spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ ارنستو چه گوارا(ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا) مبارز چپگرای دهه شصت وهفتاد امریکای لاتین کتابچه ای دارد تحت عنوان خاطرات سفر با موتورسیکلت اگرنخوندید تا حالا حتما بخونید ارزش اشنا شدن با افکار یک انسان متفاوت رو داره خلاصه به بیراهه نریم اینجا علیرغم اینکه عنوانش خاطرات سفر با اتوبوس! هست ولی هرنوع وسیله نقلیه ای درزمینه سیروسفروسیاحت ورفت وامد قابلیت شبیه سازی وتقبل رو داره!! خاطراتی که گاها خنده داروگاها بغض الود وحاکی ازحرفهایی نگفته یا پیامهایی مشخص درهرصورت هرازچندگاهی خاطراتی از روزهای اخیر که زندگیم کاملا سرپایی شده ویک قسمتی از اون به اتوبوس پیوند خورده یا خاطراتی با بوی کهنگی رو یادداشت میکنم هرگونه همکاری دراین زمینه ونیز اعلام نظر کاملا ازاد است اسپم کاملا ممنوع است واسپمر به لعنت ابدی اتوبوسها گرفتارمیگردد! خلاصه این شما واینم تاپیک خاطرات سفر با اتوبوس که قسمت اصلیش درگذرروزگار به ابدیت پیوست شاد باشید وپیروز 40 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ خب میبینم که هیچکدوتون سفری نداشته اید! :4chsmu1: منم الان بعد از اینکه درطی 36 ساعت گذشته 27 ساعت رو تو اتوبوس زندگی کردم کلا خاطره زده شده ام تا خاطره نویسیمون دراین باب گل کنه دوباره 17 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ من خاطرات سفر با مترو، صبح کله سحر را دارم. فقط در خاطراتش با عرض معذرت،گاو و گوسفند زیاده،اینجا جای عنوان کردنش نیست !!!! 15 لینک به دیدگاه
vahid321 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ اوتوبوس واقعا وسیله بیخودیه! حتی بویی که توش میاد هم حالم رو بهم میزنه چطور ۲۷ ساعت تو اتوبوس بودی:jawdrop: منم خاطره ها دارم با اتوبوس 10 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ خب با شنیدن اسم زیبای گوسفند به یک مطلب جالب دراخرین سفرمان برمیگردیم البته با دونکته!! ای لعنت به تو که این دستی پشتی صندلی اتوبوس رو اختراع کردی بابا شاید اون بدبختی(یکی مثل من!)که توصندلی عقب نشسته یخورده قد اضافی از خدا قرض گرفته اخه تو 14 ساعت مسیر چجوری پاهامونو کوتاه کنیم اقا خلاصه اینکه دیروز صندلی بغل دستیم تا یه مسیری خالی بود ومنم هدفون تو گوشم داشتم البوم جدیدشاهین رو گوش میدادم! یهو دیدم یه مرد خوش تیپ اندازه نره غول کنار من ایستاده ولاجرم باید یا اونور میرفتم یا پامیشدم تا ایشون بشینن ومنم با توجه به تجربیات بسیار شیرین گذشته!!تو جیک ثانیه ازجام بلند شدم تا اقای با شخصیت تشریف فرما بشن بعد از نیم ساعت ناز وکرشمه بالاخره حاج اقا که بعدا خودشونو مهندس شیمی ومتخصص معرفی کردن نشستن ومنم حکما بغل دستشون جلوس کردم! همون اول کار جناب یک نایلون فک کنم توش اندازه ده پرس غذایی من توش هله هوله بود دراورد وبزور یه شیرینی هم به من داد حالا ازاون اصرار واز من انکار که بابا جون من توراه هیچی نمیخورم -نه اقا تعارف نکن(ای بدم میاد از این تیکه کلام!) -اقا من توراه هیچی نمیخورم فقط اگه شد یه بیسکویت! -بابا جوونی بدنت داغه سرت باد داره نمیدونی باید بخوری ولی به اندازه(همچین میگه انگار با 120 کیلو وزن الان تورژیم سفت وسخته) -(هی تو دلم خواستم دوسه تا فحش ترکی نثارش کنم دلم نیومد )ممنون اقا با لاخره من از رو رفتم وشیرینی بدمزشو قورت دادم یهویی پایین!! واما نکته دوم اقا/خانم تورو خدا اگه خودتون هم نمیدونید یه تستی بکنید اگه دهنتون بو میده بقیه رو از افاضه ادبتون مستحفیظ نفرمایید بابا تا من اونو یجورایی از سرم باز کنم وبخوابونمش نزدیک بود ده بار بالا بیارم صدرحمت به بوی جوی مولیان محلمون!! خلاصه حاج اقا غوله خوابشون تشریف فرما شد وبعد از کلی خوندن اوراد والفاظ با غلطهای اوایی عربی یه بالشی دراورد سه برابر متکای من وپایین تنه مبارک وخیلی ریزشون رو دادن سمت من (حالا تجسم کنید فشرده شدن بین دسته صندلی ویک ماتحت فک کنم هشتاد کیلویی)وشروع کردن به خواب رفتن وازاونجایی که من خیلی بچه اروم وبی سروصدایی هستم لاجرم تا صبح بیدار موندم وجیک منم درنیومد نخیر داداش نه خیر ابجی یه پدری از این جناب نره غول دراوردم که صبح وقتی من پیاده شدم(اخه من یخورده زودتر پیاده میشم...دی:) دستاشو به نشانه تشکراز خدا بالا برد واین بود قصه اخرین سفر با اتوبوس البته فقط یه قسمتش دی: شاد باشید 41 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ آخی...اتوبوس خوبه...خوش میگذره...ما 5شنبه هفته قبل با بچه رفتیم تهران... نه تو مسیر برگشت نه تو رفت این آقایون نذاشتن یه لحظه بخوابیم..هر کی میخوابید نور چراغ قوه مینداختن تو چشش یا عکس با دوربین فلش دار ازش مینداختن تا چشش کور شه حسابی یا ضرب اورده بودن محکم پیش گوشش میزدن روش...که من از آخری مستفیذ شدم....:w00: خدایی خیلی خوش گذشت...چقدر ادای استادارو درآوردن!!!:ws28: 18 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ من همیشه وقتی میشنیدم یکی میخواد خودکشی کنه یجورایی مسخرم میومد یعنی باورم نمیشد ولی دیشب یکیو دیدم و حرفاشو شنیدم من نمیخواستم بشنوم ولی اون بلند حرف میزد و روبه روی منم بود بهرحال گوش ِ دیگه ،آدم میشنوه ....دیشب داشتم از یونی برمیگشتم و سواره ون شدم و یونی هم خارج از شهره و کنار من یه دختری نشسته بود و رو برو من یه پسری که میخواس خود کشی کنه در نگاه ِ اول تیپ لباسش یجوری بود یعنی به درد دانشگاه نمیخورد تموم سفید پوشیده بود و کلاه یوری مشکی و با یه دستمال گردن سورمه ای، و یه سیگار سفید و خاموشم دسش بود لباسش چروک بود و در طی حرفاش گفت لباس خیس ِ خیس پوشیده بود و اومده بود و دختر بغل دستیم همکلاسیش بود دلِ پسره خیلی پر بود از روزگار،آدما،استادا و و و..... دختره داشت میگفت چرا این کارارو میکنه و پسره حرف دلش باز شد و شروع به حرف زدن کرد و گفت چقد خسته شده....گفت مدیر گروهش باهش لجه...گفت مگه چیکار کرده که باس همش بره پیش حراست....گفت ابروهاش خدادای باریکه....گفت عقایدِ هر کسی واسه خودشه و چرا بهش گیر میدن...گفت چقد اسون دیگران دلشو میشکنن و خوردش میکنن...گفت منم واسه خودم غرور دارم ولی دیگرون نمیبینن گفت گفت گفت... و در وسطای جمله هاش میگفت من هیچ کی رو ندارم نه دوستی نه چیزی و فقط خدارو دارم و دیگه ازین زندگی خسته شدم و میخوام خود کشی کنم و دختره بهش گفت تقصیره خودششه و چرا اونجور لباس میپوشه بهش گیر بدن و چرا سیگار دستشه و کلی باهش حرف زد و پسره بغض کرد و تو چشاش اشک جمع شده بود و دوباره شروع کرد به حرف زدن و به دختره گفت فقط این سیگاره که ارومش میکنه و بخاطر دختره سیگارشو خورد کرد و پسره وسطِ راه پیاده شد و پول نداشت یعنی کیف پولشو جا گذاشته بود و به دختره گفت بجای من حساب کن که بعدا بهت میدم وقتی پیاده شد دختره با دوسش شروع کرد به حرف زدن و گفتن که دروغ میگه و پسره معتاده و..... و منم یه نفر سوم بودم که به حرفاشون گوش میدادم ولی نمیدونم چرا پسره که حرف میزد یادِ صادق هدایت افتادم و اولین بارم بود که شکسته شدن یه مردُ دیدم بخاطر خودخواهی دیگران ... و هم ناگهانی تغییر کردن یه نفرو دیدم اینکه اولش فک میکردم چه دختر دلسوزی که دلش برای پسره میسوزه ولی وقتی پسره رفت کلی با دوسش شروع به حرف زدن در مورد او کردن من نمیدونم کدومش راس بود و کدومش دروغ ولی میدونم چه جامعهِ بی رحمی شده 21 لینک به دیدگاه
vahid321 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ من خاطرات سفر با مترو، صبح کله سحر را دارم. فقط در خاطراتش با عرض معذرت،گاو و گوسفند زیاده،اینجا جای عنوان کردنش نیست !!!! یعنی میخوای فحش بدی؟ خوب بگو جاش سه نقطه بزار! سانسور نداشتیم ها! 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ یه پدری از این جناب نره غول دراوردم که صبح وقتی من پیاده شدم(اخه من یخورده زودتر پیاده میشم...دی:) دستاشو به نشانه تشکراز خدا بالا برد خوب شی کارش کردی بگو دیگه 5 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ خوب شی کارش کردی بگو دیگه اوهوم:45645: 3 لینک به دیدگاه
morta 3323 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ من خاطرات سفر با مترو، صبح کله سحر را دارم. فقط در خاطراتش با عرض معذرت،گاو و گوسفند زیاده،اینجا جای عنوان کردنش نیست !!!! باز شما خاطره ی سفر با مترو دارید ما که ارزوی سفر با مترو داریم 6 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ باز شما خاطره ی سفر با مترو داریدما که ارزوی سفر با مترو داریم عجب آرزویی!!!! واقعا راست میگن آرزو بر جوانان عیب نیست. :icon_gol: 5 لینک به دیدگاه
morta 3323 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ عجب آرزویی!!!! واقعا راست میگن آرزو بر جوانان عیب نیست. :icon_gol: من فکر نکنم تا اخر عمرم رنگ مترو تو اصفان ببینم ما شا ا... ه ر روزم بیشتر ... کاریاشون معلوم میشه ... 6 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ من فکر نکنم تا اخر عمرم رنگ مترو تو اصفهان ببینم ما شا ا... ه ر روزم بیشتر ... کاریاشون معلوم میشه ... بیا 7 صبح ببرمت مترو تهران سوارت کنم،رنگ مترو که سهله،رنگ خدا را در خلقت عجایب موجوداتش هم میبینی!!! 14 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ بیا 7 صبح ببرمت مترو تهران سوارت کنم،رنگ مترو که سهله،رنگ خدا را در خلقت عجایب موجوداتش هم میبینی!!! خوش به حالت 7 صبح مترو سواریت شروع میشه من 6 صبح همه ملت خوابن تو مترو 4 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ خوش به حالت 7 صبح مترو سواریت شروع میشهمن 6 صبح همه ملت خوابن تو مترو مترو سواری من یک قسمتش 7 صبح شروع میشه،اصل کارم از 5:30 شروع میشه!!!!!!!!! در ضمن این ملت اگه خوابند،اینقدر قدرت کمپرسشون بالاست،اگه بیدار باشن چیکار میکنند،حتما با مشت و لگد همدیگه را هل میدهند!!!! 13 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ خب با شنیدن اسم زیبای گوسفند به یک مطلب جالب دراخرین سفرمان برمیگردیمالبته با دونکته!! ای لعنت به تو که این دستی پشتی صندلی اتوبوس رو اختراع کردی بابا شاید اون بدبختی(یکی مثل من!)که توصندلی عقب نشسته یخورده قد اضافی از خدا قرض گرفته اخه تو 14 ساعت مسیر چجوری پاهامونو کوتاه کنیم اقا خلاصه اینکه دیروز صندلی بغل دستیم تا یه مسیری خالی بود ومنم هدفون تو گوشم داشتم البوم جدیدشاهین رو گوش میدادم! یهو دیدم یه مرد خوش تیپ اندازه نره غول کنار من ایستاده ولاجرم باید یا اونور میرفتم یا پامیشدم تا ایشون بشینن ومنم با توجه به تجربیات بسیار شیرین گذشته!!تو جیک ثانیه ازجام بلند شدم تا اقای با شخصیت تشریف فرما بشن بعد از نیم ساعت ناز وکرشمه بالاخره حاج اقا که بعدا خودشونو مهندس شیمی ومتخصص معرفی کردن نشستن ومنم حکما بغل دستشون جلوس کردم! همون اول کار جناب یک نایلون فک کنم توش اندازه ده پرس غذایی من توش هله هوله بود دراورد وبزور یه شیرینی هم به من داد حالا ازاون اصرار واز من انکار که بابا جون من توراه هیچی نمیخورم -نه اقا تعارف نکن(ای بدم میاد از این تیکه کلام!) -اقا من توراه هیچی نمیخورم فقط اگه شد یه بیسکویت! -بابا جوونی بدنت داغه سرت باد داره نمیدونی باید بخوری ولی به اندازه(همچین میگه انگار با 120 کیلو وزن الان تورژیم سفت وسخته) -(هی تو دلم خواستم دوسه تا فحش ترکی نثارش کنم دلم نیومد )ممنون اقا با لاخره من از رو رفتم وشیرینی بدمزشو قورت دادم یهویی پایین!! واما نکته دوم اقا/خانم تورو خدا اگه خودتون هم نمیدونید یه تستی بکنید اگه دهنتون بو میده بقیه رو از افاضه ادبتون مستحفیظ نفرمایید بابا تا من اونو یجورایی از سرم باز کنم وبخوابونمش نزدیک بود ده بار بالا بیارم صدرحمت به بوی جوی مولیان محلمون!! خلاصه حاج اقا غوله خوابشون تشریف فرما شد وبعد از کلی خوندن اوراد والفاظ با غلطهای اوایی عربی یه بالشی دراورد سه برابر متکای من وپایین تنه مبارک وخیلی ریزشون رو دادن سمت من (حالا تجسم کنید فشرده شدن بین دسته صندلی ویک ماتحت فک کنم هشتاد کیلویی)وشروع کردن به خواب رفتن وازاونجایی که من خیلی بچه اروم وبی سروصدایی هستم لاجرم تا صبح بیدار موندم وجیک منم درنیومد نخیر داداش نه خیر ابجی یه پدری از این جناب نره غول دراوردم که صبح وقتی من پیاده شدم(اخه من یخورده زودتر پیاده میشم...دی:) دستاشو به نشانه تشکراز خدا بالا برد واین بود قصه اخرین سفر با اتوبوس البته فقط یه قسمتش دی: شاد باشید قد اضافی رو خوب اومدی چرا نرفتی اونور؟؟ صندلی کنار پنجره خیلی راحتتره. راحت تکیه میدی به کنج :دی من همیشه کنار پنجره م!! اصلا نمیتونم اونور! ولی همه اینهارو گفتی مهمترین قسمتشو سانسور کردی! (چی کارش کردی؟؟ ) 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ خب بزار یه جوردیگه برسونم منظورمو البته تفاوتهای فاحشی وجودداشت تو این قضیه ولی شباهتهایی هم وجودداشت که برمیگرده بقیش به میزان شناخت خودشما از من وبرداشتتون از مطلب! سال 82 وقتی دوران خدمتم تو مشهد بودم یه پسره هیکلی وکم سن وسالی اومد تو پادگان وگروهان ما (یه خاصیت نسبتا عمومی تو بچه های پسر خراسان وجودداره که اغلب مو مثل خیلی از جاهای دیگه صورتشون رو نپوشونده وکم مو هست صورتشون!-البته عمومیت نداره ولی با نسبت بالایی وجودداره!!-)این پسرپرادعا بچه تربت جام بود وخیلی زود با استفاده از هیکل ویخورده روابط پارتی بازی ادعاش شد امار تخت ما هم به نسبت افراد کم بود ویه عده ای رو زمین میخوابیدند یه چندروزی بود که حرفهایی مبنی بر اذیت وازار توسط این خرس کوچولو تو گروهان پیچیده بود منم تازه از مرخصی برگشته بودم وحرفهای نو واین سرباز تازه وارد رو زیارت کردم!! از شانس ما تخت بغلیم رفت اونشب مرخصی شهری وایشون هم درطی اولین ملاقاتشون با من همسایه ما شدن خاموشی رو زدن وخواستیم که بخوابیم تازه صدای خروپف بقیه بلند شده بود که دیدیم بله اقا بفرما ایشون مارو با کی اشتباه گرفتن وداره بغلمون میکنه منم نه گذاشتم ونه ورداشتم همینجوری با ارنجم بدون اینکه ببینم کجارو مورد لطف قرار میدم یه ضربه کوچولو نثارش کردم بعد مثل اینایی که با صدای ناله وحشتناک یه زخمی از خواب پریده باشه بلند شدم وبرگشتم سمتش! چشمتون بد نبینه همه صورتش پرخون شده بود وداشت مثل بچه ها گریه میکرد خلاصه اقا همه بیدار شدن ویه گنده بک نیمه جون رو برداشتن بردن بهداری جاییش نشکسته بود ولی چیزی که اتفاق افتاد این بود که فرداش اونو به جایی که پارتی محترمش تشریف داشت منتقل کردن البته یه درس عبرت هم برای خودش شد که بدونه فرق پادگان ویک نفر ارشد با ادمای مزخرفی مثل خودش تو چیه حالا فک کنم بدونین چه بلایی سر کاراکتر داستانمون اورده بودم 21 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۸۹ چشام داره از بیخوابی میسوزه ولی کلی کاردارم که باید انجام داد الاجبار اصل الامور! تا ساعت دو یه دستم رو لپ تاپ ویه دستم توی کارا بالاخره سروته کارارو جور میکنم وخودمو میرسونم ترمینال به بجای ماشین های همیشگی اسکانیا این دفعه ولوو اومده از اونای که خوراک ادمای قد بلنده یه مثلی هست تو ترکی معنیش میشه دعارو ماکردیم بارون به کوههای سیاه بارید! گفتم این دفعه یه مانی یه اتوبوس درست حسابی گیرمون میاد بدترین گزینه ممکن پشتی صندلی ها تا ته پلاستیک بازیافتی فک کنم برسم مقصد زانوهام نیاز به کشکک جدیدی داشته باشند اون روز تو کتیا داشتیم یه صندلی برا ادمای مختلفی که با وارد کردن اطلاعاتشون لود میشد میساختیم صحبتمون به ارزش گذاری برای مشتری ومشتری مداری درسیستم بازار وخرید وفروششون کشید خداییش چقدر این غربیها بدبختند که نمیدونند مزایای ولووهای بیست سال پیش چیه وگرنه از چرخه حمل ونقلشون که خارج نمیکردنشون ابله های پیشرفته!! راه میفتیم اتوبوس اونقدر خلوت هست که میشه توش گل کوچیک بازی کرد یه دختره ردیف بغلیم تنها نشسته وداره برا دوستش درمورد شوهرش که از شانس (خوب یابد!!)من هم اسم منه مشاوره خانوادگی میده خوبه انگشترش تابلو منظورشو میرسونه که مجرده وباقی قضایا! هی با تکرار اسمم توسط دختره چرتم پاره میشه...اخرین راه حل چشم غره رفتنه وکاهش وولوم خانوم محترم! چشمام سنگین میشن ...سنگینتر وخواب مرا درمیابد تا چشامو باز میکنم میبینم اهنگا رسیده به البوم دیوار پینک فلوید وچقدر این البوم رو دوست میدارم تازه رسیدیم به گردنه حیران اگه فرصتی داشتید حتما این گردنه رو از نزدیک ببینید واقعا شاهکار خلقت هست درنوع خودش...بالای ابرها سیر میکنی وبستر سبز جنگل زیر پا وپیرامونت دردناکش اینجاست که این جاده لب مرز ایران واذربایجان شمالی هست ویک تفاوت عمده درچشم انداز این فاصله چندصدمتری بکارت از دست رفته مام طبیعت ایرانی وکچلی حاصل از فرهنگ تفریح وگردش اصیل ایرانی درحالیکه طبیعت بکر ودست نخورده وجنگل پرپشت درفاصله حداکثر یک کیلومتری تو ذوق ادم میزنه به هرحال امار میگه تنها مناطقی که جنگلهایی مطابق استانداردهای جهانی درایران داره با شدت هرچه تمام تر درحال ویران شدن واز دست رفتنه وما نیز تعجیل میکنیم دراین امر... رنگین کمانی که از رنگ برگهای درختان منطقه درست شده واقعا دیدنیه کاش یکی دوتا عکس میگرفتم! تازه چشمامو میزارم روهم که موبایلم زنگ میخوره واین دفعه خبری خوب! کلاس فردا تعطیل شده اصفهان به علت بالارفتن میزان الودگی تعطیل است نقطه سرخط باید برید به اصفهان تا ببینید چه الم شنگه ای از دود ودم راه انداختن اونجا هم داریم کارخونه تولید ادم سربی راه میندازیم وسط راه پیاده میشم وبا سواری این بار برمیگردم تا هم زودتر برسم هم کمی تا قسمتی هم بدنمان به جاهای گرم ونرم عادت کنه هفت ساعت علافی برای اینکه خبررسانی یک امرمهم است سفر امروز ما به پایان رسید :4chsmu1: 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده