mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۸۹ رفيقي مرا گفت ” راه دوست داشتن هر چيز ,درك اين واقعيت است كه امكان دارد از دست برود نگاهي به اين جمله ها مي كنم و در تمامي خطوط كلماتش ” ترس ” را مي يابم و مي انديشم كه اين كدامين مكتب است كه مي گويد بايد دوست داشته باشم بهر حسرت آن كه فردايش او را از دست دهم و اين حكايت بسياري است كه در تمامي روزها و شبها همراه هم بودن نخواستند كه همديگر را بينند از حضور هم لذت ببرند و همديگر را به تمامي لمس كنند و ناگهان كه پشت نا كجا آبادهائي چون محكمه اي براي جدائي و يا حتي پس از آن يعني رسيدن به جدائي و تنهائي و يا در غبار خاك گوري مهجور يار را يافتند آنگه بگوييم اي كاش او را به موقع دوست مي داشتم… .. رفيقان ! نمي دانيم روزگار در حال گذر هست و بي هيچ رحمي ضربان قلب ما زده و از عمر ما كم مي شود. هر نفسي كه مي زنيم مي تواند تعبير درد آور نزديكي قطار زندگي به مرگ را داشته باشد پس چرا بايد حسرت كشيدن ها را طلب كنيم بيائيم دوست داشتني را خود بسازيم اين حكايت پير دور و نزديك كه مي گفت ” عشق پرنده آزاد و رها ” را به تمامي به كام كشيم و بي بهانه عشق را به آغوش كشيم بيائيم از غباري كه بر روي روابطمان مي نشيند درسي تازه اي گيريم درسي ز تلاقي دو روز, آيا درسش را مي داني ؟ روزگاري دور مردماني ز ديار عقل مي گفتند كه روز تلاقي دو شب پياپي هست و در مقابل آدميان اهل دل گفتند اين شب است كه دو روز را به هم پيوندد پس چه خوب است كه درس دوم را به ياد داشته باشيم و عاشقان را به قيمت عشق در آغوش كشيم بي بهانه و تنها بهر يار و نه ز بهر ترس از دست دادنش كه نفس يار و هر دمش بايد گنجي باشد هر لحظه اي كه دستهايش و لبهايش و آغوشش و اشكهايش و لبخندش و لمسش بايد ز بهر عشق و نه از تبار ترس و هوس و نقص و نياز باشد بايد “چرا ” را به دور ريخت يار را بايد دوست داشت بي هيچ ” چرا ” و ” چگونه ” كه سوال از دوست داشتن ها بايد ” چقدر ” باشد آري بايد پرسم كه يار را دوست دارم بي هيچ ” چرا ” چگونه ” و باز ناتوان باشم از پاسخ به اين سوال كه چقدر او را دوست دارم كه هردم بايد دوست داشتن يار بيش گردد كه اين بيش گشتن نه حكايت شانس و تقدير است و نه ار تباطي به حسرت و دوري و خداي ناكرده جدائي دارد و بايد آن راساخت و آن راباور كرد و بهرش جنگيد تا آخرين نفس چنين است كه به رفيقم گويم راه دوست داشتن درك اين واقعيت هست كه بهر عاشقي بايد زيست در لحظه اكنون بايد دوست داشت در لحظه اكنون بايد يار را باور كرد در لحظه اكنون از ” چرا و ” چگونه ” گريخت در لحظه اكنون عاجز از پاسخ دادن به ” چقدر ” دوست داشتن يار بود و يار را دوست داشت بي بهانه او را به آغوش كشيد كه اين بهترين رويا است به فاصله ها نيانديشيد به مرزها نيانديشيد به باورهاي عقل عاشقان ننگريست كه پند عاشق شيراز اين بود عاقلان نقطه پرگار وجود / عشق داند كه در اين دايره سرگردانند و چنين است كه لحظه اكنون را توان به ابديت پيوند زد بيائيم رها شويم از اين دايره سرگرداني دوست داشتن را بهر دوست داشتن قبول كرد باور عشق را زنده نگاه داشت و باز فرياد زد آري يار هنوز هم مي توان عاشق شد آري يار هنوز هم مي توان عاشق ماند آري يار هنوز هم مي توان بي بهانه عشق داد آري يار حسرت هر دم نفس زدن با تو آرزو است و… دوست دارم بي بهانه 17 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۸۹ در لحظه اكنون بايد دوست داشت آري يار هنوز هم مي توان عاشق شد آري يار هنوز هم مي توان عاشق ماند آري يار هنوز هم مي توان بي بهانه عشق داد آري يار حسرت هر دم نفس زدن با تو آرزو است و… :rose: 9 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ یاری اندر کس نمی بینم دوستان را چه شد...........دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام آری، آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست فروغ فرخزاد بخشی از شعر "از دوست داشتن":icon_gol: 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ هرگز براي عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه اي مي رسي که ماه را بر لبانت مي نشاند 4 لینک به دیدگاه
yara 39 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ الهی! هر كه را دوست داری طعم عشق را به او بچشان و هر كه را بيشتر دوست داری ، طعم دوست داشتن و به او بفهمان كه دوست داشتن از عشق برتر است. 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده