Atre Baroon 19624 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2011 زیر باران گریه می کردم , آرام و بیصدا تو چتر را بالای سرم گرفتی اما همچنان گونه های من خیس از گریه ماند ...! و تو هرگز نفهمیدی که چتر باید بالای دلم باشد نه روی سرم ... 16
Atre Baroon 19624 مالک ارسال شده در 25 اسفند، 2011 بالاخره دیدمش! بعد سه سال....چقد خوشحالم!!! واقعا ازت ممنونم خدایا خیلی خیلی خوشحال شدم!!! اگه من دیر از دانشگاه نمیومدم بیرون! اگه بجای پاساژ الماس میرفتم وینزور! اگه نمیرفتم خونه افسانه! اگه تو مغازه زیپم گیر نمیکرد! و اگه........... تا مدت ها شهرهُ پیدا نمیکردم شایدم هرگز!!! وقتی تو پاساژ اون دستمُ گرفتُ من برگشتم فقط ماتم برد و اولین چیزی که بهش گفتم خیلی بی معرفتی!!! و دو تامون بغض کردیم و همینجور بین آدما جیغ جیغ میصحبتیدیم و بین حرفامون یه بی معرفتیُ بی شعوری چاشنیش میکردیم و همش همُ بغل میگرفتیم!!! وای چقد لذت بخش بود!!! شهره صمیمی ترین دوستای دوران دبیرستانم بود ولی بعدِ پیش دانشگاهی من شمارشو گم کردم و اونم فک میکرد خطمُ عوضیدم و دیگه هیچ نامُ نشونی ازهم نداشتیم! و من چقد تو این سه سال دلم براش پر کشید ! شهره کسی بود که خاطراتِ خوبی برام به جا گذاشت! کسی که از بودن باهش سیر نمیشم! شهره یه آدم شادُ شیطونُ پر انرژی و کمی تا قسمتی خُل بود!!! کسی که پایه همه شیطون بازیاست!!! و وقتی پیش هم بودیم یه آتیشی میسوزوندیم ولی چون چهر ه ام خیلی آرومه همه از چشم او میدیدن! به قول شهره منُ او خل ترین آدمای زمینیم!!! شهره کسی ست که وقتی پیشمه حس میکنم خودِ خودمم!!! یه نمونه از خل بازیامون! : یه روز رفتم دفتر و مدیر بهم شیرینی نون خامه ای تعارفید و منم برداشتم و سریع رفتم تو کلاسمون به بچه ها پز دادم! و شهره گفت بهم بده گفتم نمیدم و اونم اومد ازدستم بگیره و من دویدمُ فرار کردم و اونم دوید دنبالم! و همین جور تو سالن مدرسه میدویدیم که من پام سُر خوردُ افتادم زمین!!! ولی شیرینیُ گرفتم بالا و سالم موند!!! و خودم تنهای تنها خوردمش! 15
Atre Baroon 19624 مالک ارسال شده در 25 اسفند، 2011 تولدِ من روزی ست که باران ببارد....! امروز بارون بارید . . . تولدم مبارک 4/10/1390 18
Atre Baroon 19624 مالک ارسال شده در 13 فروردین، 2012 خیلی وقتِ خودمُ گم کردم!!! دیگه اون منِ سابق نیستم! دلم واسه منِ سابقم تنگ شده! هنوز با این منِ جدیدم عادت نکردم! و هنوز نمیتونم حضورشُ باورکنم! منِ سابقم خیلی بهتر بود! حداقل آرامش داشت! ولی این منِ جدیدم خیلی بی خیاله!!!اینم خوبِ ولی...! شاید یه روزی بهش عادت کنم! شاید!!! ولی میترسم یه روز بیاد و ببینم اینا منِ واقعیم نبودن و من یه مدتی با من های قلابی زندگی میکردم!!! 13
DavOOd_TiTaN 10472 ارسال شده در 18 اردیبهشت، 2012 دلم براش تنگ شده کاش الان اینجا بود اره بزن تو سرش بیارش 1
haniye.a 5626 ارسال شده در 18 اردیبهشت، 2012 اره بزن تو سرش بیارش :vahidrk: اول میزنم تو سر تو که پشت سرش اینطور نگی دلم گرفته پس درموردش شوخی نکن وگرنه دیدی زدم له شدی ها
DavOOd_TiTaN 10472 ارسال شده در 18 اردیبهشت، 2012 :vahidrk:اول میزنم تو سر تو که پشت سرش اینطور نگی دلم گرفته پس درموردش شوخی نکن وگرنه دیدی زدم له شدی ها بزن بزن :vahidrk: پشت سرش چیزی نگفتم :vahidrk: خب دلت گرفته حالشو بپرس برو در خونشو حرف بزن با باباشون ببین دخترشون چش شده هوش و حواسش کجاس 1
haniye.a 5626 ارسال شده در 18 اردیبهشت، 2012 بزن بزن :vahidrk:پشت سرش چیزی نگفتم :vahidrk: خب دلت گرفته حالشو بپرس برو در خونشو حرف بزن با باباشون ببین دخترشون چش شده هوش و حواسش کجاس :vahidrk: اولا تو اینجا اسپم نکن دوما نمیخواستم بگم اما حالا میبینم باید به همه بگم 2
DavOOd_TiTaN 10472 ارسال شده در 18 اردیبهشت، 2012 :vahidrk: اولا تو اینجا اسپم نکن دوما نمیخواستم بگم اما حالا میبینم باید به همه بگم عطر بارون بخاطره یه مشکلی نمیتونه بیاد براش دعاکنین مشکلش حل بشه ای بابا چی شده 1
Atre Baroon 19624 مالک ارسال شده در 28 دی، 2012 از وقتی وارد دهه بیست سالگی شدم یه عینکِ خود بزرگ بینی هم زدم! عینکی که وقتی میزنمش فک میکنم من خیلی بیشتر از کسایی که از من کم سنُ سال ترن میفهمم! عینکی که وقتی وارد انجمن میشم و پست یا تاپیکای کاربرایی که میدونم از من کوچیکترن میخونم، یه حس اینکه اونا چقد بچه ان بهم دست میده! عینکی که وقتی با یه کوچیکتر دارم صحبت میکنم انتظار دارم حرفمُ کاملا قبول کنه! اصن حسه خوبی نیس... این عینک خود بزرگ بینی اسم های دیگه ای هم داره مثِ خودخواهی یا بی منطق بودن و.... دارم سعی میکنم این عینکُ بزارم کنار و عینکی با دیدِ احترام بزارم تو چشام!!! دارم کم کم موفق میشم! 8
Atre Baroon 19624 مالک ارسال شده در 28 دی، 2012 دیشب خوابِ استادمونُ دیدم!!! خیلی عجیبه نزدیکه سه ساله میگذره از اون روزا و اینکه چرا خوابشُ دیدم نمیدونم!!! این استاد کسی بود ترم اولُ واسم زهر کرده بود ، به قدری اون ترمُ زهر کرده بود واسم که من فقط یه چشمم اشک بودُ یه چشمم خون!!!طوری که بدترین استاد اون بود و بدترین ترم همون ترم بود و تنها مسببشم خودِ همون استاد بود!!!!هیچ موقع اون حسایی که سرکلاسش داشتمُ یادم نمیره! یادمه یه بار به قدری عصبانیم کرد که فقط دلم میخواست همون تخته شاسی رو که دستم بود رو بردارمُ بکوبم رو سرش! ولی شانس آورد از سر میزم رفت کنار و رفت سره میزه دیگه وگرنه سرش شیکسته بود! یا شایدم من شانس آوردم که اون رفت کنار وگرنه من رفته بودم کمیته انضباطی، نمیدونم والا...!!! یه بارم از ما خواست پلان پله بکشیم و هر کی جدا جدا و بچه ها از روی برگه من میکشیدن و من سرم توی کاره خودم بود ولی اون برگه منُ خط زد ، چرا؟!! بخاطره اینکه من تقلب کردم!!! هه هه حالا اینا قطره کوچکی از خاطراتِ بسیار خوبِ من با این استاد میباشد!!! فقط میتونم آخرین لطف بسیار خوبی که استاد در حقم کردم رو بگم ، ما دو درس باهش داشتیم یه درس دو واحدی رو داد بهم 10نیم و یه درس سه واحدی هم داد 11!!! پایین ترین نمره و پایین ترین معدلم به لطفِ این استاد مال همون ترمم شد!!! هه هه بهرحال دیگه گذشته، ولی هنوزم که هنوزه بعده سه سال حسم بهش عوض نشده !!! هــــــــــــی روزگار.....حتی تو خوابم بعده سه سال دست از سره مو داره ما برنمیداره!!!! 4
ارسال های توصیه شده