armin.eleman 5393 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ خلق فضای معماری با کنش نور متعین میشود. در خلق و تولید یک محصول معماری، هیچگاه نمیتوان نور را نادیده گرفت حتی چنانچه نخواهیم به نحو مصنوعی نور را در فضای درون یا بیرون به کار ببریم. وظیفه اساسی یک معمار ایجاد توازن و تعادل تا حد مطلق بین اصل نور و تعاریف مفهومی یک معماری است. فضا به نحو مطلق فقط فضا و فضای جوهر یکتایی همچون نور است و همین دلیل ترجیح نگاه دو جانبه نور- فضا در طراحیهای معماری است. فضای خارجی ساختمانها و احجام ساختمانی با نور طبیعی و در مواردی مصنوعی پیرامونی در طول شبانهروز وحدت دارد. با معماریهای دوره مدرن، طراحی هر ساختمانی از بیرون بدون ارزیابی نسبتی از تالیف و ترکیب احجام نوری و احجام فضایی صورت نمیپذیرد. نور میتواند مرز دو فضای همسایه را تغییر دهد و ماهیت جدیدی از همسایگی جدید فضایی بوجود آورد. دو فضایی که یکی از آنها دیگری را دربرگرفته با نور از هم جدا نمیشود اما با تنظیم نور میتوان جدایی فضایی این دو را از یکدیگر تخفیف داد و یا بالعکس آن را تشدید کرد. نور میتواند حصار فضاها را ممکن و یا معنیدار کند. همچنین تأثیر ترفندهای نوری کمتر از ترفندهای هندسی و صوری نیست. به رغم محضور شدن نور در فضاهای داخلی به پرتوهای منعکس بر دیوارها، ستونها، سقف و کف، دریچهها و درها، آن به فضای درک شده براساس اندازهها و تناسب طول و عرض و ارتفاع محدود نیست و نور میتواند حدود مادی و انضمامی فضاهای داخلی را کمابیش واسازی کند. برای مثال در کف اتاق دایرهای شکل نصب شش نورافکن در محل رئوس زوایای یک شش ضلعی متداخل میتواند برای ناظری که در درون اتاق نشسته است از خمیدگی و انحنای صورت اتاق بکاهد. ارتباط هندسی از تعاریف و قواعد و قضایای هندسی به وجود میآید. ایوانهای سیوسه پل به نحو متقارن و متوازی شکل گرفته است اما ظهور نور به هنگام طلوع آفتاب و یا با پرتو نورافکنها در هنگام شب پرسپکتیوهای زیبا و متعددی را بر ایوانها حمل میکند و فضا را به نحو نور تصریف میکند. تمامی فضا درکشدنی نیست بلکه آن مقدار از فضا درک میشود که یک عمارت از جلوه نور مییابد. تداخل دو و یا چند فضای متمایز در یک صورت جدید فضایی نیز میتواند با مفاهیم نوری تداخل یافته و جلوهای دیگر یابد. دو فضای نیمه استوانهای با زاویه 180 درجه روبروی هم را تصور کنید که از طریق نورافکنها به دو سوی دیواره مقابل این دو نیم استوانه نور متمرکز پرتاب میشود. چنین تأثیری از نور در چشم ما این دو نیم استوانه را کمتر از آنچه در واقع امر است از یکدیگر دور میسازد. اشکال هندسی در نور همان اشکال هندسی در تاریکی است اما فضاهای ساخته شده کاملاً در نور و بینوری تغییر میکند. در نور مربع، مثلث، دایره و شکلهای دیگر تغییر نمیکند اما نور سبب میشود این اشکال بهتر تعریف شده و بهتر مورد استفاده قرار گیرد. اشکال بنیادی با مداخله نور و و ورود نور در هر تجزیه، ترکیب، انفصال و اتصال هویت مضاعفی مییابد. ستون نور از طریق پنجره مربعی شکل بالای یک سقف، منشور بدون سری را در زیر آن به وجود میآورد و مربع پنجره را از یک پدیده فضایی هندسی به یک پدیده فضایی نوری ارتقاء میدهد. نور فضا و فرم را به هم آشنا میسازد. گیدئون درک معماری را با سازماندهی فضا و فرم ساخته شده ممکن میداند. با بولفضولی نور آفرینش فضای ساخته شده یعنی آفرینش فرم یا صورت برای غلبهای بر بینظمی ماده و خروج از هیولای آن رخ میدهد. نور نیز با طرد همین هیولا خود را ظاهر میسازد. علاوهبر مداحله نور در فضای درونی آن میتواند بر کیفیت پیوند فضاهای درونی و بیرونی و برعکس اثر گذارد. نور میتواند خروج انسان از خانه را به نحوی سامان دهد که او در این هنگام پای خود را بر یک فضای محیطی بیگانه در خارج بگذارد و یا در برابر احساس خودمانی از فضای دیگر را در او زمینهسازی کند. نور رواقها فضاهای واسطهای و میانی را که فضاهای حایل هستند با بیرون و درون پیوندی بیش از وساطت میدهد. حرکت نور میتواند حرکت فضای درون از بیرون به درون یا بالعکس را تشدید و یا تضعیف کند. واضح است سلسله مراتب نوری، سلسله مراتب مبتنی بر اختلاف ارتفاع فضاها در طراحی نیست. البته تعارض ذاتی با آن نیز ندارد. با توسل به نور حایلها، پردهها و دیوارهای شفاف ساخته میشوند. این چشماندازها و فضاهای مرتبط پیدرپی امکان پرسپکتیو یک نقطه را فراوان میسازند. با نورهای عارضی اشیاء و اجسام برای دیگری ظاهر میشوند. اینکه با نور عارضی شیئی برای دیگری ظاهر میشود به این معنی نیست که برای خود آشکار باشد. حتی یک حایل شیشهای که به نظر میرسد برای خود ظاهر است برای خود ظاهر نیست بلکه تنها در یک عمارت به این منظور به کار میآید تا چیزهای آن سوی خود از نور بهرهمند باشند. پس آن حایل شیشهای همچون اشیاء مادی دیگر برای ظهور ما نیازمند نور است و خود به خود ظاهر نیست. تفاوت حایل شیشهای تنها با اشیاء مادی دیگر این است که آن بر خود مخفی نیست، بلکه آن بر خود ظهور دارد زیرا آن خودبخود مانع ظهور نیست. مفاهیم اشراق و فضای نوری در این نوشته غرض ما معرفی قابلیتها و ارزشهای زیباشناختی آنچه آن را "معماری نوری" مینامیم در فرمها و سطوح و سازههای جزیی و کلی آن نیست. نه معماری نور در فضای داخلی ساختمان و نه فضای بیرونی آن در این نامه کوتاه مطمح نظر نیست. غرض از این نوشته معرفی کوتاه مفاهیم بنیادی معماری اشراقی و بیان تعاریف اجمالی آن است. در مشاهده اشراقی فضا، انسان طبیعت نوری خود را در ساختهای خود بهتر ادراک خواهد کرد. فضای نوری اشراقی، مکانهای بنیادی معماری را افزایش میدهد و نه کاهش. این فضا در پی کشف اتصالهای فضایی پس از انفصال نیست بلکه آن توانایی فرو ریختن مکانها در نور است. همچنین غرض تبیین یک نظریه تام و کامل معماری نیست زیرا تنها هنگامی میتوان چنین ادعایی داشت که آن با آموزش و آزمایش همراه شود. یک چنین نظریهای هنوز در یک ساختمان به نحو تام و تمام اتفاق نیافتاده چه رسد به یک شهر و تا چه رسد به یک نظریه دورهای- فراتاریخی و تمدنی. درست است که اصول خاص اشراقی در سنت معماری ما به صورت مدون و مقنن جای نیافته است اما وضع ایجابی فرهنگی و معماری سنتی ما نسبت به اصول متافیزیکی راه را برای چنین برداشتی امکانپذیر میسازد. مباحث این نوشته به طور کلی قابل کاربرد و مطابقت در دو سبک سنتگرایی و سبک پیشرو است. قوانین و استانداردهای مندرج در آن میتواند به معماریهای هر دو دوره منطبق شود. ساخت فضای نوری در مقابله با فضای هوشمند نیست. اتفاقاً بسیاری از مفاهیم و اشکال فضای معماری مجازی در بنیاد همراه با فضای نوریاند. میزان حضور نور، اشکال نوری، تعدد و تکثر در سطوح با تکنولوژی هوشمند بهتر دستیافتنیتر مینماید. تقلید اشراق در فضاهای معماری نور پایین به نور بالا، محیط نیست اما نور بالا به نور پایین، محیط است. [در عین حال شوق به جانب فضای نور بالاست.] قدرت نور از بالاست. نور بالا به گونهای است که ظهور آن از ظهور نورهای سافل و دانی شدیدتر و قویتر است. اشراق نور بالا و عالی مستلزم فاصله شیئی فضایی از منبع نوری نیست. نور حاصل از نور الانوار در نور مجرد نور سانح خوانده میشود. نور سانح نور عارض است ولی نور، نور عارض متحصر به نور سانح نیست. نور در اجسام نیز نور عارض است. در محل واحدی میتواند انوار و اشراقات نوری فراوان رخ دهد ولی این بدان معنی نیست که جسمی که این اشراقات را میپذیرد بیشتر آشکار گردد. در چنین ساختمانی با فضایی اشراقی مشاهده نور همان شعاع آن نیست. المشاهده غیر فیض الشعاع. شعاع چنانچه بر جسمی افتد در آن نور را شدید کند اما مشاهده فضایی که ما را به مراتب اعلی نوری یکی بعد از دیگری رهنمون کند هیچگاه به همان شعاعی نیست که به اجسام و سطوح افتد و آنها را نورانی سازد. از طرف دیگر در معماری اشراقی باید که دید و مشاهده انسان به سوی بالا و برتر باشد و این میل در او بوجود آید که به جانب فضاهای لطیفتر و نورانیتر هدایت شود. در حالی که اشراق نور غیر از مشاهده انسان است. اشراق نور از جانب منبع متعالی به جانب تیرگیها است و مشاهده از جانب انسانی به طرف فضاهای اعلیتر. پس نباید چنین پنداشت که انسان در فضای اشراقی همان و همان را بنگرد که از آن شعاع خارج شود. خروج شروع غیر از وقوع مشاهده است. مشاهده ما را به نور هدایت کند و اشراق نور را به اجسام، فضاهای تاریک و حایلها. شیخ اشراق شعاع نور را جسمانی نداند. اگر شعاع نور جسم میبود از منشور گذر نمیکرد و پنهان میگشت. چنانچه شعاع نور جسمانی بود هنگامی که شعاع از خورشید رخت برمیبست جرم خورشید نقصان مییافت. او گوید چنانچه شعاع جسم بود جز بر زوایای قائم حاصل نمیشود نه اینکه رویت آن از جهات مخلف حاصل آید. اختلاف جسم و نر این است که نور برخلاف جسم در جهات مختلف حرکت میکند. چنانچه نور جسمانی بود اضواء منابع گوناگون درهم انبوه و غلیظ و متعمق میگردید و به نسبت افزونی این اضواء بر عمق آن افزوده میشد و لیس کذا. شیخ اشراق میگوید انتقال نور از محلی به محل دیگر نیست و نور انتقال نیابد بلکه نور به واسطه جسم شفاف همچون هوا عبور میکند. شعاع نور و فروغ رنگ شعاع نور رنگ نور نیست. الوان کیفیات پدیدار شده بر حس بینایی است و پدیداری شعاع نور از کمال نور است و نه اینکه نور زاید بر رنگ باشد. اینچنین نیست که شعاع نور تابان بر جسم سیاه غیر از سیاهی آن نباشد. این الوان نیستند که در ظلمت معدوم شوند بلکه این ظلمت است که ساتر است و ظلمت امر عدمی است. اگر رنگها با انتفاء و ازاله نور زایل میشود لازم آن این نیست که رنگ عین نور باشد. از دلایلی که رنگ عین نور نیست این است که رنگ نمیتواند نفس پدیداری و ظهور مرئی باشد همانگونه که با نور خورشید آشکار میشود که آن صرف رنگ نیست و اگر رنگ عین شعاع نور بود هنگام برخورد نور با شیئی سیاهرنگ غایب نمیشد. اگر رنگ نفس پدیداری و ظهور نباشد برای آنکه شیئی به چنین رنگ و یا چنان رنگ درآید نیاز به مخصص است. و اگر نسبت ظهور به سواد و بیاض مانند نسبت لونیت به آنها باشد زیرا صرف ظهور در اعیان چیزی را به نفس سواد و بیاض نمیافزاید پس در اعیان چیزی جز سواد و بیاض نخواهد بود و ظهور محمول عقلی خواهد بود و ظهور سفیدی در اعیان چیزی جز سفید نخواهد بود و آنچه بیشتر سفید باشد (و یا سیاه باشد) بیشتر ظهور دارد و بیشتر نورانی است و حال آنکه چنین نیست. چنانچه قطعه یخی را در تاریکی و یک قطعه عاجی را در روشنایی بگذاریم مشاهده میکنیم که یخی که از عاج سفیدتر است در تاریکی بیفروغتر از عاجی باشد که در نور است. پس ابیضیت غیر از انوریت است و رنگ غیر نور. و به همین منوال چنانچه شیئی را که از شیئی دیگر سیاهتر باشد در تاریکی قرار دهیم و شیئی کمتر سیاه را در نور قرار دهیم شیئی کمتر سیاه نورانیتر به نظر میرسد تا شیئی سیاهتر. پس سیاه بودن که رنگ چیزی است از آن سبب نیست که آن چیز در تاریکی نهاده شده و سپید بودن نیز که رنگ چیزی است از آن سبب نیست که آن چیز در نور نهاده شده است. اشتداد در سیاهی و یا سپیدی شیئی تواند که با امتداد در نور و یا ظلمت همراه شود. و این دلیل بر آن است که ظهور نور غیراز [ظهور] رنگ است و شعاع نور غیر از رنگ است ولو آنکه در تحقق رنگ تحقق نور ملازمت یابد اما نور سبب رنگ نیست.[1] حجاب و پرده با نور نباشد. هر چه فضاها از یکدیگر جدا و متمایز شود، بیرون از اندرون و اندرون از بیرون در اختلاف باشد، طبقه پایین از طبقه بالای یک عمارت فاصل داشته باشد، همه این جداسازیها بدون نور رخ میدهد و گویی نور در آن هیچ دخلی ندارد. حجاب خاصیت در و دیوار و سقف و حایل و حایز و دیگر اجزاء مادی معماری است و به نور بستگی ندارد. حجاب و فاصله و برزخ در برابر نور است و ابعاد مادی ساخته شده و تعین یافته در آن دخیل است. هیچ فضای نوری از آن حیث که نورانی است از فضای دیگر نورانی ممتاز نیست. همهی فضاهای نورانی به یکدیگر آشنایند زیرا نور یک جوهر یگانه است و نور همچون رنگ نیست که مرکب از رنگهای گونهگون باشد بلکه نور در ذات خود چیزی جز ظهور نیست، ظهوری که در ذات آن است و بسته به ساختهها و طراحیهای مادی و انضمامی در فضا نیست. نورهای رنگی در جهان طبیعی نیز ظهور آنها نه از سبب رنگ بودن آنهاست چه حتی چشمانی که نسبت به رنگی خاص کور باشد تواند که ظهور آن نور را درک کند بیآنکه از رنگهای آنها نور درکی داشته باشد. نور سبب میشود که اجزاء ساخته، بخشهای تعریف شده و هویتهای مورد نظر جزیی و کلی در ساختمان همچون نور، نورانی شود. البته ورود اشراقی نور به جسم و قطعهای که نور گیر است سبب تجرد آن جسم و قطعه، همچون دریا، دیوار، کف و سقف نمیشود زیرا به هر حال اجسام و مواد هیچگاه به تجرد درنمیآید و تنها صورتی که هر جسم ماده، شیئی ساخته به خود میگیرد میتواند به امر مجرد شبیه شود و ماهیت نوری یابد. یک دیوار، چه چوب باشد یا آهن و یا از پلاستیک و یا از گچ باشد از آن روی که جسمانی است تجرد نوری نخواهد یافت بنابرین شعاعی که بر روی کف بر سنگ سختی میافتد نور بودن آن شدیدتر منعکس میشود تا یک جسم لطیف همچون فضای هوایی که از طریق آن نور پنجره وارد عمارت شبستان میشود. نور از فضایی به فضای دیگر و از آن فضا به فضای سوم و از سوم به چهارم وارد شود تا آنجا که نتوان مراتب فضایی نوری را شمارش نمود. هر مرتبه فضایی نسبت به مرتبه فروتر نورانیتر و نسبت به مرتبه فراتر کم نورتر است. پس فضاهای نوری درهم نمیتنند و از هم سبقت نمیگیرد زیرا هر فضایی در جای خود است و از مرتبه خود تمرد نکند. هر مرتبه پایینتر نور از مرکز نور اعلی را به توسط مرتبه بالاتر خود دریابد. نور به وساطت مرتبه به مرتبه ادراک و دریافت شود. اما نباید نادیده گرفت که فضای مرتبه مادون هم از فضای مرتبه مافوق بیواسطه خود نور دریافت کند و هم از فضای مافوق بلاواسطه و از این رو مرتبه فضای دون در قبول نور و ولع به نور از مرتبه بالاتر خود بیشتر است. این فضا همه نور مراتب برتر را بی واسطه و با واسطه دریافت میکند اما همچنان در مظهریت نور ضعیفتر از مرتبه بالاتر است. همین امر خود اشاره به ذاتی بودن ظهور نوری است. این نور که ساختمان را پر میکند فینفسه غنی نیست زیرا اگر این نور غنی بود به در و دیوار محتاج نبود تا خود را بنمایاند. پس این نور، نور فینفسه نیست اما همین نور آنچنانکه اشیاء و مکانهای یک عمارت را روشن میسازد؛ از این اشیاء و مکانها نیست. آنچه در درهای شیشهای، پنجرهها و ستونهای شیشهای مشاهده میکنیم ظهور آن برای خود آن به ماده و هیئت دیگری نیاز ندارد. اما اجزاء انضمامی خود قائم بنفس خود است. آن عین ماده و برزخ این اجزاء است. یک ستون، یک حایل و یک حاجز نه از نظر که سودمند برای کاری در ساختمان است بلکه از آن رو که از ماده است عین برزخ است. هیئت نوری برزخ قائم به خود نیست اما خود برزخ قائم به خود است. با نورهای عارضی اشیاء و اجسام برای دیگری ظاهر میشوند. اینکه با نور عارضی شیئی برای دیگری ظاهر میشود به این معنی نیست که برای خود آشکار باشد. حتی یک حایل شیشهای که به نظر میرسد برای خود ظاهر است برای خود ظاهر نیست بلکه تنها در یک عمارت به این منظور به کار میآید تا چیزهای آن سوی دیگر خود از نور بهرهمند باشند. پس آن حایل شیشهای همچون اشیاء مادی دیگر برای ظهور بر ما نیازمند نور است و خود به خود ظاهر نیست. تفاوت حایل شیشهای تنها با اشیاء مادی دیگر این است که آن بر خود مخفی نیست، بلکه آن بر خود ظهور دارد زیرا آن خودبخود مانع ظهور نیست. پرسش در دوره ما این است آیا میتوان ساختمان نمونهای ساخت که منابع نوری، که آن را در اجزاء مختلف آن با نسبتهای معینی روشن میسازد از اصل ساختمان منفک نباشد، ساختمانی کاملاً کریستالی. این ساختمان دیگر همچون کریستال سیتی در ایالت ویرجینیا نیست که صرفاً نام و اسمی مستعار دارد، بلکه براستی یک کریستال بلدینگ و یک کریستال هاوس خواهد بود. در نظر شیخ اشراق هیولی عالم مواد یعنی آنچه تاریکی و تیرهگی جهان است و آن که در جوهر نور نیست مقدار قائم به خود است. خطا از آنجا سرچشمه مییابد که مقدار را همان جسم بدانیم و جسم را چیزی جز مقدار ندانیم. اگر براستی چنین است تمایز یک ساختمان اثیری که از مقادیر صرفاً ریاضی ساخته و پرداخته میشود با یک عمارت طبیعی و مادی، عمارت و خانهای که ما انسانها در آن زندگی میکنیم چیست؟ پس اگر در برابر بپذیریم مقدار و مقادیر در یک شیئی همین جسم نباشد تیرگی و هیولی یک جسم از جانب مقدار آن نیست که اکثراً با ویژگیهای صرفاً مکانی قابل تبیین و تحلیل است. پس شاید بتوان یک عمارت کاملاً اثیری از ابعاد، مقادیر و ارقام ساخت که دیگر در آن هیچ هیولی نباشد مگر خود همین ابعاد و مقادیر و ارقام. معماری ویلیام گیبسون از این قبیل است (Syber Spoce) چنین ساختمانی همه نور خواهد بود زیرا هیچ جسمی در آن نهاده نشده است. در این عمارت دیگر هیولا ، هیولای جهان مادی نیست بلکه هیولای جهان هندسی و مقداری است. شکل که هیئت ظلمانی است نیاز به غیر دارد و وجود آن موقوف به برزخ است پس شکل بدون برزخ و جسم نتواند که باشد. اما جسم و برزخ نیز غنی بالذات و واجب نیست زیرا چنانچه واجب میبود در تحقق وجود نیازی به مخصص (از هیئات ظلمانی و غیر آن) نمیداشت. برزخ و جسم از این هیئات و مقادیر و جدا نبود زیرا چنانچه این هیئات و مقادیر برای برزخ و جسم نبود مر آن را از غیر آن میزی نمیبود.[2] و نمی توانی بگویی هیئات ممیز که لوازماند برای ماهیت برزخی به اقتضای خود ماهیتاند چه اگر چنین میبود در برازخ اختلافی پدیدار نمیشد.[3] شیخ اشراق شیئی را دوگونه میداند آنکه در حقیقت آن نور و ضوء باشد و آنکه در حقیقت آن نور و ضوء نباشد.[4] با این تعریف شیخ اشراق هم شیئی چونان نور دانسته و هم نور را چونان شیئی. او بعد از تقسیم شیئی بیفاصله به تقسیم نور میپردازد. نور دو قسم است: آن نور که هیئت برای دیگری است یعنی نور عارض و نوری که هیئت از برای دیگری نیست و آن نور مجرد و نور محض است. و آنچه در حقیقت آن نور نباشد یا جوهر غاسق است که مستغنی از عمل است و آنچه که هیئت ظلمانیه است هیئت لغیره است. اما ابصار و مشاهده غیر از اشراق شعاع نور است بر آنکه آن را مشاهده میکند. شروق شعاع بر چشم غیر از مشاهده است. شعاع نور خورشید بر چشم وارد و واقع میشود اما مشاهده خورشید مشاهده وقوع فاصله و بینونت شمس است آنجا که هست.[5] در نزد سهروردی ابصار نه انطباع صورت مرئی در عین و نه خروج نور از چشم است بلکه ابصار صرف مقابله مستنیر با چشم است. چنانچه بین دیدار و دیه [شونده] حجاب نباشد ابصار یا دیدن روی دهد. اما استنار یا نوریت که مستلزم فاصله است شرط برای مرئی است و نزدیکی زیاد مانع اسباب رویت است. پس هم نور باصر لازم است و هم نور مبصر اما چشم خود قوه نوریهای ندارد که آن را پرنور کند و چنانچه نبیند از عدم و فقدان استنار است. پس مستنیر یا نور چنانچه نزدیک باشد در مشاهده تا آنجا که نور و مستنیر باشد اولی است.[6] اگر چه سهروردی مفهومی فلسفی و الهی کاملاً مجرد از نور ابداع میکند توضیح او درباره کیفیت نور و ابصار منبعث از امور محسوس و یا حتی مادی است. سخن خود را با مثالی دیگر روشن کنیم: نور در خط مستقيم از ستاره به زمين متحرك مي رسد و تغييرهاي مشاهده شده در مكان ستاره در طول مدت معين، معين مي شود. فرض کنیم اتر واسطه نور ستاره باشد بدليل آنكه آن اتر خاص همراه نور مفروض فيزيكدانان بايد به همراه زمين متحرك شده است ديگر مكان نور ستاره به صورت مزبور معين نمي شود اما اگر آن اتر ديگر يك اتر محدود و مشخص نمي بود و صرفاً همچون واسطه مطلق نور عمل مي كرد و به عبارتي آن اتر حامل و دربردارنده ستاره و نور آن و زمين تلقي شود باز مي توان مسير نور را همچون نور در نسبت دروني اشياء فرو رفته در آب به يكديگر در خط مستقيم تصور كرد. تابع ملاحظات فوق می توان درباره مشاهده جيمز برادلي از تغيير مكان ستاره اي كه از بالاي سر او در لندن گذر كرده گفت اتر مشاهده شده با تغيير مكان زمين در مدار خود مربوط است و البته تغيير اين مكان با تغيير مكان هاي سماوي از اشياء و اجرام و سيارات ديگري است كه در مقايسه با آنها مي گوييم حركت زمين در مدار خود تغيير يافته است. سرعت نور در اتر انتزاعي مفروض تنها با سرعت يك هواپيما در هواي ساكن قابل مقايسه است وليكن برعكس سرعت باد هواي در حركت كه مي تواند جايگزين هواي ساكن شود درباره اتر نمي توان به رأی خود آن را همچون هوا سرعت پذير بدانيم و سرعتی براي آن فرض كنيم چه هيچ توضيحي براي تشبيه قابليت هاي انتزاعي اتر با قابليت فيزيكي هوا، از آن جمله قابليت سرعت پذيري آن وجود ندارد. مسلم است خطرات اين گونه فرض هاي حدسي (به قول ماكسول). با فرض هاي ثانوي حدسي براي ويژگي هاي كاملاً انتزاعي براي اتر مضاعف مي شود. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده