رفتن به مطلب

قدرت اندیشه


سیندخت

ارسال های توصیه شده

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

 

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشتمحصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

 

دوستدار تو پدر

 

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

 

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .

 

4 صبح فردا 12 نفر از مأموران fbiو افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟پسرش پاسخ داد :

 

پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

 

 

در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت.

.

  • Like 17
لینک به دیدگاه

خوبه ولی من اگه جای اون مامورا بودم پس گردن اون پسره رو می گرفتم می کشوندم به مرزعه و وادارش می کردم جای اسلحه رو بگه اینجوری خودت پسره هم می اومد کمک میشدن 13 نفر:ws3:

  • Like 9
لینک به دیدگاه
خوبه ولی من اگه جای اون مامورا بودم پس گردن اون پسره رو می گرفتم می کشوندم به مرزعه و وادارش می کردم جای اسلحه رو بگه اینجوری خودت پسره هم می اومد کمک میشدن 13 نفر:ws3:

 

اون پسره تو مینه سوتا بود نه تو ایران................وگرنه همچین حرفی نمیزد

  • Like 9
لینک به دیدگاه
اون پسره تو مینه سوتا بود نه تو ایران................وگرنه همچین حرفی نمیزد

نه دیگه اگه تو ایران بود دوحالت بیشتر نمیشد

یا اصلا تو زندون نبود :w58:

یا اینکه اونقدر شکنجه اش می کردن مجبور میشد جای بن لادن رو هم لو بده:ws3:

  • Like 9
لینک به دیدگاه
نه دیگه اگه تو ایران بود دوحالت بیشتر نمیشد

یا اصلا تو زندون نبود :w58:

یا اینکه اونقدر شکنجه اش می کردن مجبور میشد جای بن لادن رو هم لو بده:ws3:

 

ما تو ایران شکنجه نداریم...............داریم؟؟..........:ws52:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اگه برادران اطلاعات یا همون سربازان گم نام امام زمان ببودن پیرمرد و پسرش رو شخم میزدن یا اینکه 1000 تا اصلحه ازشون کشف میکردن شایدم کارخونه اصلحه سازی!!!!!!!!!!!!!!!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
یعنی تو ایالت مینه سوتا سیب زمینی دولتی پخش نمیکنن؟؟؟ :ws38:

:ws28::ws28::ws28:

............................................................

خدا دل همتونو شاد کنه...

نکته اخلاقی داستان :ws28: ولش کن..

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یکی از اشناهامون که تو کانادا زندگی میکنه تعریف میکرد که فامیل شوهرش باهاشون سر پول لج کرده رفته به مامورای دولت و مالیات گفته اینا پولایی که اینجا در میارن میفرستن برا تروریستای ایرانی!!!!:icon_pf (34):

هیچی دیگه بدبختشون کردن!!!!!:ws44:

فک کنم این جور مسائل تنها چیزایی ان که اونا بدون مدرک تا میشنون دنبالشو میگیرن و پدر طرفو درمیارن.....یه کلوم از اون یارو نپرسیدن اخه تو رو چه حسابی این حرفو میزنی!!!! :w00:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...
یکی از اشناهامون که تو کانادا زندگی میکنه تعریف میکرد که فامیل شوهرش باهاشون سر پول لج کرده رفته به مامورای دولت و مالیات گفته اینا پولایی که اینجا در میارن میفرستن برا تروریستای ایرانی!!!!:icon_pf (34):

هیچی دیگه بدبختشون کردن!!!!!:ws44:

فک کنم این جور مسائل تنها چیزایی ان که اونا بدون مدرک تا میشنون دنبالشو میگیرن و پدر طرفو درمیارن.....یه کلوم از اون یارو نپرسیدن اخه تو رو چه حسابی این حرفو میزنی!!!! :w00:

 

مریم........:ws44:

اونم مث من کنکور داره

ایشالا بعد امتحانا و کنکور برش می گردونیم حتما خبر نداره تو اومدی

لیلیان....:ws44:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آورده اند که در کنفرانس تهران روزی چرچیل ، روزولت و استالین بعد از میتینگ‌ های پی در پی آن روز تاریخی ! برای خوردن شام با هم نشسته بودند . در کنار میز یکی از سگ ‌های چرچیل ساکت نشسته بود و به آن ها نگاه می کرد ،..

 

چرچیل خطاب به همراهانش گفت ؛ چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد ؟

روزولت گفت من بلدم و مقداری گوشت برید و خردل را داخل گوشت مالید و به طرف سگ رفت و گوشت را جلوی دهانش گرفته و شروع به نوچ نوچ کرد ، سگ گوشت را بو کرد و شروع به خوردن کرد تا اینکه به خردل رسید ، خردل دهان سگ را سوزاند و از خوردن صرف نظر کرد .

بعد نوبت به استالین رسید . استالین گفت هیچ کاری با زبون خوش پیش نمیره و مقداری از خردل را با انگشت هایش گرفته و به طرف سگ بیچاره رفته و با یک دستش گردن سگ را محکم گرفته و با دست دیگرش خردل را به زور به داخل دهان سگ چپاند ، سگ با ضرب زور خودش را از دست استالین رهانید و خردل را تف کرد .

در این میان که چرچیل به هر دوی آن ها می خندید بلند شد و گفت : دوستان هر دو تا تون سخت در اشتباهید ! شما باید کاری بکنید که خودش مجبور بشه بخوره ،

روزولت گفت چطوری ؟

چرچیل گفت نگاه کنید ! و بعد بلند شد و با چهار انگشتش مقداری از خردل را به مقعد سگ مالید ، سگ زوزه کشان در حالی‌ که به خودش می پیچید شروع به لیسیدن خردل کرد !

چرچیل گفت : دیدید چطوری می توان زور را بدون زور زدن به مردمان تحمیل کرد!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...