ali6668 1159 ارسال شده در 17 مرداد، 2011 عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت 1
surgun 729 ارسال شده در 18 مرداد، 2011 صدایی از صدای عشق خوشتر نیست، حافظ گفت اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری
* v e n o o s * مهمان ارسال شده در 18 مرداد، 2011 تني آلوده درد و لبريز غم دارم ز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم
ali6668 1159 ارسال شده در 19 مرداد، 2011 بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم که حسن جاودان بر دست عشق جاودان بازی 1
surgun 729 ارسال شده در 19 مرداد، 2011 کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد کانرا که غم عشق کسی نیست، کسی نیست 1
surgun 729 ارسال شده در 20 مرداد، 2011 از غم چنان برست دل ما که بعد از این در وی به هیچ وجه طرب را مجال نیست 1
* v e n o o s * مهمان ارسال شده در 20 مرداد، 2011 ای مشعله یقین را وی پرورش زمین را وی عقل اولین را ثانی و چیز دیگر
surgun 729 ارسال شده در 20 مرداد، 2011 گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد 1
* v e n o o s * مهمان ارسال شده در 20 مرداد، 2011 ماهی که قدش به سرو میماند راست آیینه به دست و روی خود میآراست
* v e n o o s * مهمان ارسال شده در 22 مرداد، 2011 جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
ali6668 1159 ارسال شده در 6 شهریور، 2011 دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم 2
AFARIN 7196 ارسال شده در 8 شهریور، 2011 پاك كن چهره حافظ به سر زلف ز اشك ورنه اين سيل دمادم ببرد بنيادم 3
Astraea 25351 ارسال شده در 9 شهریور، 2011 من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی رهی 1
AFARIN 7196 ارسال شده در 9 شهریور، 2011 گويند كه دوزخي بود عاشق و مست قولي است خلاف دل در آن نتوان بست 3
Astraea 25351 ارسال شده در 10 شهریور، 2011 عاشق شدن در این روزگار بیوفا حماقت است مرا از این روزگار بیوفا جدا کنید 1
AFARIN 7196 ارسال شده در 10 شهریور، 2011 آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا بيوفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا 1
ارسال های توصیه شده