رفتن به مطلب

اشعار بلند


moh@mad

ارسال های توصیه شده

زيبا هواي حوصله ابري است

 

چشمي از
عشق
ببخشايم

 

تا رود آفتاب بشويد

 

دلتنگي مرا

 

زيبا

 

هنوز
عشق

 

در حول و حوش چشم تو مي چرخد

 

از من مگير چشم

 

دست مرا بگير و کوچه هاي محبت را

 

با من بگرد

 

يادم بده چگونه بخوانم

 

تا
عشق
در تمامي دل ها معنا شود

 

يادم بده چگونه نگاهت کنم که تردي بالايت

 

در تندباد
عشق
نلرزد

 

 

 

زيبا آنگونه
عاشقم
که حرمت مجنون را

 

احساس مي کنم

 

آنگونه
عاشقم
که نيستان را

 

يکجا هواي زمزمه دارم

 

آنگونه
عاشقم
که هر نفسم شعر است

 

 

 

زيبا

 

چشم تو شعر

 

چشم تو شاعر است

 

من دزد شعرهاي چشم تو هستم

 

 

 

زيبا

 

کنار حوصله ام بنشين

 

بنشين مرا به شط غزل بنشان

 

بنشان مرا به منظره ي
عشق

 

بنشان مرا به منظره ي باران

 

بنشان مرا به منظره ي رويش

 

من سبز مي شوم

 

 

 

زيبا ستاره هاي کلامت را

 

در لحظه هاي ساکت
عاشق

 

بر من ببار

 

بر من ببار تا که برويم بهاروار

 

چشم از تو بود و عشق

 

بچرخانم

 

بر حول اين مدار

 

 

 

زيبا

 

زيبا تمام حرف دلم اين است

 

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

 

در هر کجاي
عشق
که هستي

 

آغاز کن مرا

 

 

 

(محمد رضا عبدالملکيان)

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 483
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

 

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

 

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

 

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

 

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد

 

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

 

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

 

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

 

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران

اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست

خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت

همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت

گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند

دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

..

.

..

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را

ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقدو گر ستم بود آن عنایت و این کرم

همه از تو خوش بود ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی

همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون

شکنی پیاله ما که خون به دل شکسته ما کنی

تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین

همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی

تو که هاتف از برش این زمان روی از ملامت بیکران

قدمی نرفته ز کوی وی نظر از چه سوی قفا کنی

.

.

.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

سرمشق های آب بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت

 

گل کردن لبخندهای هم کلاسی

در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت

 

ترس ازمعلم، حل تمرین، پای تخته

آن روزهای بی کلک یادمان رفت

 

راه فرار از مشق های زنگ اول

ای وای ننوشتیم آقا یادمان رفت

 

شعر خدای مهربان را حفظ کردیم

یادش به خیر اما خدا را یادمان رفت

 

در گوشمان خواندند رسم آدمیت

آن حرف ها را زود اما یادمان رفت

 

فردا چه کاره می شوی؟ موضوع انشا

ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت

 

دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد

تکلیف فردا نان و بابا یادمان رفت

 

 

 

 

 

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چرا عاقـلان را نـصيـحت کنـيم بياييد از عـشق صحبـت کنيم

تمام عبادات ما عادت­ است به بي­ عادتي کاش عادت­ کنيم

 

چه اشکال دارد پس از هر نماز دو رکعت گلي را عبادت کنيم

بـه هنـگـام نـيـت بـراي نـمـاز بـه آلاله ها قـصـد غربـت کنيم

 

چه اشکال دارد که در هر قنوت دمي بشنو از ني حکايت­ کنيم

چه اشکـال دارد در آيينـه هـا جــمــال خـدا را زيـــارت کنيم

 

مـگر موج دريا ز دريا جداست چـرا بـر يکي حکم کثرت کنيم

پراکندگي حاصل کثرت است بــيـاييد تـمـرين وحــــدت کنيم

 

وجود تو چون عين ماهيت است چرا باز بـحــث اصـالت کنيم

اگرعشق خود علت­ اصلي است چرا بحث معلول و علت کنيم

 

بيا جيب احسـاس و انديشه را پر از نقل مهـر و محبت کنيم

پـر ازگـلـشـن راز از عــقـل سرخ پر از کيـمياي سعـادت کنيم

 

بيايـيـد تـا عـيـن الـقـضـات مــيــان دل و ديـــن قـضاوت کنيم

اگـر سنت اوست نـوآوري نـگاهي هـم از نـو به سنـت کنيم

 

مگو کهنه شد رسم عهد الست بياييـد تـجديـد بيعـت کنيم

بـرادر چـه شـد رسم اخـوانـيــه بيـا يــاد عـهـد اخوت کـنـيـم

 

بگو قافيه سست يا نادرست همين بس که ما ساده صحبت کنيم

خــدايـــا دلــي آفــتــابـي بــده که از بـاغ گـلـهـا حـمـايـت کنيم

 

رعايت کن آن عاشقي را که گفت "بيا عاشقي را رعايت کنيم"

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یک شب اندر گوشه میخانه ای

شمع نجوا داشت با پروانه ای

نیمه شب پروانه شد حیران شمع

خویش را افکند در دامان شمع

تا در آتش هستی پروانه شد

شمع شیداسرکش و دیوانه شد

آتشش میخانه را در بر گرفت

شعله اش مستانه هر جا درگرفت

هر خمی کاتش به جانش می نشست

درمیان شعله خود را می شکست

خم اگر در خود میی جانانه داشت

آتش آنجا جلوه ای مستانه داشت

رقص آتش تا فلک پر می کشید

شعله در هفت آسمان سر می کشید

باده هر خم که روح افزا نبود

آتش آنجا سرکش و شیدا نبود

خرد می شد خم ولی سودی نداشت

در میان شعله جز دودی نداشت

کم کم آتش ساکت و خاموش شد

شمع هم آتش به جان مدهوش شد

آنکه را زین های و هو پروا نبود

باز هم خاکستر پروانه بود

در سماع عشق و از شوق وصال

نعره می زد بود گرم شور و حال

عشق اگر داری رها کن ما و من

خویش را مردانه در آتش فکن

عشق چیزی برتر از افسانه هاست

عشقبازی لایق دیوانه هاست

عاشقان هم راز و رمز هستی اند

هم خم و هم باده و هم مستی اند

چشم دل بگشا ببین دلدار را

مظهری از جلوه های یار را

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بود و نبود من همه چیزم برای توست

حرفی به دل نهفته و آن ماجرای توست

 

با دست های دوست نواز پیام تو

در هاله ای شدم که پرند نوای توست

 

در آبشار پر طراوت رقصان بلورها

قلبم چو کوه بستری از جای پای توست

 

همچون نسیم دست کشی بر خیال من

ما را ببر که دیده ی ما خاک پای توست

 

در این هیاهوی مات دلم بس گرفته است

روز و شبش به یاد دمی از هوای توست

 

باری سخن ز دوست شنیدن غنیمت است

حرفی بزن عزیز که آن کیمیای توست

 

گر نوگلی شکیب ز باغ بقا گرفت

این پرتوی ز مهر شکوه سرای توست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

بیداری سپیده در چشم جویباران

 

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

 

بازا که در هوایت خاموشی جنونم

فریاد ها برانگیخت از سنگ کوهساران

 

ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز

کاین گونه فرصت از کف دادند بیشماران

 

گفتی :" به روزگاران مهری نشسته " گفتم :

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

 

بیگانگی زحد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان ، سرخیل شرمساران

 

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

 

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی است آواز باد و باران

  • Like 2
لینک به دیدگاه

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق رازداری ، کو دل پر طاقتی

 

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را گر نشنیده باشی راحتی

 

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد

غنچه ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی ؟

 

گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

 

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بشیند غبار حسرتی

 

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

 

من کجا و جرات بوسیدن لب های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

 

فاضل نظری

لینک به دیدگاه

این نوا چیست که از پرده جان می شنوم

گوش دل باز که اسرار نهان می شنوم

 

پس این پرده چه سوزی و چه سازی است که من

آتشین نغمه ای از زخمه ی جان می شنوم

 

آن سروشی که مرا برد به سر منزل شوق

دیده ی هوش به راهش نگران می شنوم

 

نشنید آن چه مرا گوش خرد در همه عمر

حالیا مست می ذوقم و آن می شنوم

 

ای نوازنده فکن زخمه، مزن راه دگر

که من از ساز پس پرده، فغان می شنوم

 

با می حال کنار آمد و دل محرم شد

ای بسا زار، چو رفتم ز میان، می شنوم

 

زنده یاد سهراب سپهری

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

قاصدک از تو خبر آوردند!

که دلت خسته ز دیدار من است!؟

همه سرمای زمستان دیدم

تو فقط پیک بهارم بودی

قاصدک،پر پرواز تو را باد بچید!

که پیام دل ما را به آن کوچه رساندی دیشب!؟

تا به کی گوش به فرمان نسیم سحری؟

گر نداری دل عاشق لااقل آزاده باش!

 

 

گفته بودی دلخوشی خوشتر ز دل‌باختگیست!! دل مباز

گر دل ببازی خوشی دل را ز یادت میبرد؟!!

گفته بودم : آرزویم را به تو ای نارفیق!

راز دل را بر دل بیگانگان پنهان بدار ، من نگفتم؟؟

داد از این بیداد تو!!

چون دو هفته سال بهر انتظار یک خبر آسان نبود

قاصدک همخانه‌ای اینجا نبود قاصدک میخانه‌ها جای دل تنها نبود

جام می را من به خون دل همی پر کرده‌ام

آشیان دل به پابوس پیام آور نشست

بس که شلاقش زده آن نارفیق پایش شکست

قاصدک این رسم دلداری نبود

قاصدک این رسم دلداری نبود

دوش رفتم که سر کوچه ببندم تاج گل

گر تو آئی خستگی را سرکنی بر بام گل

لنگ لنگان آمدم بهر پیامت قاصدک

سر آن کوچه دگر بلبل بیچاره نبود!!

در سکوت دل خود زیر مهتاب بلبلک آنجا نبود

به قفس خندیدم که درش باز و پیامی بر جاست

خط این نامه به امضای تو بود!!

که دلت خسته شده از دل ما

قاصدک هر جا که هستی خوش نشین باش و بدان

ساده دل دل را به زلف یار میبازد چه خوش

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

 

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

 

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 

میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر

 

دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت

 

دنیا که هیچ جرعه آبی که خورده ام

 

از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت

 

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

 

از خیر شعر گفتن ، حتی قلم گذشت

 

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

 

یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت

 

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

 

تعداد درد من بخدا از رقم گذشت

 

حالا برای لحظه ای آرام میشوم

 

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست

 

دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی

 

هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع

 

که شهر ما نه مُهیای گامهای تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند

 

قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه

 

کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش

 

که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست

 

 

 

نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها

 

به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه

 

که ندبه ، ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟

 

نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق

 

دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست

 

 

 

نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست

 

ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا

 

کسی برای شهادت به کربلای تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما

 

هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست

 

 

نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا

 

برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چه انتظار عجیبی...!

تو بین منتظران هم ، عزیز من چه غریبی

عجیب تر آن که....!!!

چه آسان نبودنت شده عادت

چه بی خیال نشستیم

نه کوششی

نه وفایی

فقط نشستیم و گفتیم:

خدا کند که بیایی....

خدا کند که بیایی....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

 

غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی

ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم

 

دم به دم حلقۀ این دام شود تنگ تر و من

دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم

 

سر پر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان

تو شوی فتنۀ ساز دلم و سوز نهانم

 

ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا

عجبی نیست که این گونه غم افزاست فغانم

 

نکتۀ عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی

پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم

 

سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را

یاد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم

 

آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند

جان اگر نیز ستانی، ز تو من دل نستانم

 

گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی

نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم

 

که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست

آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

قاصدك! هان، چه خبر آوردي؟

از كجا وز كه خبر آوردي؟

 

خوش خبر باشي، اما، ‌اما

گرد بام و در من

بي‌ثمر مي‌گردي

 

انتظار خبري نيست مرا

نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري

برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس

برو آنجا كه تو را منتظرند

 

قاصدك

در دل من همه كورند و كرند

 

دست بردار ازين در وطن خويش غريب

قاصد تجربه هاي همه تلخ

با دلم مي‌گويد

كه دروغي تو، دروغ

كه فريبي تو، فريب

 

قاصدك هان،

ولي... آخر... اي واي

راستي آيا رفتي با باد؟

با توام، آي! كجا رفتي؟ آي

راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟

مانده خاكستر گرمي، جايي؟

در اجاقي طمع شعله نمي‌بندم...

خردك شرري هست هنوز؟

 

قاصدك

ابرهاي همه عالم شب و روز

در دلم مي‌گريند

  • Like 4
لینک به دیدگاه

عکس تنهايي من چيست ؟!

درختي کهنه که شده تکيه ي اندوه کسي

که پر از درد و غم است

شاخه ام سايه که مي اندازد ؛

تنه ام تکيه گه درد من است

آري ، آن بوته ي بي برگ منم

که به تنهايي خود

خيره شده است

و غمش ؛

سايه به خويش افکنده !

عکس تنهايي من

تصويرِ ِ تن رهگذريست

که همه شادي ِ از شاخه فروريخته ام ،

زير پايش به سفر

خورد شده است

رهگذر رفته و شادي هايم

مثل يک برگ ز صد خاطره است

که زهردفتر من

پاره شده است

صفحه ي اوّلِ هر خاطره يعني ؛

من و تو !

واخرين ناله ي جا مانده ز او ؛

ردِ پاي نود و نه برگ است

صفحاتي که در آن بي تو شدم -

عکس تنهايي من يعني ؛

يکصد بي يک !

عکس تنهايي من

آن نود و نه يعني ؛

ردِ پاي تن آن رهگذريست ،

که فقط بر تنِ يک صفحه

جفا کرد و گذشت

و همان صفحه ؛

من و تو

بوديم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دیو شب

 

لای لای ، ای پسر کوچک من

دیده بربند ، که شب آمده است

دیده بر بند ، که این دیو سیاه

خون به کف ، خنده به لب آمده است

 

سر به دامان من خسته گذار

گوش کن بانگ قدم هایش را

کمر نارون پیر شکست

تا که بگذاشت بر آن پایش را

 

آه بگذار که بر پنجره ها

پرده ها را بکشم سرتاسر

با دو صد چشم پر از آتش و خون

می کشد دم به دم از پنجره سر

 

از شرار نفسش بود که سوخت

مرد چوپان به دل دشت خموش

وای ، آرام که این زنگی مست

پشت در داده به آوای تو گوش

 

یادم آید که چو طفلی شیطان

مادر خسته ی خود را آزرد

دیو شب از دل تاریکی ها

بی خبر آمد و طفلک را برد

 

شیشه ی پنجره ها می لرزد

تا که او نعره زنان می آید

بانگ سر داده که کو آن کودک

گوش کن ، پنجه به در می ساید

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...