رفتن به مطلب

توضیحات یک شوهر به زنش


Avenger

ارسال های توصیه شده

ایرانی نبود پس راحت می تونسته طلاق بگیره من که فکر می کنم طلاق گرفته:banel_smiley_4:

 

خیلی از زنایی ایران چون استقلال مالی ندارن و شایدم برای سرنوشت بچه هاشون و کلا چون ذاتا از خود گدشته و فدا کار در مقابل جنس مرد بار اومدن جدا نمیشن میسوزن و می سازن

شاید خودشون هم مث مروشون خائن شن

  • Like 2
لینک به دیدگاه
خیلی از زنایی ایران چون استقلال مالی ندارن و شایدم برای سرنوشت بچه هاشون و کلا چون ذاتا از خود گدشته و فدا کار در مقابل جنس مرد بار اومدن جدا نمیشن میسوزن و می سازن

شاید خودشون هم مث مروشون خائن شن

نه عزیزم مشکل از قانون و تربیت غلط

زنا طوری تربیت شدن که مرد حق داره هر کاری دلش می خواد بکنه و قانون هم همینو میگه نمونه این قانون حمایت از خانوار که تصویب شد ذاتی نیست

مطمئنا زن خائن نمیشه چون این حق در خودش نمی بینه:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه
خیلی از زنایی ایران چون استقلال مالی ندارن و شایدم برای سرنوشت بچه هاشون و کلا چون ذاتا از خود گدشته و فدا کار در مقابل جنس مرد بار اومدن جدا نمیشن میسوزن و می سازن

شاید خودشون هم مث مروشون خائن شن

 

دقیقا همینطوره....زنی که نهایت یه دیپلم داره و خانه داره و تو کل زندگی مشترکش تو اجتماع نبوده و منبع درامدی از خودش نداره هر چقدر هم که همسرش عوضی باشه ناچاره باهاش بمونه.....خیلی ها خودشون رو میزنن به گیجی....چون چاره ای ندارن....بد رو به بدتر ترجیح میدن:ws37:

لینک به دیدگاه
خانوم اومد خونه دید شوهرش تو رختخواب با زن زیبائی خوابیده. رنگ از روش پرید و داد زد: "مرتیکه بی* وجدان. چطور جرات میکنی* با زن نجیب و وفادار، و با مادر بچه*هات یه هم چین کاری بکنی*. من دارم میرم و دیگه نمی*خوام ببینمت. همین الانه طلاقم رو می*خوام." شوهره با التماس گفت: "عزیزم، فقط یه لحظه اجازه بده توضیح بدم که چی* شد و بعد هر کاری خواستی* بکن." خانومه گریه کنون گفت: "باشه ولی* این آخرین حرفیه که به من میزنی." شوهره گفت:" ببین عزیزم. من داشتم سوار ماشین میشدم که بیام خونه. این خانوم جوون ایستاده بود و از من خواست که برسونمش. به نظرم خیلی* افسرده و نگران اومد و دلم براش سوخت و قبول کردم. متوجه شدم که خیلی* لاغر و ژولیده است، به خصوص که گفت که مدتهاست که چیزی نخورده. از سر دلرحمی اوردمش خونه و غذای* دیشبی که برای تو درست کردم و نخوردی گرم کردم و بهش دادم، که دو لُپّه همه را خورد. دیدم که خیلی* کثیفه و لباسش پاره پوره است. پیشنهاد کردم که یه دوش بگیره، که پذیرفت. فکر کردم چند تیکه لباس بهش بدم. اون شلوار جین را که تنگت شده بود و دیگه نمیپوشیدی بهش دادم. اون شورتی را هم که برای سالگردمون خریده بودم و هیچوقت نپوشیدی و گفتی* که من اصلا سلیقه ندارم بهش دادم. اون پیرهنی که خواهرم هدیه کریسمس بهت داده بود و هیچوقت نپوشیدی که حرص اون را در بیاری بهش دادم. بعد اون پوتینی که کلی* پولش را دادی ولی* هیچوقت نپوشیدی چون یکی* از همکارات عین اونا داشت را هم دادم بپوشه." شوهره یه کم مکث کرد و گفت:" نمی*دونی چقدر خوشحال شد و چقدر تشکر کرد. بعد همینطور که داشت به طرف در میرفت گفت.میبخشید آقا، چیز دیگه*ای هست که خانومتون اصلا استفاده نمیکنه

خيلي باحال بود :ws28::ws28::ws28:

 

سالگرد ازدواجشم واسش شورت خريده بوده !!!! :w58: :ws28:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...