رفتن به مطلب

اشعار بلند


moh@mad

ارسال های توصیه شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بذار یواش شروع کنم ٬ همنفس گلم ٬ سلام

آرزوهام راضی شدن ٬ دیگه بهت نمیرسم

گفتم چیا گفتی بهم ٬ گفتی که آینده داری

دنیا همش عاشقی نیس٬ گریه داری ٬ خنده داری

گفتم که گفتی من باشم ٬ به لحظه هات نمیرسی

به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی

خلاصه گفتم که چشات قصد رسیدن نداره

رویاها کاله و دسات خیال چیدن نداره

گفتم که گفتی زتدگیت غصه داره ٬ سفر داره

هم واسه من هم واسه تو با هم بودن خطر داره

گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراس

شهامتو کسی داره که شاعر مسافراس

مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن

تلخیاشو خوب می چشن ٬ غصه هاشو خوب میدونن

گفتم فقط میخوای واست یه حس محترم باشم

عاشقیمو قایم کنم ٬ تو طالع تو کم باشم

گفتم که گفتی ما دو تا به درد هم نمیخوریم

ولی یه جا مثل همیم ٬ هردومون از غصه پریم

گفتم تو گفتی میتونیم یادی کنیم از همدیگه

اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمیگه

گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جدا جداست

حرف تو رو چشم منه اما اینام دست خداس

هرچی که تو گفته بودی گفتم به دل بی کم و بیش

حال خودم ؟ نه راه پس مونده برام نه راه پیش

این حرفای خودت بوده ٬ از من دیوونه تر دیدی ؟

اصلا نگفتم اینا رو خودت دیدی یا شنیدی

دلم که حرفاتو شنید اول که باورش نشد

ولی نه ٬ بهتره بگم ٬ نفهمیدش ٬ سرش نشد

یه جوری مات و غم زده فقط به دورا خیره شد

رنگ از رخش ٬ نه نپرید ٬ شکست و مرد و تیره شد

بلور رویاهام ولی چکید مث خواب تگرگ

آرزوهام از هم ٬ رسید ته کوچه ی مرگ

راستش ازم چیزی نموند به جز همین جسم ظریف

خوب میدونی چی میکشه غریب تو خونه ی حریف

نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست

رویا و آرزوم که هیچ ٬ حتی دل دیوونه نیست

زیبا باید تنهایی من این نامه رو سیا کنم

رسم گذشته ها میگه باید به تو نگا کنم

حرفاتو گفتم به خودت ٬ ببینی راستی تو زدی

اصلا توی ذات تو هست ٬ یه همچی چیزی بلدی ؟

اگر تو بیداری بودم ٬ بشین میادش خبرم

اگر نگفتی بنویس ٬ من میخوام از خواب بپرم

دوست دارم ٬ چه توی خواب چه توی مرگ و بیداری

فدای یه تار موهات ٬ که تو منو دوس نداری

مواظب آدما باش ٬ زندگی گرگه زیبا جون

خدای رویای منم ٬ هنوز بزرگه زیباجون

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 483
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لالالا دونه های سرخ گیلاس

چه چشمایی داری تو رنگ الماس

لالالا عاشقونه زیر بارون

به یاد زلفای بی تاب مجنون

لالالا عاشقای خیس گریه

دروغی خنده و راستی گلایه

لالالا عاشقی از بی حواسی

جای مهر و محبت ناسپاسی

لالالا رفتنای تا همیشه

تموم شد قصه ی فرهاد و تیشه

لالالا قصه ی درد کلاغه

که عمرش رو گذاشت پای علاقه

لالالا قایق و دریا و پارو

یه تخت راحت از چوبای گردو

لالالا فال قهوه توی فنجون

همش می پرسم از برگشتن اون

لالالا خوابای آروم و رنگی

کنار بوته های توت فرنگی

لالالا رویاهای پرتقالی

هزار تا آرزو اما خیالی

لالالا با تو بودن تا قیامت

نگو نه خوندم از چشمات ندامت

لالالا خواب من آشفته تر شد

تو رفتی و دل من در به در شد

لالالا خواب بدون تو حرومه

دیگه کار من و قلبم تمومه

دم آخر نوشتم به لالایی

شاید پیغام بدی این بار کجایی

لالالا بی وفا چشماتو تر کن

یه بار موند و هزار بارم سفر کرد

لالالا موقع رفتن به من گفت

واسه برگشتنش کلی خبر کرد

لالالا خوش باشی رویای نازم

دیگه نیستم واست شعری بسازم

فدای اون چشای بی وفات شم

دیگه رفتم که راس راسی فدات شم

لالالا شمع و شمعدون و شکایت

میمیرم من واست تا بی نهایت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره

 

واسه هرکسی که میگم قصه شو ، آتیش میگیره

 

 

دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید

 

آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید

 

 

شب رفتنت یه ماهی ، توی خشکی رفت و جون داد

 

زلزله خیلی دلا رو اون شب از غصه تکون داد

 

 

غما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن

 

پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن

 

 

تو چرا از اینجا رفتی؟ تو که مثل قصه هایی

 

گلم از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی

 

 

شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر

 

نقره ی اشکای من شد دور گردنت یه زنجیر

 

 

شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن

 

قحطی سفیدیا بود همه انگار مشکی بودن

 

 

شب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چاره ای نیست

 

دیدم اون بالا ها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست

 

 

شب رفتن تو یاسا دلمو دلداری دادن

 

اونا عاشقن ولی کم تنها نیستن که ، زیادن

 

 

بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت

 

من تا می خواستم ببارم هر کسی میدید نمی ذاشت

 

 

شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت

 

اون که واسم همه چی بود، آره تنها یادگارت

 

 

سرنوشت ما یه میدون زندگی اما یه بازی

 

پیش اسم ما نوشتن حقته باید ببازی

 

 

شب رفتن تو خوندن، واسه من همه لالایی

 

یکی می گفت که غریبی . . . یکی می گفت بی وفایی

 

 

شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن

 

آشناها برای زخم باز شدم مرهم آوردن

 

 

شب رفتن تو تسبیح از دست گلدونا افتاد

 

قلب آرزوهام انگار واسه ی همیشه وایساد

 

 

شب رفتن تو غربت ، جای اون جا اینجا پیچید

 

دل تو، بدون منظور رفتو خوشبختیمو دزدید

 

 

شب رفتن تو دیدم یکی از قناریا مُرد

 

فرداش اما دست قسمت اون یکی هم با خودش برد . . .

 

 

شب رفتن تو چشمات راست راستی چه برقی داشتن

 

این همه آدم چرا من؟ پس با من چه فرقی داشتن؟

 

 

شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه

 

قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن لب تاغچه

 

 

شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن

 

پیش شاعرا که دائم از مسافر می نویسن

 

 

شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت

 

هیچ زمون روشن نمیشه واسه هیچ کسی چراغت

 

 

شب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر

 

روی شیشه مون نوشتم میشینم به پات مسافر

 

 

برو تا همه بدونن سفر هم اونقدا بد نیست

 

واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

از کجا آمده ای ؟

 

که چنین نمناکی !

 

زیر باران بودی ؟

 

ای خیال ابدی !

 

بی تو من تنهایم

 

تو چرا غمگینی ؟

 

 

 

 

من اگر می گریم

 

ترس فردا دارم

 

ترس بی تو ماندن

 

تو چرا می گریی ؟

 

 

 

 

ای صدای قدمت

 

نبض دلتنگی من

 

من اگر دلتنگم

 

تو چرا تنهایی ؟

 

 

 

 

رو به رویم بنشین

 

حرف دل با من گو

 

من اگر خاموشم

 

تو چرا دلتنگی ؟

 

 

 

 

من اگر تاریکم

 

مثل شب های دگر

 

پشت این پنجره ها

 

تو چرا خاموشی ؟

 

 

 

 

من اگر می بارم

 

مثل باران بهار

 

تو چرا نمناکی ؟

 

 

 

 

سایه ات زد فریاد

 

من برای غم تو می گریم

 

من مسافر هستم

 

آمدم تا بروم

 

رفتنم تا ابدیت جاریست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خواب سفيد

 

خواب سياه

 

خوابي كه مي رويد ناگهان از دريچه ي چشمي باز

 

و چشمي كه سقوط ميكند ناگهان در خواب

 

من اعتقادم را به چراغ و پنجره از دست داده ام

 

و به طيف گسترده ي رنگ ها

 

كه لقاح سياه دارند

 

در اين فضاي دم كرده ي خط خط

 

خوابي مثل گرداب مي چرخد و فرو ميرود

 

در نقطه اي نامعلوم

 

خوابي كه گم ميشود ميان خواب هاي ديگر.

 

اما من ديگر خواب نمي بينم

 

شب ها كوتاه تر از آنند كه خيالي زاده شود

 

من خواب نمي بينم و خيال نمي كنم خوابم

 

من اسيرم در تارو پود دردهايم..

ميميرم و احساس درد نمي كنم

 

خيالي كه خواب نميبيند

 

در ذهن پنجره ي اتاق من خورشيد جان داده است من مرده ام

 

آدمك سوراخ سوراخ شده كه لبخند ميزند تا غم آخرين پسمانده ي وجودش را نبلعد

 

زندگي من سرهم بندي خواب هاي گاه و بيگاه است

 

حاصل پيوستن اجزاي شكلي موهوم كه سالها پيش جايي متلاشي شده است

 

من ديوانه ام

 

و اين دنياي سرنگون فرو رفته

 

رويا پسمانده ي خيالي بي معني

 

مي خواهم بخوابم

 

دلم رويا ميخواهد همين

 

 

 

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم

 

 

 

حالا من يک مرده ام، يک جسد، ته يک چاه. خيلی وقت پيش نفسهاي آخرم را کشيده ام و قلبم

خسته ام باور کن رفتم تا به خاک بسپارم تمام خود را ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

باورم ناید که عاقل گشته ام

گویا او مرده در من کاین چنین

خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آیینه می پرسم ملول

چیستم دیگر

به چشمت چیستم؟

لیک در آیینه می بینم که

وای

سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه ی هندو به ناز

پای می کوبم ولی بر گور خویش

وه که با صد حسرت این ویرانه را

روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم به سوی شهر روز

بیگمان در قعر گوری خفته ام

گوهری دارم ولی آن را ز بیم

در دل مردابها بنهفته ام

می روم... اما نمی پرسم ز خویش

ره کجا...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست؟

بوسه می بخشم ولی خود غافلم

کاین دل دیوانه را معبود کیست

او چو در من مرد

ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی دیگر گرفت

گویا شب با دو دست سرد خویش

روح بیتاب مرا در بر گرفت

آه... آری... این منم.... اما چه سود

او که در من بود

دیگر

نیست نیست

می خروشم زیر لب دیوانه وار

او که در من بود

آخر کیست؟ کیست؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شهر لرزید که مسحور کلامت بشود

نکند بار دگر مست سلامت بشود

 

شهر نفرینی شیطان زدگان می ترسد

پیش اهجاز تو یک عمر غلامت بشود

 

گوش این قوم به اعجاز تو روشن نشده است

که مبادا دلشان گرم لامت بشود

 

گرمی قلب حرم دیدن رویت حیف است

قرعه شهر عزا باز به نامت بشود

 

مثل خوشبختی خونین پدر در محراب

کوفه ترسید که این زخم به کامت بشود

 

ای اسطوره سرهای وفادار بخوان

تا که صد نسل گرفتار کلامت بشود

 

عرش می لرزد از این حسن تلاوت چه عجب

ظهر امروز اگر صبح قیامت بشود

  • Like 2
لینک به دیدگاه

به سنگی از سر بازی

سیبی

می افکنی

طبیعت بی جانی که

به جاذبه

جواب می دهد

و پیش از آن که

در حد فاصل دو تن

به خاک نشیند

چارچوب چشم انداز را

یک دم

به دایره ی چرخانش

می آراید

زیباست

اما همیشه

چنین نیست

پیشانی خسته و

دندان شکسته

هیچ چشم اندازی را

زیبا نمی کند

و هیچ دهانی را

آب

نمی اندازد

کارنامه ی سنگ

گاهی

به تمامی

خونین است

  • Like 2
لینک به دیدگاه

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست

در حق ما هر چه گويد جای هيچ اکراه نيست

در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست

در صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست

تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست

چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش

زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست

اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حکمت است

کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست

صاحب ديوان ما گويی نمی‌داند حساب

کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست

هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست

بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نيست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست

بنده پير خراباتم که لطفش دايم است

ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امشب ای اشک در این تاریکی

 

پشت چشمان پراز خاطره ام مهمانی

 

هرشب از چشم من افتاده وباز

 

تا سحر در دل پرحسرت من

 

پشت رویای نگاهی نگران

 

در پس پرده شب پنهانی

 

من به تنهایی خود می گریم

 

آسمان دل من آبی نیست

 

رنگ شب برهمه جا سایه فکند

 

جزنگاهم که بدنبال کسی بیداراست

 

قلبم از ملتم اومی گرد

 

باز غم در دل من می جوشد

 

قلبم از درد به هم می پیچد

 

چون ستاره همه جا می باری

 

تا سحر پیش دلم می مانی

 

گرگ شب خواب مر میدرد

 

باز غم مانده و تاریکی شب

  • Like 1
لینک به دیدگاه

خواب سفيد

 

خواب سياه

 

خوابي كه مي رويد ناگهان از دريچه ي چشمي باز

 

و چشمي كه سقوط ميكند ناگهان در خواب

 

من اعتقادم را به چراغ و پنجره از دست داده ام

 

و به طيف گسترده ي رنگ ها

 

كه لقاح سياه دارند

 

در اين فضاي دم كرده ي خط خط

 

خوابي مثل گرداب مي چرخد و فرو ميرود

 

در نقطه اي نامعلوم

 

خوابي كه گم ميشود ميان خواب هاي ديگر.

 

اما من ديگر خواب نمي بينم

 

شب ها كوتاه تر از آنند كه خيالي زاده شود

 

من خواب نمي بينم و خيال نمي كنم خوابم

 

من اسيرم در تارو پود دردهايم..

ميميرم و احساس درد نمي كنم

 

خيالي كه خواب نميبيند

 

در ذهن پنجره ي اتاق من خورشيد جان داده است من مرده ام

 

آدمك سوراخ سوراخ شده كه لبخند ميزند تا غم آخرين پسمانده ي وجودش را نبلعد

 

زندگي من سرهم بندي خواب هاي گاه و بيگاه است

 

حاصل پيوستن اجزاي شكلي موهوم كه سالها پيش جايي متلاشي شده است

 

من ديوانه ام

 

و اين دنياي سرنگون فرو رفته

 

رويا پسمانده ي خيالي بي معني

 

مي خواهم بخوابم

 

دلم رويا ميخواهد همين

 

 

 

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم

 

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کاش لحظه ی مرگم امشب بود .

کاش مرغ نفست با من بود

کاش با من بودی و می گفتی

که این قصه همه در فکرم بود

کاش بانوی شهر مشرق با من بود

کاش با مهربانی و خوبی با من بود

کاش چشمانم میدید روزی را

که دستانت محرم دردم بود

سیل اشکی گرفت چشمم را

این ها همه قصه ی عشقم بود

بی تو حتی در اوج خنده هام

بر لب خشکیده ام ماتم بود

کاش با من بودی همه ی ذکرم بود

این ذکر همه در فکرم بود

این ای کاشها همه در فکرم بود

خاطر من همه شب ماتم بود

کاش لحظه ای با من می بودی

آن لحظه به خدا قسم لحظه ی شادم بود

آن شادی را ندیدم هرگز من

آن شادی همه در فکرم بود

تجربه ی بی مهری مرگ من است

این گفته کلام آخر بود

کاش میگفتی حرفی که رازت بود

که همه دردم در رازت بود

کاش میگفتی حرف دلت را

ولی این حرف دل صدای نازت بود

این نگفتن ارزش غم را نداشت

غم من نگفتن رازت بود

روزگاری غم و غصه ی من

صدای دلنواز سازت بود

کاش لحظه ی مرگم امشب بود

کاش لحظه ی مرگم امشب بود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

از خط کشی ِ خیابان بگذر!

 

دقت کن!

این آخرین قرار ِ میان ِ نگاه من و نیاز توست!

هر سال ِ خدا،

ده روز مانده به شروع تابستان

(همان بیست و یکمین روز ِ آخرین ماه بهرا را می گویم!)

سی دقیقه که از ساعت ِ نه شب گذشت،

به پارک ِ پرت کنار بزرگراه می ایم!

باران که سهل است

آجر هم اگر از ابرها ببارد

آنجا خواهم بود!

نشانی که ناآشنا نیست؟

همان پارک ِ همیشه پرسه را می گویم!

همان تندیس ِ تمیز جارو به دست!

یادت هست؟

 

شبیه افسانه ها شده ای!

دیگر همه تو را می شناسند!

تو هم مرا از پیراهن روشن آن سالها بشناس!

چه خطوط ِ تاری

که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست!

چه رشته های سیاهی

که در انتظار ِ آمدنت سفید شد!

چه زخمهایی که ... بگذریم!

بگذریم! بی بی باران!

مرا از آستین خیس ِ همان پیراهن آشنا بشناس!

 

خداحافظ!?

  • Like 3
لینک به دیدگاه

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

منو به غمام سپردی ، همه آرزومو بردی

 

همه جا اسمتو بردم ، یه بار اسممو نبردی

 

واسه ی شب زمستون ، همه هیزمو سوزوندی

 

واسه ی پنجره ی کور ، توی خونمون نموندی

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

منو به غمام سپردی ، همه آرزومو بردی

 

همه جا اسمتو بردم ، یه بار اسممو نبردی

 

واسه ی شب زمستون ، همه هیزمو سوزوندی

 

واسه ی پنجره ی کور ، توی خونمون نموندی

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

منو به غمام سپردی ، همه آرزومو بردی

 

همه جا اسمتو بردم ، یه بار اسممو نبردی

 

واسه ی شب زمستون ، همه هیزمو سوزوندی

 

واسه ی پنجره ی کور ، توی خونمون نموندی

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

یه وقت بده به چشمات ، نگاه کنه به چشمم

 

شاید که برق نگات ، بشکنه این طلسمم

 

یه وقت بده به چشمات ، نگاه کنه به چشمم

 

شاید که برق نگات ، بشکنه این طلسمم

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

 

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

 

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در یاد نگارم باز این شعر اثر کردم

در بی کسی و غربت حقا که هنر کردم

از مستی چشمانش بشکسته پر و بالم

دیدی که به کوی دوست، بی بال سفر کردم

در محفل عیاران چون شمع شبستانم

ای یار مجالم ده من سینه سپر کردم

جانا تو جوابم ده ،دل مست دو چشمانت

قربانی عشقت گشت، این گونه خطر کردم

باز آید اگر یارم آن دمدمه ء آخر

هیهات جوانی رفت، من عمر به سر کردم

لعنت به من مسکین، آن دم که خطا کارم

در وادی مه رو یان بیهوده نظر کردم

تاوان گناهم را تا کی بدهم یا رب

آن توبه به درگاهت، آن گونه که تر کردم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

 

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو

افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا

باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز

چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند

افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه

نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می دهد

مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش

ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست

اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست

ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق

زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

[h=2]Default.gif[/h]

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم درجوانی سوخت ای جانم به قربانت

 

تحمل گفــــته بودی من که کردم سالــــــــها اما

چقــدرآخر تحـمــل بلکه یادت رفتــه پیــمانت

چوبلبل نغمه خوانم تا توچون گل پاکدامانی

حذر از خار دامنــــگیر کـن دسـتم به دامانت

تمنـای وصالم نیست عشق من مگـــــیرازمن

به دردت خو گرفــتم نیــــستم دربنـــد درمانت

امــــید خســـــته ام تا چند گیرد با اجل کشـــتی

بمیرم یا بمــانم پادشـــاها چیـــست فرمانت

شبی با دل به هجران توای سلــطان ملک دل

میان گریه میگـفتم که کوای مـلک سلطانت

چه شبهائی که چون سایه خزیــدم پای قصرتو

به امـیدی که مهــتاب رخــت بیـــنم درایوانت

به گردنبند لعلی داشتی چون چشــم من خونین

نباشـــد خون مظـلومان که میـــگیرد گریبانت

دل تنــــگم حریف درد و اندوه فــراوان نیــست

امــان ای سنـــگدل از درد و انــدوه فــراوانت

به شعرت شهریارا بیـدلان تا عشق میورزند

نســـیم وصـــل را مانـد نـوید طبـع دیـوانت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

 

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

 

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

 

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

 

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

 

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

 

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

 

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

 

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

 

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

 

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

 

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

 

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

 

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

 

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

 

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

 

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

 

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

 

 

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

سايه ، به سرسپردگان هديه نقاب مي دهد!

جامه ي اين شب زدگان،عطر گلاب مي دهد!

 

چه سايه گاهِ ساكني! دختر خورشيد كجاست؟

پرسش ساده ي مرا، دشنه جواب مي دهد!

 

عزيز سر داده به دار! در اين حصار بي مدار،

خيال تو به شعر من، واژه ي ناب مي دهد!

 

ساعت خواب رفته را، تو زنده كن! بيا! بيا!

كه بودنت به عقربه حسِ شتاب مي دهد!

 

داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!

ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!

 

ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!

نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!

 

اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!

خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!

 

همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!

عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!

 

بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!

كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد
!

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...