*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۸۹ مائوئيسم(maoism)، انديشههاي مائوتسه تونگ (1893-1976)، رهبر انقلاب كمونيستي چين، دربارهي استراتژي جنگ انقلابي و سازگار كردن ماركسيسم- لنينيسم با اوضاع چين. آنچه مائوتسه تونگ و كمونيستهاي چين، بويژه، بر روش انقلاب كمونيستي افزودهاند، يكي انتقال كانون مبارزه از شهرها به روستاها و ديگر از كارگران شهري به دهقانان است. عمل انقلابي در چين به صورت جنگ چريكي درآمد كه مائو با مهارت تمام آن را تا پيروزي نهايي در 1949 رهبري كرد و در آن سال ارتش دهقاني او، پس از يك جنگ داخلي طولاني، شهرها را يكايك به چنگ آورد. در سياست داخلي، مائوئيسم ويژگيهاي خود را در نوآوريهاي سياسي و اجتماعي خاص، كه هدف آنها دگرگون كردن جامعهي سنتي چين از ريشه بود، نشان داد، كه مهمترين آنها اصلاح زمينداري و جمعي كردن كشاورزي و برنامهي «جهش بزرگ به پيش» و «انقلاب فرهنگي» بود. همچنانكه لنينيسم ازنگرشي(revision) است در ماركسيسم براي سازگار كردن آن با اوضاع كشوري كه در آن پرولتارياي صنعتي ضعيف است و به كار گرفتن نيروي انقلابي دهقانان (پرولتارياي دهقاني) همچون ياور جنبش انقلابي «كارگري» مائوئيسم نيز، به نوبهي خود، بازنگرشي است در ماركسيسم – لنينيسم براي كاربست آن به عنوان ايدئولولژي انقلابي در كشوري كه پرولتارياي صنعتي در آن كمابيش ناچيز بوده و تنها نيروي بالقوهي انقلابي آن تودههاي تهيدست دهقانانند. از اينرو، مائوئيسم خود را به عنوان روش انقلابي، الگويي درخورتر و كاراتراز الگوي انقلاب روسيه براي «جهان سوم» ميداند، و اساساً در بخشبندي جهان به سه اردوگاه (امپرياليسم، سوسيال امپرياليسم، و جهان سوم(، خود را سلاح انقلابي تودههاي ملتهاي استعمارزده در برابر دو ابرقدرت ميشناسد. اهميت روش انقلابي مائوتسه تونگ در آنست كه بجاي پيروي از دستورهاي كومينترن، كه الگوي انقلاب شوروي و سياست خارجي شوروي را به همهي حزبهاي كمونيست فرمان ميداد، با شناخت اينكه تودهي اصلي انقلابي در چين انبودهدهقانان بي چيز («پرولتارياي دهقاني») هستند، از همان آغاز (1925) اندرزهاي شوروي را ناشنيده گرفت و با گروه مسكوگرا در حزب درافتاد و آنان را كنار زد. اين درگيري پنهان با شوروي در دوران انقلاب و سرپيچي از فرمانهاي استالين، پس از دستيابي به قدرت درچين، سبب درگيري آشكار چين و شوروي و چالشگري چين بر ضد چيرگي شوروي بر جنبش جهاني كمونيسم شد و در نتيجه، جنبش كمونيستي را نخست به دوپاره، و سپس به چند پاره تجزيه كرد. اين كشاكش به ظهور گروههاي گوناگون «مائوئيست» انجاميد. مائوئيسم، بر خلاف تيتوئيسم ، چالشي از جناح چپ بود و خوشايند طبع هواداران چپ نو، كه از بوروكراسي شوروي سرخورده بودند و در مائوئيسم پناهگاهي در برابر بازنگرشگري(ريويزيونيسم) و بهبود خواهي سوسيال دموكراتها مييافتند. مائوئيسم رهنمودي به «انقلاب پيوسته» (موازي با تروتسكيسم) و به جنگ انقلابي (همگام با كاستروئيسم و گه وارائيسم) و به جامعهي برابريخواه (نك برابريخواهي) بود، كه گمان ميرفت «انقلاب فرهنگي» راهگشاي آن باشد. اما ضرورتهاي عملي سياسي و اقتصادي چين، كه آن كشور را از زهد انقلابي و جنگ بيامان ايدئولوژيك با امپرياليسم و «سوسيال امپرياليسم» (يعني شوروي) به مصلحت انديشي و گشايش درهاي خود به روي روابط نزديك با امريكا و غرب كشاند، كمابيش از شور و غرور مائوئيستها و از جاذبههاي چين در مقام كعبهي انقلاب، كاست. سفر نيكسون، رئيس جمهور امريكا ، به چين و ديدار او با مائو، در مائوئيستها تكاني همانند اثر پيمان نازي – شوروي در 1939 در ميان كمونيستهاي استالينيست، پديد آورد. منابع: 1. کتاب دانشنامه سیاسی، نوشته داریوش آشوری، تهران، انتشارات مروارید. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده