رفتن به مطلب

اشعار بلند


moh@mad

ارسال های توصیه شده

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم درجوانی سوخت ای جانم به قربانت

تحمل گفــــته بودی من که کردم سالــــــــها اما

چقــدرآخر تحـمــل بلکه یادت رفتــه پیــمانت

 

چوبلبل نغمه خوانم تا توچون گل پاکدامانی

حذر از خار دامنــــگیر کـن دسـتم به دامانت

 

تمنـای وصالم نیست عشق من مگـــــیرازمن

به دردت خو گرفــتم نیــــستم دربنـــد درمانت

 

امــــید خســـــته ام تا چند گیرد با اجل کشـــتی

بمیرم یا بمــانم پادشـــاها چیـــست فرمانت

 

شبی با دل به هجران توای سلــطان ملک دل

میان گریه میگـفتم که کوای مـلک سلطانت

 

چه شبهائی که چون سایه خزیــدم پای قصرتو

به امـیدی که مهــتاب رخــت بیـــنم درایوانت

 

به گردنبند لعلی داشتی چون چشــم من خونین

نباشـــد خون مظـلومان که میـــگیرد گریبانت

 

دل تنــــگم حریف درد و اندوه فــراوان نیــست

امــان ای سنـــگدل از درد و انــدوه فــراوانت

 

به شعرت شهریارا بیـدلان تا عشق میورزند

نســـیم وصـــل را مانـد نـوید طبـع دیـوانت

.

.

.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 483
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست

در حق ما هر چه گويد جای هيچ اکراه نيست

در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست

در صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست

تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست

چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش

زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست

اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حکمت است

کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست

صاحب ديوان ما گويی نمی‌داند حساب

کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست

هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست

بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نيست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست

بنده پير خراباتم که لطفش دايم است

ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست

  • Like 6
لینک به دیدگاه

کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی

چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی

که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده

که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی

شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان

نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی

شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم

که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی

برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم

بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی ...................گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه‌ی خونین ..............که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد ...............وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه‌ی عاشق‌کش جانان.. ......که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل ............که تو در حلقه‌ی زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت ........برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور ...............الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری.....که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مایه ی حسن ندارم که به بازار من آیی

جان فروش سر راهم که خریدار من آیی

 

ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش

تا به دام غزل افتی و گرفتار من آیی

 

گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین

همه در حسرتم ای گل که به بازار من آیی

 

سپر صلح و صفا دارم و شمشیر محبت

با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آیی

 

صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن

به کمند تو فتادم که نگهدار من آیی

 

نسخه شعر تر آرم به شفاخانه لعلت

که به يک خنده دواي دل بيمار من آئي

 

روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار

به اميدي که تو هم شمع شب تار من آئي

 

گفتمش نيشکر شعر از آن پرورم از اشک

که تو اي طوطي خوش لهجه شکر خوار من آئي

  • Like 5
لینک به دیدگاه

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

 

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

 

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

 

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

 

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

 

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

 

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

 

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

 

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دوستان شرح پريشانی من گوش كنيد

داستان غم پنهانی من گوش كنيد

قصه‌ بی سر و سامانی من گوش كنيد

گفت و گوی من و حيرانی من گوش كنيد

 

شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا كی

سوختم سوختم اين راز نهفتن تا كی

 

روزگاری من و دل ساكن كويی بوديم

ساكن كوی بت عربده‌ جويی بوديم

عقل و دين باخته ديوانه‌ رويی بوديم

بسته‌ سلسله ی‌ سلسله موی بوديم

 

كس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود

يك گرفتار از اين جمله كه هستند نبود

 

نرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشت

سنبل پرشكنش هيچ گرفتار نداشت

اينهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

يوسفی بود ولی هيچ خريدار نداشت

 

اول آن كس كه خريدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

 

عشق من شد سبب خوبی و رعنايی او

داد رسوايی من شهرت زيبايی او

بس كه دادم همه جا شرح دلارايی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشايی او

 

اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

كی سر برگ من بی سر و سامان دارد

 

گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت

وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل‌آزرده و آزرده دل از كوی تو رفت

با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو همون رویایی

من پر از مجنونم

من دماوندم که پای تو می مونم

عمریه بی حرکت،پیش چشمت کیشم

تیشه بر میداری،بی ستون تر میشم

 

با تو دل می بردیم

با تو ترکش خوردیم

از کسی پنهون نیست واسه هم می مردیم

تو دلت می لرزه ،از خودم کم میشم

تو خودت می ریزی بی صدا بم میشم

 

خون دل خوردی تو

قد این دریا شم

چشمه ها دیدن تا

من خلیجت باشم

تو هنوزم از کوه منو میترسونی

من همه دنیاتم

چی ازم میدونی

کوله بار غربت

لایق شونت نیست

نرو از آغوشم

هیچکجا خونت نیست.......

  • Like 4
لینک به دیدگاه

داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند

در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند

 

آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت

وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند

 

من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد

در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند

 

به وفای تو من دلشده جان خواهم داد

بی‌وفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند

 

هاتف از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت

قصه جور تو با او به جهان خواهد ماند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بنـــــمای رخ که باغ و گلستانـم آرزوسـت

بگشای لــب که قنــــد فراوانم آرزوســــت

 

ای آفتـــاب حســن بـرون آ دمـــی ز ابـــر

کان چـــهره ی مشعشع تابـــانم آرزوسـت

 

گفتی بنـــــاز بیش مرنـجان مـــــرا بـــــرو

آن گفتنت که بیش مرنــــجانم آرزوســــــت

 

آن دفع گفتنــت که بروشه به خانـــه نیست

آن نـــــاز وباز تـــــندی دربـــانم آرزوسـت

 

زین همــــرهان سست عناصر دلــــم گرفت

شیــر خـــدا و رستم دستــانــم آرزوســـــت

 

زیــــن خلق پر شکایت گریان شدم ملـــــول

آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

 

والله که شهــــر بی تو مـــرا حبـس میشود

آوارگـــی کـــوه و بیـــــابانـــــم آرزوســــت

 

یک دست جام باده و یک دست زلـــــف یار

رقصـــی چنین میانـــه ی میدانم آرزوســـت

 

دی شیخ با چـــــــراغ همی گشت گــرد شهر

کز دیـــــو و دل ملولـــــم و انسانم آرزوسـت

 

گفتنـــــــد یافت مـــــی نشود گشتـــــه ایـم ما

گفــــــت آن چه یافــت می نشود آنم آرزوست...!!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی

مرا ازیاد خود بستا ن بدین خواب فراموشی

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم

که منخود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی

می از جام مودت نوش و در کار محبتکوش

به مستی ،بی خمارست این می نوشین اگر نوشی

سخن ها داشتم دور از فریب چشمغمازت

چوزلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی

نمی سنجد و می رنجند ازین زیباسخن سایه

بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی

ابتهاج

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تا هستم ای رفيق ندانی که کيستم .....................روزي سراغ وقت من آئی که نيستم

در آستان مرگ که زندان زندگيست .......................تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم

پيداست از گلاب سرشکم که من چو گل ...............يک روز خنده کردم و عمری گريستم

طی شد دو بيست سالم و انگار کن دويست...... ...چون بخت و کام نيست چه سود از دويستم

گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار ................من در صف خزف چه بگويم که چيستم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من تو بهت گرگ و میشم تو چته

من زدن تیشه به ریشم تو چته

از نگاه هرزه ی خیابونا من دارم شکنجه میشم تو چته؟

اسممو چند دفعه بردی تا حالا

چند ستاره کم آوردی تا حالا

تو مثل من که همش بد میارم

به در بسته نخوردی تا حالا

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ستاره می گوید

دلم نمی خواهد غریبه ای باشم

میان آبی ها

ستاره می گوید

دلم نمی خواهد صدا کنم اما هجای آوازم

به شب

درآمیزد کنار تنهایی

و بی خطابی ها

ستاره می گوید

تنم درین آبی

دگر نمی گنجد کجاست آلاله

که لحظه ای امشب ردای سرخش را به عاریت گیرم

رها کنم خود را

ازین سحابی ها

ستاره می گوید

دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین

کزین کبودینه ملول و

دلگیرم خوشا سرودن ها و آفتابی ها

شفیعی کدکنی...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد

پای از اين دايره بيرون ننهد تا باشد

من چو از خاک لحد لاله صفت برخيزم

داغ سودای توام سر سويدا باشد

تو خود ای گوهر يک دانه کجايی آخر

کز غمت ديده مردم همه دريا باشد

از بن هر مژه‌ام آب روان است بيا

اگرت ميل لب جوی و تماشا باشد

چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ

که دگرباره ملاقات نه پيدا باشد

ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد

کاندر اين سايه قرار دل شيدا باشد

چشمت از ناز به حافظ نکند ميل آری

سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

باز در پنجه ی تاریکی شب

سوز این سینه ی من حسرت تست

باز در سجده ی کفر آلودم

یادت ایمان مرا با خود شست

چشمت افسونگر احساس نیاز

رقصت احیاگر بی تابی هاست

هم در این خانه ی پر گشته ز آه

یاد تو علت بی خوابی هاست

باز هم وسوسه ی آغوشت

هست و پی در پی خواهشهایم

و چنین دانه ی انکار از تو

خود جواب من و چالشهایم

ای که احساس مرا می دانی

بگشا چشم خمار آلودت

تا ببینی که چه سوزانم من

از نگاه دل و جان فرسودت

وین همه راز که در شعر من است

همه از باور تو جوشیدست

کاش یکدم به کنارم آیی

ای که عشقت به دلم روییدست ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

عشق را بی سبب عنوان مکن

خواهش از بهر ستم خواهی انسان مکن

عشق در سینه نگهدار و هیچ فاش مگو

چون که تاریک است این راه و از آن یاد مکن

عشق آیینه قلب است در آن زنگی نیست

لیک این جمله نگهدار و عنوان مکن

در درون مایه عشقت ز جفا دوری کن

آشکارا زین سخن هیچ کجا یاد مکن

اگر از بهر کسی در عشق مردی. مردی

ورنه از جورو جفا عشق فریاد مکن

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ایــدل تــو اگـرخـو اب شـــو ی می کشمت من

برهستی دنیا کم و بیتاب شوی می کشمت من

 

خوش گوی و بـزی و خوش نظرکن همه احو ال

غـیـر از بـر دریا و افق آب شو ی میکشمت من

 

هــستی زخــدا بـخو اه و غـیـر از کـرمـش هیچ

برهـرکس و خـس تاب شـو ی می کشمت من

 

دل دســت تـو نـیـسـت تا بـهـر در بکـشی سـر

ازطلعت و مهرش بد و شور آب شوی می کشمت من

 

نور اسـت تـجـّلی حـبـیبان چو بتابد ز ره عشق

چون ظلمت و سدّ ره مهتاب شو ی می کشمت من

 

دل خود زده ای نــور افـق بــر رگ و ریـشـه

بـرصـخـره و سـنـگ آب شــوی می کشمت من

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اي خداي آشناي نغمه ها

 

نغمه هاي بي صداي بي وفا

 

 

 

پرده دل را به آهي دوختم

 

آتش افكندي به جانم سوختم

 

 

 

آذري بر آذرستانم نشست

 

درد آواز نيستانم شكست

 

 

 

با نواي ني خدايا گريه كو؟

 

با جفاي دل خدايا مويه كو؟

 

 

 

در نيستان مانده ام اندوهگين

 

در نگاهم خوشه دردت ببين

 

 

 

يارب اين دستِ گناه آلوده است

 

در لجنزار عفن فرسوده است

 

 

 

من نمي خواهم كه دستم اين چنين

 

خون بپالايد زچشم مهر دين

 

 

 

من نمي خواهم خدايا دست را

 

اين پليد مرده را اين پست را

 

 

 

من نمي خواهم خدايا پاي بد

 

راه بر كاشانه ات را كرده سد

 

 

 

واي بر من ! چشم بي نورم چه كرد؟

 

اشتهاي شهوت كورم چه كرد؟

 

 

 

واي بر گوشم زبانم واي واي

 

خون به جاي اشك گريم هاي هاي

 

 

 

واي بر من ! اين چه نوع بندگي است؟!

 

واي بر من ! تا به كي كارم بدي است؟‌!‌

 

 

 

گر كنم دق از پشيماني رواست

 

باز امّيدم به غفران خداست

 

 

 

گر نپوشد جرم و اين عصيان من

 

آتشي ريزد به خارستان من

 

 

 

تا ابد شرمنده و تنها شوم

 

خوار نزد مادرم زهرا شوم

 

 

 

در جواني طفل عصيان پير شد

 

نفس مرده در قفس چون شير شد

 

 

 

پنجه افكند بر درون جان من

 

زخمه اي چركينه شد مهمان من

 

 

 

اين دمل انديشه ام را كور ساخت

 

در حصار تن مرا مغرور ساخت

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلم داره می میره ، برای اشک چشمات

دلت چرا گرفته ، باز چرا سرده دستات

بگو مگه چی گفتم ، که دل ازم بریدی

مگه به جز اسم تو ، اسمی ازم شنیدی

ازم جدا نشی که من طاقت دوریت رو ندارم

دق می کنم اگر بری ، مثل بارون بهار می بارم

بمون بازم مثل قدیم سر روی شونه هات بذارم ، بازم ببارم

قسمت من مرگه ، بی تو انگار دیگه تموم شده کارم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...