رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

خلق فضای معماری با کنش نور متعین می‏شود. در خلق و تولید یک محصول معماری، هیچ‏گاه نمی‏توان نور را نادیده گرفت حتی چنانچه نخواهیم به نحو مصنوعی نور را در فضای درون یا بیرون به کار ببریم. وظیفه اساسی یک معمار ایجاد توازن و تعادل تا حد مطلق بین اصل نور و تعاریف مفهومی یک معماری است. فضا به نحو مطلق فقط فضا و فضای جوهر یکتایی همچون نور است و همین دلیل ترجیح نگاه دو جانبه نور- فضا در طراحی‏های معماری است.

فضای خارجی ساختمان‏ها و احجام ساختمانی با نور طبیعی و در مواردی مصنوعی پیرامونی در طول شبانه‏روز وحدت دارد. با معماری‏های دوره مدرن، طراحی هر ساختمانی از بیرون بدون ارزیابی نسبتی از تالیف و ترکیب احجام نوری و احجام فضایی صورت نمی‏پذیرد.

نور می‏تواند مرز دو فضای همسایه را تغییر دهد و ماهیت جدیدی از همسایگی جدید فضایی بوجود آورد. دو فضایی که یکی از آنها دیگری را دربرگرفته با نور از هم جدا نمی‏شود اما با تنظیم نور می‏توان جدایی فضایی این دو را از یکدیگر تخفیف داد و یا بالعکس آن را تشدید کرد. نور می‏تواند حصار فضاها را ممکن و یا معنی‏دار کند. همچنین تأثیر ترفندهای نوری کمتر از ترفندهای هندسی و صوری نیست.

به رغم محضور شدن نور در فضاهای داخلی به پرتوهای منعکس بر دیوارها، ستون‏ها، سقف و کف، دریچه‏ها و درها، آن به فضای درک شده براساس اندازه‏ها و تناسب طول و عرض و ارتفاع محدود نیست و نور می‏تواند حدود مادی و انضمامی فضاهای داخلی را کمابیش واسازی کند. برای مثال در کف اتاق دایره‏ای شکل نصب شش نورافکن در محل رئوس زوایای یک شش ضلعی متداخل می‏تواند برای ناظری که در درون اتاق نشسته است از خمیدگی و انحنای صورت اتاق بکاهد.

ارتباط هندسی از تعاریف و قواعد و قضایای هندسی به وجود می‏آید. ایوان‏های سیوسه پل به نحو متقارن و متوازی شکل گرفته است اما ظهور نور به هنگام طلوع آفتاب و یا با پرتو نورافکن‏ها در هنگام شب پرسپکتیوهای زیبا و متعددی را بر ایوان‏ها حمل می‏کند و فضا را به نحو نور تصریف می‏کند. تمامی فضا درک‏شدنی نیست بلکه آن مقدار از فضا درک می‏شود که یک عمارت از جلوه نور می‏یابد. تداخل دو و یا چند فضای متمایز در یک صورت جدید فضایی نیز می‏تواند با مفاهیم نوری تداخل یافته و جلوه‏ای دیگر یابد. دو فضای نیمه استوانه‏ای با زاویه 180 درجه روبروی هم را تصور کنید که از طریق نورافکن‏ها به دو سوی دیواره مقابل این دو نیم استوانه نور متمرکز پرتاب می‏شود. چنین تأثیری از نور در چشم ما این دو نیم استوانه را کمتر از آنچه در واقع امر است از یکدیگر دور می‏سازد.

اشکال هندسی در نور همان اشکال هندسی در تاریکی است اما فضاهای ساخته شده کاملاً در نور و بی‏نوری تغییر می‏کند. در نور مربع، مثلث، دایره و شکل‏های دیگر تغییر نمی‏کند اما نور سبب می‏شود این اشکال بهتر تعریف شده و بهتر مورد استفاده قرار گیرد. اشکال بنیادی با مداخله نور و و ورود نور در هر تجزیه، ترکیب، انفصال و اتصال هویت مضاعفی می‏یابد. ستون نور از طریق پنجره مربعی شکل بالای یک سقف، منشور بدون سری را در زیر آن به وجود می‏آورد و مربع پنجره را از یک پدیده فضایی هندسی به یک پدیده فضایی نوری ارتقاء می‏دهد.

نور فضا و فرم را به هم آشنا می‏سازد. گیدئون درک معماری را با سازماندهی فضا و فرم ساخته شده ممکن می‏داند. با بولفضولی نور آفرینش فضای ساخته شده یعنی آفرینش فرم یا صورت برای غلبه‏ای بر بی‏نظمی ماده و خروج از هیولای آن رخ می‏دهد. نور نیز با طرد همین هیولا خود را ظاهر می‏سازد.

علاوه‏بر مداحله نور در فضای درونی آن می‏تواند بر کیفیت پیوند فضاهای درونی و بیرونی و برعکس اثر گذارد. نور می‏تواند خروج انسان از خانه را به نحوی سامان دهد که او در این هنگام پای خود را بر یک فضای محیطی بیگانه در خارج بگذارد و یا در برابر احساس خودمانی از فضای دیگر را در او زمینه‏سازی کند.

نور رواق‏ها فضاهای واسطه‏ای و میانی را که فضاهای حایل هستند با بیرون و درون پیوندی بیش از وساطت می‏دهد. حرکت نور می‏تواند حرکت فضای درون از بیرون به درون یا بالعکس را تشدید و یا تضعیف کند. واضح است سلسله مراتب نوری، سلسله مراتب مبتنی بر اختلاف ارتفاع فضاها در طراحی نیست. البته تعارض ذاتی با آن نیز ندارد.

با توسل به نور حایل‏ها، پرده‏ها و دیوارهای شفاف ساخته می‏شوند. این چشم‏اندازها و فضاهای مرتبط پی‏در‏پی امکان پرسپکتیو یک نقطه را فراوان می‏سازند.

با نورهای عارضی اشیاء و اجسام برای دیگری ظاهر می‏شوند. اینکه با نور عارضی شیئی برای دیگری ظاهر می‏شود به این معنی نیست که برای خود آشکار باشد. حتی یک حایل شیشه‏ای که به نظر می‏رسد برای خود ظاهر است برای خود ظاهر نیست بلکه تنها در یک عمارت به این منظور به کار ‏می‏آید تا چیزهای آن سوی خود از نور بهره‏مند باشند. پس آن حایل شیشه‏ای همچون اشیاء مادی دیگر برای ظهور ما نیازمند نور است و خود به خود ظاهر نیست. تفاوت حایل شیشه‏ای تنها با اشیاء مادی دیگر این است که آن بر خود مخفی نیست، بلکه آن بر خود ظهور دارد زیرا آن خودبخود مانع ظهور نیست.

 

مفاهیم اشراق و فضای نوری

در این نوشته غرض ما معرفی قابلیت‏ها و ارزش‏های زیباشناختی آنچه آن را "معماری نوری" می‏نامیم در فرم‏ها و سطوح و سازه‏های جزیی و کلی آن نیست. نه معماری نور در فضای داخلی ساختمان و نه فضای بیرونی آن در این نامه کوتاه مطمح نظر نیست. غرض از این نوشته معرفی کوتاه مفاهیم بنیادی معماری اشراقی و بیان تعاریف اجمالی آن است.

در مشاهده اشراقی فضا، انسان طبیعت نوری خود را در ساخت‏های خود بهتر ادراک خواهد کرد.

فضای نوری اشراقی، مکان‏های بنیادی معماری را افزایش می‏دهد و نه کاهش. این فضا در پی کشف اتصال‏های فضایی پس از انفصال نیست بلکه آن توانایی فرو ریختن مکان‏ها در نور است.

همچنین غرض تبیین یک نظریه تام و کامل معماری نیست زیرا تنها هنگامی می‏توان چنین ادعایی داشت که آن با آموزش و آزمایش همراه شود. یک چنین نظریه‏ای هنوز در یک ساختمان به نحو تام و تمام اتفاق نیافتاده چه رسد به یک شهر و تا چه رسد به یک نظریه دوره‏ای- فراتاریخی و تمدنی.

درست است که اصول خاص اشراقی در سنت معماری ما به صورت مدون و مقنن جای نیافته است اما وضع ایجابی فرهنگی و معماری سنتی ما نسبت به اصول متافیزیکی راه را برای چنین برداشتی امکان‏پذیر می‏سازد. مباحث این نوشته به طور کلی قابل کاربرد و مطابقت در دو سبک سنت‏گرایی و سبک پیشرو است. قوانین و استانداردهای مندرج در آن می‏تواند به معماری‏های هر دو دوره منطبق شود.

ساخت فضای نوری در مقابله با فضای هوشمند نیست. اتفاقاً بسیاری از مفاهیم و اشکال فضای معماری مجازی در بنیاد همراه با فضای نوری‏اند. میزان حضور نور، اشکال نوری، تعدد و تکثر در سطوح با تکنولوژی هوشمند بهتر دست‏یافتنی‏تر می‏نماید.

 

تقلید اشراق در فضاهای معماری

نور پایین به نور بالا، محیط نیست اما نور بالا به نور پایین، محیط است. [در عین حال شوق به جانب فضای نور بالاست.] قدرت نور از بالاست. نور بالا به گونه‏ای است که ظهور آن از ظهور نورهای سافل و دانی شدیدتر و قوی‏تر است. اشراق نور بالا و عالی مستلزم فاصله شیئی فضایی از منبع نوری نیست. نور حاصل از نور الانوار در نور مجرد نور سانح خوانده می‏شود.

نور سانح نور عارض است ولی نور، نور عارض متحصر به نور سانح نیست. نور در اجسام نیز نور عارض است.

در محل واحدی می‏تواند انوار و اشراقات نوری فراوان رخ دهد ولی این بدان معنی نیست که جسمی که این اشراقات را می‏پذیرد بیش‏تر آشکار گردد.

در چنین ساختمانی با فضایی اشراقی مشاهده نور همان شعاع آن نیست. المشاهده غیر فیض الشعاع. شعاع چنانچه بر جسمی افتد در آن نور را شدید کند اما مشاهده فضایی که ما را به مراتب اعلی نوری یکی بعد از دیگری رهنمون کند هیچ‏گاه به همان شعاعی نیست که به اجسام و سطوح افتد و آنها را نورانی سازد. از طرف دیگر در معماری اشراقی باید که دید و مشاهده انسان به سوی بالا و برتر باشد و این میل در او بوجود آید که به جانب فضاهای لطیف‏تر و نورانی‏تر هدایت شود. در حالی که اشراق نور غیر از مشاهده انسان است. اشراق نور از جانب منبع متعالی به جانب تیرگی‏ها است و مشاهده از جانب انسانی به طرف فضاهای اعلی‏تر. پس نباید چنین پنداشت که انسان در فضای اشراقی همان و همان را بنگرد که از آن شعاع خارج شود. خروج شروع غیر از وقوع مشاهده است. مشاهده ما را به نور هدایت کند و اشراق نور را به اجسام، فضاهای تاریک و حایل‏ها.

شیخ اشراق شعاع نور را جسمانی نداند. اگر شعاع نور جسم می‏بود از منشور گذر نمی‏کرد و پنهان می‏گشت. چنانچه شعاع نور جسمانی بود هنگامی که شعاع از خورشید رخت برمی‏بست جرم خورشید نقصان می‏یافت. او گوید چنانچه شعاع جسم بود جز بر زوایای قائم حاصل نمی‏شود نه اینکه رویت آن از جهات مخلف حاصل آید. اختلاف جسم و نر این است که نور برخلاف جسم در جهات مختلف حرکت می‏کند.

چنانچه نور جسمانی بود اضواء منابع گوناگون درهم انبوه و غلیظ و متعمق می‏گردید و به نسبت افزونی این اضواء بر عمق آن افزوده می‏شد و لیس کذا. شیخ اشراق می‏گوید انتقال نور از محلی به محل دیگر نیست و نور انتقال نیابد بلکه نور به واسطه جسم شفاف همچون هوا عبور می‏کند.

 

شعاع نور و فروغ رنگ

شعاع نور رنگ نور نیست. الوان کیفیات پدیدار شده بر حس بینایی است و پدیداری شعاع نور از کمال نور است و نه اینکه نور زاید بر رنگ باشد. اینچنین نیست که شعاع نور تابان بر جسم سیاه غیر از سیاهی آن نباشد. این الوان نیستند که در ظلمت معدوم شوند بلکه این ظلمت است که ساتر است و ظلمت امر عدمی است.

اگر رنگ‏ها با انتفاء و ازاله نور زایل می‏شود لازم آن این نیست که رنگ عین نور باشد. از دلایلی که رنگ عین نور نیست این است که رنگ نمی‏تواند نفس پدیداری و ظهور مرئی باشد همانگونه که با نور خورشید آشکار می‏شود که آن صرف رنگ نیست و اگر رنگ عین شعاع نور بود هنگام برخورد نور با شیئی سیاهرنگ غایب نمی‏شد. اگر رنگ نفس پدیداری و ظهور نباشد برای آنکه شیئی به چنین رنگ و یا چنان رنگ درآید نیاز به مخصص است. و اگر نسبت ظهور به سواد و بیاض مانند نسبت لونیت به آنها باشد زیرا صرف ظهور در اعیان چیزی را به نفس سواد و بیاض نمی‏افزاید پس در اعیان چیزی جز سواد و بیاض نخواهد بود و ظهور محمول عقلی خواهد بود و ظهور سفیدی در اعیان چیزی جز سفید نخواهد بود و آنچه بیشتر سفید باشد (و یا سیاه باشد) بیشتر ظهور دارد و بیشتر نورانی است و حال آنکه چنین نیست.

چنانچه قطعه یخی را در تاریکی و یک قطعه عاجی را در روشنایی بگذاریم مشاهده می‏کنیم که یخی که از عاج سفیدتر است در تاریکی بی‏فروغ‏تر از عاجی باشد که در نور است. پس ابیضیت غیر از انوریت است و رنگ غیر نور. و به همین منوال چنانچه شیئی را که از شیئی دیگر سیاه‏تر باشد در تاریکی قرار دهیم و شیئی کم‏تر سیاه را در نور قرار دهیم شیئی کم‏تر سیاه نورانی‏تر به نظر می‏رسد تا شیئی سیاه‏تر. پس سیاه بودن که رنگ چیزی است از آن سبب نیست که آن چیز در تاریکی نهاده شده و سپید بودن نیز که رنگ چیزی است از آن سبب نیست که آن چیز در نور نهاده شده است. اشتداد در سیاهی و یا سپیدی شیئی تواند که با امتداد در نور و یا ظلمت همراه شود. و این دلیل بر آن است که ظهور نور غیراز [ظهور] رنگ است و شعاع نور غیر از رنگ است ولو آنکه در تحقق رنگ تحقق نور ملازمت یابد اما نور سبب رنگ نیست.[1]

حجاب و پرده با نور نباشد. هر چه فضاها از یکدیگر جدا و متمایز شود، بیرون از اندرون و اندرون از بیرون در اختلاف باشد، طبقه پایین از طبقه بالای یک عمارت فاصل داشته باشد، همه این جداسازی‏ها بدون نور رخ می‏دهد و گویی نور در آن هیچ دخلی ندارد. حجاب خاصیت در و دیوار و سقف و حایل و حایز و دیگر اجزاء مادی معماری است و به نور بستگی ندارد. حجاب و فاصله و برزخ در برابر نور است و ابعاد مادی ساخته شده و تعین یافته در آن دخیل است. هیچ فضای نوری از آن حیث که نورانی است از فضای دیگر نورانی ممتاز نیست. همه‏ی فضاهای نورانی به یکدیگر آشنایند زیرا نور یک جوهر یگانه است و نور همچون رنگ نیست که مرکب از رنگ‏های گونه‏گون باشد بلکه نور در ذات خود چیزی جز ظهور نیست، ظهوری که در ذات آن است و بسته به ساخته‏ها و طراحی‏های مادی و انضمامی در فضا نیست. نورهای رنگی در جهان طبیعی نیز ظهور آنها نه از سبب رنگ بودن آنهاست چه حتی چشمانی که نسبت به رنگی خاص کور باشد تواند که ظهور آن نور را درک کند بی‏آنکه از رنگ‏های آنها نور درکی داشته باشد.

نور سبب می‏شود که اجزاء ساخته، بخش‏های تعریف شده و هویت‏های مورد نظر جزیی و کلی در ساختمان همچون نور، نورانی شود. البته ورود اشراقی نور به جسم و قطعه‏ای که نور گیر است سبب تجرد آن جسم و قطعه، همچون دریا، دیوار، کف و سقف نمی‏شود زیرا به هر حال اجسام و مواد هیچ‏گاه به تجرد درنمی‏آید و تنها صورتی که هر جسم ماده، شیئی ساخته به خود می‏گیرد می‏تواند به امر مجرد شبیه شود و ماهیت نوری یابد. یک دیوار، چه چوب باشد یا آهن و یا از پلاستیک و یا از گچ باشد از آن روی که جسمانی است تجرد نوری نخواهد یافت بنابرین شعاعی که بر روی کف بر سنگ سختی می‏افتد نور بودن آن شدیدتر منعکس می‏شود تا یک جسم لطیف همچون فضای هوایی که از طریق آن نور پنجره وارد عمارت شبستان می‏شود.

نور از فضایی به فضای دیگر و از آن فضا به فضای سوم و از سوم به چهارم وارد شود تا آنجا که نتوان مراتب فضایی نوری را شمارش نمود. هر مرتبه فضایی نسبت به مرتبه فروتر نورانی‏تر و نسبت به مرتبه فراتر کم نورتر است. پس فضاهای نوری درهم نمی‏تنند و از هم سبقت نمی‏گیرد زیرا هر فضایی در جای خود است و از مرتبه خود تمرد نکند. هر مرتبه پایین‏تر نور از مرکز نور اعلی را به توسط مرتبه بالاتر خود دریابد. نور به وساطت مرتبه به مرتبه ادراک و دریافت شود. اما نباید نادیده گرفت که فضای مرتبه مادون هم از فضای مرتبه مافوق بی‏واسطه خود نور دریافت کند و هم از فضای مافوق بلاواسطه و از این رو مرتبه فضای دون در قبول نور و ولع به نور از مرتبه بالاتر خود بیشتر است. این فضا همه نور مراتب برتر را بی واسطه و با واسطه دریافت می‏کند اما همچنان در مظهریت نور ضعیف‏تر از مرتبه بالاتر است. همین امر خود اشاره به ذاتی بودن ظهور نوری است.

این نور که ساختمان را پر می‏کند فی‏نفسه غنی نیست زیرا اگر این نور غنی بود به در و دیوار محتاج نبود تا خود را بنمایاند. پس این نور، نور فی‏نفسه نیست اما همین نور آنچنانکه اشیاء و مکان‏های یک عمارت را روشن می‏سازد؛ از این اشیاء و مکان‏ها نیست.

آنچه در درهای شیشه‏ای، پنجره‏ها و ستون‏های شیشه‏ای مشاهده می‏کنیم ظهور آن برای خود آن به ماده و هیئت دیگری نیاز ندارد. اما اجزاء انضمامی خود قائم بنفس خود است. آن عین ماده و برزخ این اجزاء است. یک ستون، یک حایل و یک حاجز نه از نظر که سودمند برای کاری در ساختمان است بلکه از آن رو که از ماده است عین برزخ است. هیئت نوری برزخ قائم به خود نیست اما خود برزخ قائم به خود است.

با نورهای عارضی اشیاء و اجسام برای دیگری ظاهر می‏شوند. اینکه با نور عارضی شیئی برای دیگری ظاهر می‏شود به این معنی نیست که برای خود آشکار باشد. حتی یک حایل شیشه‏ای که به نظر می‏رسد برای خود ظاهر است برای خود ظاهر نیست بلکه تنها در یک عمارت به این منظور به کار می‏آید تا چیزهای آن سوی دیگر خود از نور بهره‏مند باشند. پس آن حایل شیشه‏ای همچون اشیاء مادی دیگر برای ظهور بر ما نیازمند نور است و خود به خود ظاهر نیست. تفاوت حایل شیشه‏ای تنها با اشیاء مادی دیگر این است که آن بر خود مخفی نیست، بلکه آن بر خود ظهور دارد زیرا آن خودبخود مانع ظهور نیست.

پرسش در دوره ما این است آیا می‏توان ساختمان نمونه‏ای ساخت که منابع نوری، که آن را در اجزاء مختلف آن با نسبت‏های معینی روشن می‏سازد از اصل ساختمان منفک نباشد، ساختمانی کاملاً کریستالی. این ساختمان دیگر همچون کریستال سیتی در ایالت ویرجینیا نیست که صرفاً نام و اسمی مستعار دارد، بلکه براستی یک کریستال بلدینگ و یک کریستال هاوس خواهد بود.

در نظر شیخ اشراق هیولی عالم مواد یعنی آنچه تاریکی و تیره‏گی جهان است و آن که در جوهر نور نیست مقدار قائم به خود است. خطا از آنجا سرچشمه می‏یابد که مقدار را همان جسم بدانیم و جسم را چیزی جز مقدار ندانیم. اگر براستی چنین است تمایز یک ساختمان اثیری که از مقادیر صرفاً ریاضی ساخته و پرداخته می‏شود با یک عمارت طبیعی و مادی، عمارت و خانه‏ای که ما انسان‏ها در آن زندگی می‏کنیم چیست؟ پس اگر در برابر بپذیریم مقدار و مقادیر در یک شیئی همین جسم نباشد تیرگی و هیولی یک جسم از جانب مقدار آن نیست که اکثراً با ویژگی‏های صرفاً مکانی قابل تبیین و تحلیل است. پس شاید بتوان یک عمارت کاملاً اثیری از ابعاد، مقادیر و ارقام ساخت که دیگر در آن هیچ هیولی نباشد مگر خود همین ابعاد و مقادیر و ارقام. معماری ویلیام گیبسون از این قبیل است (Syber Spoce) چنین ساختمانی همه نور خواهد بود زیرا هیچ جسمی در آن نهاده نشده است. در این عمارت دیگر هیولا ، هیولای جهان مادی نیست بلکه هیولای جهان هندسی و مقداری است.

شکل که هیئت ظلمانی است نیاز به غیر دارد و وجود آن موقوف به برزخ است پس شکل بدون برزخ و جسم نتواند که باشد. اما جسم و برزخ نیز غنی بالذات و واجب نیست زیرا چنانچه واجب می‏بود در تحقق وجود نیازی به مخصص (از هیئات ظلمانی و غیر آن) نمی‏داشت. برزخ و جسم از این هیئات و مقادیر و جدا نبود زیرا چنانچه این هیئات و مقادیر برای برزخ و جسم نبود مر آن را از غیر آن میزی نمی‏بود.[2] و نمی توانی بگویی هیئات ممیز که لوازم‏اند برای ماهیت برزخی به اقتضای خود ماهیت‏اند چه اگر چنین می‏بود در برازخ اختلافی پدیدار نمی‏شد.[3]

شیخ اشراق شیئی را دوگونه می‏داند آنکه در حقیقت آن نور و ضوء باشد و آنکه در حقیقت آن نور و ضوء نباشد.[4] با این تعریف شیخ اشراق هم شیئی چونان نور دانسته و هم نور را چونان شیئی. او بعد از تقسیم شیئی بی‏فاصله به تقسیم نور می‏پردازد. نور دو قسم است: آن نور که هیئت برای دیگری است یعنی نور عارض و نوری که هیئت از برای دیگری نیست و آن نور مجرد و نور محض است. و آنچه در حقیقت آن نور نباشد یا جوهر غاسق است که مستغنی از عمل است و آنچه که هیئت ظلمانیه است هیئت لغیره است.

اما ابصار و مشاهده غیر از اشراق شعاع نور است بر آنکه آن را مشاهده می‏کند. شروق شعاع بر چشم غیر از مشاهده است. شعاع نور خورشید بر چشم وارد و واقع می‏شود اما مشاهده خورشید مشاهده وقوع فاصله و بینونت شمس است آنجا که هست.[5] در نزد سهروردی ابصار نه انطباع صورت مرئی در عین و نه خروج نور از چشم است بلکه ابصار صرف مقابله مستنیر با چشم است. چنانچه بین دیدار و دیه [شونده] حجاب نباشد ابصار یا دیدن روی دهد. اما استنار یا نوریت که مستلزم فاصله است شرط برای مرئی است و نزدیکی زیاد مانع اسباب رویت است. پس هم نور باصر لازم است و هم نور مبصر اما چشم خود قوه نوریه‏ای ندارد که آن را پرنور کند و چنانچه نبیند از عدم و فقدان استنار است. پس مستنیر یا نور چنانچه نزدیک باشد در مشاهده تا آنجا که نور و مستنیر باشد اولی است.[6]

اگر چه سهروردی مفهومی فلسفی و الهی کاملاً مجرد از نور ابداع می‏کند توضیح او درباره کیفیت نور و ابصار منبعث از امور محسوس و یا حتی مادی است.

سخن خود را با مثالی دیگر روشن کنیم: نور در خط مستقيم از ستاره به زمين متحرك مي رسد و تغييرهاي مشاهده شده در مكان ستاره در طول مدت معين، معين مي شود. فرض کنیم اتر واسطه نور ستاره باشد بدليل آنكه آن اتر خاص همراه نور مفروض فيزيكدانان بايد به همراه زمين متحرك شده است ديگر مكان نور ستاره به صورت مزبور معين نمي شود اما اگر آن اتر ديگر يك اتر محدود و مشخص نمي بود و صرفاً همچون واسطه مطلق نور عمل مي كرد و به عبارتي آن اتر حامل و دربردارنده ستاره و نور آن و زمين تلقي شود باز مي توان مسير نور را همچون نور در نسبت دروني اشياء فرو رفته در آب به يكديگر در خط مستقيم تصور كرد.

تابع ملاحظات فوق می توان درباره مشاهده جيمز برادلي از تغيير مكان ستاره اي كه از بالاي سر او در لندن گذر كرده گفت اتر مشاهده شده با تغيير مكان زمين در مدار خود مربوط است و البته تغيير اين مكان با تغيير مكان هاي سماوي از اشيا‌ء و اجرام و سيارات ديگري است كه در مقايسه با آنها مي گوييم حركت زمين در مدار خود تغيير يافته است.

سرعت نور در اتر انتزاعي مفروض تنها با سرعت يك هواپيما در هواي ساكن قابل مقايسه است وليكن برعكس سرعت باد هواي در حركت كه مي تواند جايگزين هواي ساكن شود درباره اتر نمي توان به رأی خود آن را همچون هوا سرعت پذير بدانيم و سرعتی براي آن فرض كنيم چه هيچ توضيحي براي تشبيه قابليت هاي انتزاعي اتر با قابليت فيزيكي هوا، از آن جمله قابليت سرعت پذيري آن وجود ندارد. مسلم است خطرات اين گونه فرض هاي حدسي (به قول ماكسول). با فرض هاي ثانوي حدسي براي ويژگي هاي كاملاً انتزاعي براي اتر مضاعف مي شود.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...