان شکل بگیرد، چگونگی انتقال و بهتر از بگوییم تبدیل یک مرد آرام و خانواده دوست به یک قاتل تمام عیار از نوع قاتل های سریالی (Serial Killer) است. اتفاقی که در فیلم حکم مرگ نمی افتد. و همین امر باعث غیر منطقی شدن داستان فیلم می شود. تماشاگر کاملا قبول نمی کند که چطور نیک هیوم آرام و منضبط یکدفعه به یک ماشین آدم کشی تبدیل می شود حتی با فرض اینکه به ما نشان داده شده است که او انسان خانواده دوستی است و علاقه شدیدی به فرزندان خود دارد، مخصوصا فرزند بزرگتر! از این گذشته حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که دلایل انتقام او کاملا منطقی است باز هم نمی توان از اعمالی که در این راه انجام می دهد چشم پوشی کنیم. چطور نیک هیوم شخصی که حتی بعد از خرید اسلحه، برای چگونگی استفاده از آن متوسل به دفترچه راهنمای اسلحه می شود، می تواند چنین گروه ارازل و اوباشی را که ظاهرا در کارشان هم وارد هستند را قتل و عام کند. آخر چقدر باید شاهد شانس هایی که آقای نیک هیوم در طول صحنه های تقیب و گریز می آورد، باشیم. چرا اینقدر پلیس خنثی عمل می کند. علت تغییر شکل ظاهری نیک هیوم بعد از تصمیم به انتقام چیست آیا منظور فیلمساز این بوده که او هم دارد تبدیل به یکی از همان کسانی می شود که پسرش را به قتل رسانده اند اگر این چنین است پس چرا شاهد این تغییر در شخصیت خود نیک هیوم نیستیم. هر چه هست در ظاهر اتفاق می افتد در صورتی که در باطن خبری از چنین تحول بزرگی نیست. باطن نیک هیوم و همچنین خود فیلم ! از همین روست که فیلم از حیث بصری فیلم خوش سر و شکلی ست. نور های تند، فضاهای پر کنتراست،زوایای نه چندان کلاسیک دوربین که در کار های قبلی جیمز وان هم شاهد آن بودیم را کماکان در این فیلم نیز می بینیم. فیلم پر است از صحنه های اکشن. ریتم نسبتا خوبی دارد و اگر از غیر منطقی بودن اتفاقاتی که در داستان فیلم می افتد چشم پوشی کنیم، حکم مرگ توانایی این را پیدا می کند که تماشاگر خود را تا پایان 100 دقیقه ای اش بر روی صندلی سینما نگه می دارد.

لینک به دیدگاه

ژانر : درام،

کارگردان : Stephen Daldry

نویسنده : Eric Roth

تاریخ اکران : دسامبر 2011

 

زمان فیلم : 120 دقیقه

زبان : انگلیسی

درجه سنی :PG-13

imdb-logo.jpg

مشاهده تریلر این فیلم(کلیک کنید)

بازیگران:

Thomas Horn

Tom Hanks

Sandra Bullock

نقد و بررسی فیلم

Extremely Loud and Incredibly Close (به شدت بلند و بسیار نزدیک)

منتقد : جیمز براردینلی (امتیاز 3.5 از 4)

به دلایل مختلف، تعداد کمی از فیلمهایی که تا کنون در مورد یازده سپتامبر ساخته شده، کیفیت قابل قبولی داشته اند. شاید به این خاطر باشد که حادثه بسیار تازه است و زخمهای ناشی از آن هنوز کهنه نشده. یا شاید به این علت است که فیلمسازان میترسند با اشتباهی به همان سرنوشت فیلم "مرا بخاطر بیاور" دچار شوند. فیلمی که متهم شده بود که از حوادث یازده سپتامبر برای جلب مخاطب، سوء استفاده کرده است. اما "به شدت بلند و بسیار نزدیک" که اقتباسی است از رمانی نوشته Janathan Safran Foer، با کارگردانی Stephen Daldry فیلمی احساسی و قدرتمند را نتیجه داده است که بدون سوء استفاده از آن حادثه تلخ، یادش را به خوبی زنده میکند.

xghxgfh.jpg"به شدت بلند و بسیار نزدیک" مستقیماً به یازده سپتامبر نمیپردازد. کاری به تروریسم و تروریستها ندارد و واکنش آمریکا و دیگر کشورهای جهان در قبال آن برایش مهم نیست. در عوض روایتگر داستانی ساده و انسانی در مورد رابطه پدر و پسری در نیویورک است. داستانی که در کنار ماجراهایی دیگر تحت الشعاع بحثهای سیاسی قرار گرفتند و فراموش شدند. دردی که هربار هنگام خوردن شام روز عید با دیدن صندلی خالی پدر برای دیگر اعضای خانواده تازه میشود. بله، داستان فیلم در مورد از دست دادن و تلاش برای غلبه در آلام ناشی از آن است. از دست دادن پدر، یک رابطه احساسی قوی و همه چیزهایی که قرار بود با هم تجربه اش کنند.

فیلم با توجه به عناصر موجود در آن میتوانست بسیار خسته کننده و ملال آور باشد. اما به خاطر ساختار روایی اش (به تصویر کشیدن حادثه یازده سپتامبر به صورت فلاش بک) و طنز خفیفی که در آن وجود دارد، "به شدت بلند و بسیار نزدیک" تبدیل به اثری قابل هضم و تاثیر گذار شده است. بطوریکه ممکن است اشک را از چشمانتان سرازیر کند ولی بعد از خروج از سینما، این حس تألم را با خود به خانه نخواهید برد. در واقع حس خواشایندی که قهرمان داستان پس از چیره شدن بر مشکلات و اتقاق ناگواری که برایش افتاده است دارد، در پایان فیلم به تماشاگر نیز منتقل میشود.

gxhjxzdfz.jpgاگر تماشاگر بدبینی باشید، شاید با یک نگاه به اسامی بازیگران مطرح فیلم یعنی Tom Hanks و Sandra Bullock، با خود فکر کنید که این هم یک فیلم احساسی و گریه آور دیگر است که میخواهد اسکار امسال را تصاحب کند. درست هم هست. چنین بازیگران و موضوعی تکراری برای یک فیلم، هم تماشاگر را به اشتباه می اندازد و هم برای سازندگان آن مفید نیست. Tom Hanks و Sandra Bullock با وجود بزرگی نامشان، در نقشهای اصلی ظاهر نمیشوند. در واقع، Hanks پدری است که در ابتدای فیلم مرده است و تصاویری که از او میبینیم، فلاش بکهایی هستند که گذشته را روایت میکنند. در عوض، Max von Sydow بازیگر قابل احترام دیگری که نقشی مکمل دارد، بیشتر بر روی پرده سینما ظاهر میشود. اما گذشته از همه اینها، فیلم را میتوان متعلق به Thomas Horn جوان دانست که برای اولین بار در یک فیلم ظاهر میشود. شخصیتی که او بازی میکند (یعنی اسکار شل)، در کانون توجه فیلم بوده و تقریباً سکانسی نیست که او را بر روی پرده نبینیم.

hcjgx.jpgولی اسکار یک بچه نه ساله معمولی نیست. پسری است باهوش و با سروزبان است که فتارش بیشتر از سنش بنظر میرسد. اما متاسفانه در مواجهه با موقعیتهای اجتماعی مختلف با مشکل روبروست و نمیتواند احساساتس را کنترل کند و این باعث میشود اجتماع برایش به محیطی هراس انگیز تبدیل شود. پدرش (با بازی Hanks) متعقد است که او از سندرم آسپبرگر رنج میشود ولی آزمایشات این موضوع را کاملاً تایید نمیکنند. در هر صورت، قهرمان داستان ما با بچه های که معمولاً در فیلمها بازی میکنند فرق دارد. آنقدر خوشگل نیست که بخواهید لپش را بکشید و آنقدر نفرت انگیز نیست که بخواهید او را بزنید! شخصیتی است کاملاً ملموس که بارهای در جامعه آن را دیده اید. شخصیتی که "به شدت بلند و بسیار نزدیک"، نیویورک سالهای 2001 – 2002 را از نگاه او به تصویر کشیده است.

sjchxggzgh.jpgموضوعی عجیب و غیرعادی در مورد خانواده شل وجود ندارد. توماس پدر خانواده جواهر فروشی است که عاشق پسرش است و تا حدی که مشغله زندگی به او اجازه میدهد، وقتش را با وی میگذراند. او همسرش (با بازی Bullock) را دوست دارد و همسرش نیز خود را وقف پسر و شوهرش کرده است. مادر پیر توماس (با بازی Zoe Caldwell) در ساختمانی در همسایگی آنها زندگی میکند و با اسکار از طریق واکی- تاکی در ارتباط است. تا اینکه در حالی که پدر اسکار در طبقه 105 ام ساختمان شمالی برجهای دوقلو در جلسه ای حضور دارد، حادثه یازده سپتامبر اتفاق میافتد و وی موفق نمیشود خود را نجات دهد. ولی با این وجود 6 پیام تلفی بین ساعات 8:56 تا 10:27 برای تلفن منزلش میگذارد.

tyhmvgj.jpgیک سال بعد، هنگامیکه اسکار با عجله در حال گشتن کمد پدرش است، کلیدی مخفی پیدا میکند. او معتقد است که با گشتن در شهر و پیدا کردن قفلی که با این کلید باز میشود، چیزی مهم را از پدرش یاد خواهد گرفت و یادگاری همیشگی از وی برایش باقی خواهد ماند. تصمیمی که باعث میشود پایش به تمامی پنچ منطقه نیویورک کشیده شود. البته در این ماجراجویی مستجر مادر بزرگش (با بازی von Sydow، پیرمردی که توانایی صحبت کردن ندارد) نیز او را همرامی میکند. با وجود اینکه دستیابی به هدفی که اسکار به دنبالش است، غیر ممکن بنظر میرسد، اما او مصمم دنبال کار را میگیرد و در این راه از درسهایی که از پدرش آموخته، برای غلبه بر مشکلات استفاده میکند.

در فیلم از حادثه یازده سپتامبر بدون آنکه مورد سوء استفاده قرار گیرد، با احترام یاد میشود. با خود رویداد و پیامدهایش هوشمندانه برخورد میشوند و کارگردان بدون آنکه بخواهد آن را بازسازی یا از تصاویر ساختمانهای تخریب شده استفاده کند، تنها نگاهی گذرا و غیر مستقیم به آن میاندازد. هرچند جای سوال که آیا بستگان قربانیان یازده سپتامبر میتوانند این صحنه های دوباره نگاه کنند ولی به "شدت بلند و بسیار نزدیک" سعی دارد هیچ خاطره ای از آن روزها زنده نکند و بی دلیل پی شان را نگیرد.

eyhrd6yudh.jpgبا این وجود روایت فیلم چیزی متفاوت از فیلمهای جاده ای نیست، یعنی خود سفر و ماجراهای آن مهمتر از مقصد و هدف مسافرت هستند. بطوریکه "به شدت بلند و بسیار نزدیک" به هیچ عنوان قصد ندارد سرانجام ماجراحویی اسکار را نشان دهد، بلکه در طول این سفر شهری شاهد آن هستیم که او چیزهایی بسیاری در مورد خودش، پدرش و همشهریانش میاموزد. در مواجهه با افراد مختلف، با او گاه با مهربانی برخورد میشود و گاه با عصبانیت و بدخلقی. اسکار، مادر و مستجر مادر بزرگش را به نحوی دیگر میشناسد و یاد میگیرد که چگونه بر ترسهایش غلبه کند و آن چیزی شود که پدرش به او افتخار میکند. Daldryeytr.jpg کارگردان اثر با The Reader و این فیلم نشان داده است که سوژه قرار دادن موضوعات بزرگ یا استفاده از بازیگران مطرح تاثیر منفی بر کارش نمیگذارند. او دو بازیگر معروف را بکار گرفته ولی به هیچ عنوان آنها را به ستاره فیلم تبدیل نمیکند. آنها تنها شخصیتهایی هستند که حضورشان خللی در توجه تماشاگر به موضوع اصلی داستان وارد نمیاورد. در واقع آنها Tom Hank و Sandra Bullock نیستند. تنها پدر و مادرند.

ترکیب کارگردانی Daldry ، فیلمنامه نویسی Eric Roth و بازی Horn تصویری بینظیر از چگونگی دیدن واقعیت پیرامون از نگاه یک کودک را ارائه میکند. نگاهی که کاملاً با دید که فرد بالغ متفاوت است. تماشاگر میتواند تمامی دردها و مشکلاتی را که اسکار حس میکند، تجربه کند. چیزهایی (مانند سوار شدن در مترو) که بزرگسالان خیلی راحت از کنارشان عبور میکنند برای یک کودک چالشس سخت است که او سعی میکند با درایت از پسشان برآید.

بسیاری از فیلمها سعی در بازی با احساسات تماشاگر دارند. اگر نتوانند این کار را انجام دهند، حاصل کار سرد و خسته کننده میشود و اگر زیاده روی کنند، حاصل ملودرامی بی منطق میشود. در واقع وقتی تماشاگر پی ببرد که با احساساتش بازی شده، همان زمان است که فیلم شکست خورده است. اما "به شدت بلند و بسیار نزدیک" Darldry، تعادل را حفظ میکند. تنها تلنگری به قلبتان میزند بدون آنکه فکرتان را آشفته کند. سختی رسیدن به این نقطه تعادل نباید دست کم گرفته شود و موفقیت کارگردان در رسیدن به آن نشان دهنده قدرت ساختار روایی و پیام نهایی فیلم خواهد بود.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

منتقد : جیمز براردینلی (امتیاز 3.5 از 4)

مترجم : بهروز آقاخانیان

تهیه و ترجمه: سایت نقد فارسی

لینک به دیدگاه

Somewhere-2010.jpgژانر : درام

 

کارگردان : سوفیا کاپولا

نویسنده : سوفیا کاپولا

فروش :--

ناشر: Focus Features

تاریخ اکران : 2 ژانویه 2011 (امریکا)

زمان فیلم : 97 دقیقه

زبان :انگلیسی

درجه سنی :R

امتیاز IMDB به این فیلم : 6.6

میانگین امتیاز منتقدین : B

 

مشاهده تریلر این فیلم(کلیک کنید)

 

 

 

 

 

خلاصه داستان :

یک خودروی فراری مشکی در بخشی از بزرگراهی در کالیفرنیا همینطور دور خود می چرخد و گرد و خاک به راه می اندازد.بعد می ایستد.مردی از آن بیرون می آید، دور ماشین می چرخد و بی آنکه کلمه ای بر زبان بیاورد، این سئوال را مطرح می کند که « من کجا هستم ؟»عنوان فیلم به نوعی پاسخ این سوال است، هر چند معنی آن الزاماٌ به مکانی جغرافیایی مربوط نمی شود. آن مرد جانی مارکو( استیون دورف ) است که حتی نام زنهایی را که با آنهاست به خاطر نمی آورد...

بازیگران :

Stephen Dorff,

Elle Fanning,

Chris Pontius,

Michelle Monaghan

نقد و بررسی کامل فیلم

Somewhere (جایی)

somewhere.jpg

منتقد : جاستین کنگ (ورایتی)

جایی ساخته ی سوفیا کاپولا فیلم سوزناک آرامی است.نویسنده و کارگردان همیشه تیزبین با جابه جایی هتل توکیو با شاتومارمون در بورلی هیلز استعدادش در باب بررسی شرایط تراژیک- کمیک و درک ظریف از حزن و اندوه را با به تصویر کشیدن حساب شده ی شمایلی از هنرپیشه ی سردرگم به معرض نمایش می گذارد.ماجراهای مربوط چنین شخصیتی که همیشه صبح روز بعد غرق در پشیمانی از کرده های شب گذشته است و نقش آفرینی قدرتمند استیون دورف تکیه کرده، به حتم به مذاق.آنهایی که خواهان داستانهایی چندلایه و جنبه های عاطفی گل درشت هستند، خودش نخواهد آمد اما فوکس فیچرز خواهد توانست توجه جمع کوچکی از مخاطبان نکته سنج را که مایلند با طول موج ظریف فیلم همراه شوند، به فیلم خود جلب کند. 123some.jpgحالا بعد از واکنش های ضد و نقیض به فیلم تاریخی سرخوشانه ی ماری آنتوانت، شاید فیلم جایی به نوعی عقب نشینی از سوی کاپولا تعبیر شود، که درباره سراغ مینی مالیسم دمدمی مزاج فیلم موفقش یعنی سرگشته در ترجمه رفته است.جایی بیشتر از آنکه نشانی از پیشرفت تکنیک های کارگردانی کاپولا داشته باشد، از آنها حکایت دارد و شاید مخالفانش باقی ماندن او در منطقه ای امن و بازگشت اش به حبابی از خودانگاری و استفاده از امتیازات طبقاتی اش را به باد انتقاد بگیرند.اگر فیلم های او تا این حد به طرز منسجی آرام بخش نبود، شاید چنین اتهاماتی متقاعدکننده تر به نظر می رسید.کاپولا با هر فیلم خود مجموعه آثاری با جذابیتی پایدار در باب پشت پرده ی زندگی چهره های مشهور را غنی تر می سازد.میل اصلی کاپولا نمایش ملال و بیگانگی پنهان در پشت پر سونای بسیاری از چهره های جنجالی است و اینکه با دیدی کمیک و دراماتیک به بررسی مواردی از این دست بپردازند.باید اذعان داشت که او این کار را با سهولت و مهارتی مثال زدنی انجام می دهد.

336911-1.jpgجایی با تک برداشتی ایستا شروع می شود، یک خودروی فراری مشکی در بخشی از بزرگراهی در کالیفرنیا همینطور دور خود می چرخد و گرد و خاک به راه می اندازد.بعد می ایستد.مردی از آن بیرون می آید، دور ماشین می چرخد و بی آنکه کلمه ای بر زبان بیاورد، این سئوال را مطرح می کند که « من کجا هستم ؟»عنوان فیلم به نوعی پاسخ این سوال است، هر چند معنی آن الزاماٌ به مکانی جغرافیایی مربوط نمی شود. آن مرد جانی مارکو( استیون دورف ) است که حتی نام زنهایی را که با آنهاست به خاطر نمی آورد.به همین خاطر وقتی دختر یازده ساله اش نزد او می آید، ماجرا شکلی کنایی به خود می گیرد.اما این دو به خوبی با هم کنار می آیند و کلئو هم به مرور برای خود جایی در برنامه ی روزمره ی زندگی پدر بازمی کند.جانی دخترش را به هر جا که می رود، می برد از جمله به افتتاحیه ی فیلم تازه اش در ایتالیا که طی اقامت آنها در هتلی لوکس در این کشور، فیلم به طرز شیطنت آمیزی بر این نکته تاکید می ورزد که هر کجا که بروی ، هتل ها کم و بیش شبیه بهم هستند، ترکیبی از شنا در استخر، بی خوابی و سفارش غذا یا نوشیدنی در نیمه های شب.

وقتی جانی و کلئو در طی سفر از نظر عاطفی به یکدیگر نزدیک می شوند، فیلم با زیرکی از تحمیل هر نوع تحول آشکار به این رابطه شانه خالی می کند و دختر را به کاتالیزوری برای رستگاری پدرش تبدیل نمی کند.با وجود این بعد از هزارمین مورد از بی توجهی جانی، لحظه ای در فیلم هست که تمامی نکته های لازم درباره ی بلوغ کلئو ، مسئولیت پذیری جانی و حس بربادرفتگی در زندگی های هالیوودی را گوشزد می کند. در جایی اتفاق چندانی نمی افتد اما همانطور که در بررسی تنبلی جایی برای تنبلی نیست، فیلم هم نیازمند تماشاگری با حوصله است تا با قاب بندیهای سرشار از جزئیات فیلم و ترتیب دقیق صحنه ها و موتیف ها در آن دقت کند.از منظر روایی، کاپولا تا به امروز این قدر گزیده گو نبوده، فیلم در محدوده ی زمانی کوتاهی می گذرد و تمام رویدادهای آن در زمان حال آن رخ می دهد.به این ترتیب است که فیلم به تماشاگر اطمینان می کند تا خود او بدون استفاده از ارائه ی توضیح یا فلاش بک خاصی به دوره ی نه چندان موفق بازیگری جانی و ازدواج شکست خورده او پی ببرد.مزیت اصلی این شیوه هم این است که ما رابطه ی بسیار صمیمانه با شخصیت برقرار کنیم، که این امر به واسطه حضور طلایی دو رف امکان پذیر می شود که در تمامی قاب های فیلم حاضر است و ثابت می کند که همیشه بازیگر با استعدادی بوده و آن طور که باید و شاید دیده نشده است.کاپولا هم که از عهده ی امر محال فیلمبرداری در شاتومارمون به خوبی برآمده، او به همراه دوربین تیزپای فیلمبرداری اش در گوشه و کنار مخفیگاه سرشناس هالیوودی ها چرخ می زند تا هم زیبایی و هم انزوای آن را ستایش کند.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

منتقد : جاستین کنگ (ورایتی)

لینک به دیدگاه

فیلم سینمایی Blood Diamond ( به فارسی الماس خونین ) ساخته سال 2006 ساخته کشور امریکا می باشد . کارگردان این فیلم Edward Zwick (ادوارد زویک ) می باشد .

داستان فیلم : شخصی به نام سولومن با بازی دیجیمون هانسو ( Djimon Hounsou) که پس از دستگیری پسرش توسط شورشیان خود نیز دستگیر می شود مجبور به کار اجباری در معدن الماس است که در این میان الماس بزرگی را می یابد . فرمانده شورشیان سولومن را در حال مخفی کردن الماس می یابد و از سولومن می خواهد تا الماس را به او بدهد . اما در این موقع ارتش به شورشیان حمله کرده و سولومن موفق می شود که از دست فرمانده شورشیان فرار کند . سولومن هم توسط ارتش دستگیر می شود و به زندان می افتد . در زندان فرمانده شورشیان به سولومن می گوید که بالاخره روزی الماس را از او می گیرد . شخصی به نام دنی ارچر با بازی لئوناردو دیکاپریو (Leonardo DiCaprio) که قاچاقچی الماس بوده و به همین علت در زندان است حرفهای این در را در زندان راجع به الماس می شنود . پس از ازادی این دو از زندان دنی ارچر از سولومن می خواهد تا محلی را که الماس را مخفی کرده است به او نشان دهد و در عوض او هم به سولومن کمک کند تا پسرش را پیدا کند . در این میان خبرنگاری به نام میدی بون با بازی جنیفر کانلی (Jennifer Connelly ) که برای تهیه خبر از امریکا به افریقا امده است نیز انها را همراهی می کند ... محور اصلی این فیلم راجع به دزدیده شدن منابع کشورهای افریقایی توسط کشورهای مستعمر می باشد که در این میان افرادی مانند میدی بون قصد دارند تا با دسترسی به اسنادی در این مورد استعمار این کشورها را به گوش جهانیان برسانند . کارگردان : ادوارد زویک Director : Edward Zwick بازیگران دنی ارچر : لئوناردو دی کاپریو (Leonardo DiCaprio) سولومن بندی : دیجیمون هانسو ( Djimon Hounsou) میدی بون : جنیفر کانلی (Jennifer Connelly )

 

blood_diamond.jpg?sizeM=3

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

Eternal Sunshine of the Spotless Mind

با بازی دلچسب و هنرمندانه جیم کری

روایت فردی است که بعد از جدا شدن از عشق خود برای راحت شدن از خاطرات گذشته و افسردگی به کلینیک پاک کردن حافظه می رود و در وسط پاک کردن حافظه پشیمان میشود.تا وسط فیلم شما دلیل خیلی از سکانس ها را متوج نمیشید و کمی گیج میزنید!!!

فیلم دارای صحنه های دراماتیک زیبایی است و نویسنده داستان خلاقانه ای برای نشان دادن عشق میان دو نفر انتخاب کرده است.

رنک این فیلم در IMDB، هشت و چهار از 10 هست و جزو top 500 تاریخ سینماست.

 

پیشنهاد میکنم ببینید. :)

لینک به دیدگاه

g6dxvbimzl08uyi3vxt.jpg

 

 

قشنگ بود:w02: ارزش دیدن داره ...حس مسئولیت پذیری و تصمیم گیری در مواقع سخت به خوبی نشون میداد ...در ضمن فهمیدیم که با هر فضایی ای نمیشه ارتباط برقرار کرد:ws3:

لینک به دیدگاه
انیمیشنِ لوراکس

Lorax

عالیهhapydancsmil.gif

 

منم تایید میکنم انیمیشنی با موضوع عالی

 

ولی نسبت به انیمیشن های دیگه زیادی بچه گونه بود :ws3:

من نصفه دیدم دیگه خوشم نیمد بقیش رو ندیدم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...