سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ امروز ساعت7:45 کلاسم تموم شد و گیر کردم تو ترافیک قبل از اذان...!یک ساعت و نیم تو ترافیک آریاشهرپونک بودم و آدمایی رو دیدم که روزه های ریاکارانشون خیلی بشون فشار آورده بود ودیگه قوانین رانندگی و این چیزا حالیشون نمیشد...!چه تاثیرات اخلاقی خوبی رو آدما میذاره واقعا روزه!مرده دستشو گذاشته بود رو بوق و برم نمیداشت،یه راننده دیگه ازبغلش داد میز که: مردک بوق نزن...!نذار زبون روزه ای دهنمو کثیف کنم!!!و مرده هم اومد که پیاده شه،کسایی که تو ماشینش بودن نزاشتن(شاید به این بهانه که ماه رمضونه و ...!)و من،طبق معمول که اگر جایی مهمونی دعوت باشیم که خیلی ادعای خدا بودن میکنن و همه رو از بالا نگاه میکنن،یا نمیرم و یا اگه میرم به ساده ترین شکل ممکن میرم،خیلی دیرتر از افطار رسیدم،به یکی از همون مهمونیای ریاکارانه و مزخرفی که گفتم...!آدمایی که افتخارشون اینه که 4 بار حج رفتن و کشورای زیارتی مثل سوریه و ... رو دیدن!و دخترشون چادر سر میکنه...و به خیال خودشون مومن تشریف دارند...! من تا وارد شدم یه لحظه فک کردم اشتباه اومدم،آخرین بار عید رفته بودم وحالا...،همه چیز خونه ی حاج خانوم و حاج آقا تغییر کرده بود...!از مبلمان گرفته تا فرشا و پرده ها و حتی کابینتا..!و تازه اون موقع بود که فهمیدم چرا مهمونی گرفتن اینا،که به بهونه ی خدا و روزه و افطاری و...خونه ی قشنگشونو به مردم نشون بدن...!حالم به هم میخوره از این آدما اگه اصرارای زیاد مامانم نبود (نمیدونم چرا انقدر این دوستشو دوس داره!من دلم میخواد خفش کنم!)،اصلا پامو همچین جایی نمیذاشتم... قیافه ی کریه حاج خانوم که با ناز و عشوه بدون توجه به اصرارای من که نمیخوام برای من روی میز غذا میچید، تیپ عجیب غریب دخترشون که حالا چشم مردها رو دور دیده بود و هر چی میتونست رنگ به صورتش پاشیده بود و همه ی زیور آلاتی که داشتو از خودش آویزون کرده بود، صدای حاج آقایی که از تلوزیون محبوبشون سخنرانی میکرد و اراجیف میگفت بلند بلند، بوی انواع غذاها و دسرهای مختلفی که فقط برای خودنمایی درست شده بودن، قیافه ی مامان مظلوم من میون اون جمع بیخود و افسوس من که چرا باید مامانم همچین دوستایی داشته باشه و من و خواهرامم مجبور کنه باش بیاییم!، نگاه کردن به پسر بچه ی بیچاره ی 5 سالشون که چه آینده ی کثیفی در انتظارشه، هجوم افکار من...، احساس خفگی بهم دست داده بود حالم داشت به هم میخورد اصلا نمیتونستم همچون محیطی رو تحمل کنم! گفتم حالم خوب نیست،زدم بیرون...، تو ماشین آهنگ آزادی chris de burgh رو گوش دادم چندین و چند بار.... و اومدم خونه...،به اتاق خودم که رسیدم یه نفس راحت کشیدم... علی رغم این که این ماهو دوست دارم، ولی همه جوره از این افطاریا و مهمونیا فراریم. براشم هم این دلیلایی که تو گفتی هم هزارو یک دلیل دیگه دارم. برامم فرقی نمی کنه که با نرفتنم فکر کنن بی احترامی کردم یا هر چیز دیگه. خدا عمر بده این بهانه هایی رو که من میارم. این مهمونیا و چشم و هم چشمیا از همون سفره های رنگارنگش که نمی دونی باید از کدوم شروع کنی مسخره ست تا حرفا و خاله زنک بازیا و نمایشای بعدش. اگه واقعا روزه بودی تو خونه خودت یه لقمه نون پنیر بخوری به خدا شرف داره. 11 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ نه اتفاقا اینجور دخترا خیلی بدبختن...........گناه دارن ....چه میدونی تو دلشون چی میگذره.........شاید مجبورن بخاطر دل مامان حاچ خانومشون این فیلمارو بازی کنن..............بابا ما موهامون تو اسیاب سفید نشده..............حالا متاهلم نمیتونم حرف بزنم وگرنه این دخترا خیلی گرفتاریا دارن...................همون تضاد درونی شون اذارشون میده.........و تو جامعه مشکلات مخصوص خودشونو دارن...........اذیتشون نکن.... میدونی................من از اینا زیاد دیدم.........حتی با مریضیشونم کلاس میذارن..........که پیش فلان دکتر رفتم...............فلان قرص خارجی رو میخورم...........اینو ذبیده از امریکا با یه کشتی اختصاصی برام اورده................بعد موقع کلاس گذاشتن مذهبیشون میشه..........میدونی فاطی خانم خدا قسمتت کنه بری مکه طواف کنی نمیدونی چه حالی داره نمیشه گفت..............من تا حالا 4 خدا قسمتم کرده............راستی خواهر کی دیگه میخوای بری....واجبه ها .................البته میدونی باید بطلبه.........(این جمله یعنی من یه کسیم که هی میطلبه و لی شما یه گناهکاری که نمیطلبه)............اره اقدس جون این کاروانی که ما باهاش میریم مال حاجی قنبره..........حاجی قنبرو که میشناسی هر کسی رو نمیبره................خیلی برای حاجی مهمه کی تو کاروانش باشه ...........اونجا هم بهترین هتل برای ما بود..................اره سوسن خانم میگفتم ..............بفرمایید تورو خدا بخورین ............اوا اقدس جون این دخترتون چرا هیچی نمیخوره .........بخور خاله اینا مخصوصه خود وزیر کشاورزی میوه هاشو چیده............همین دیروز داده بود معاونش یه صندوق اورد دم خونه................... چقد مثل برادرم حرف زدی 3 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ درسته...،ولی درد آگاهی رو چی کار میشه کرد؟این که میدونی جماعت بزرگی تو اشتباهن و کاری از دستت بر نمیاد خیلی سخته... [FLASH=width=50 height=50] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 8 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ منم اولا ناراحت میشدم. ولی الان یاد گرفتم یه لبخند میزنم و تو ذهنم یه قطعه شعر رو زمزمه میکنم یا به پروژه هام فکر میکنم. یا سعی میکنم بحث رو بکشونم به سمتی که دلم میخواد. تنها خوشحالیم اینه که خیالم راحته متعلق به اون جو نیستم و فوق فوقش یه ساعت دیگه برمیگردم خونمون و دیگه کی بشه که طرف رو ببینم. منم تاحدودی کاری که فرناز گفت رو میکنم...... سکوت رو خیلی دوس دارم.....البته پاش بیفته وراجی ای میکنماااا.....اگه یه همصحبت پیدا کنم که هیچی......میتونم بحث رو اون جور که دوس دارم پیش ببرم..... ول اگه نه.....سکوت میکنم به کارهام فک میکنم......یا به خیلی چیزای دیگه......جواب میده..... تازه یه جورایی تمرین نفس و صبر هم هست...... 7 لینک به دیدگاه
aida.comix 1809 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ بابا حالا این خوبه!!! فکر کن بری یه جا ،هی با انگشت به هم نشونت بدن!!! تو ام رو درواسی داشته باشی!! بدونی ام که اون خونواده یه پسر دارن همه جوره کروکودیل!!! دیگه اونجا نمی تونی به چیزای خوب فکر کنی!!!! تازه مامان پسره بیاد پیشت بگه عزیزم چقدر از درست مونده!!! بعد تو اطمینان حاصل کنی و به بخت بدت فحش بدی!!! خدا به این روز دچارتون نکنه مادر!!! 10 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ بابا حالا این خوبه!!!فکر کن بری یه جا ،هی با انگشت به هم نشونت بدن!!! تو ام رو درواسی داشته باشی!! بدونی ام که اون خونواده یه پسر دارن همه جوره کروکودیل!!! دیگه اونجا نمی تونی به چیزای خوب فکر کنی!!!! تازه مامان پسره بیاد پیشت بگه عزیزم چقدر از درست مونده!!! بعد تو اطمینان حاصل کنی و به بخت بدت فحش بدی!!! خدا به این روز دچارتون نکنه مادر!!! :ws28::ws28:چه بامزه 2 لینک به دیدگاه
persian_land 1035 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ بابا حالا این خوبه!!!فکر کن بری یه جا ،هی با انگشت به هم نشونت بدن!!! تو ام رو درواسی داشته باشی!! بدونی ام که اون خونواده یه پسر دارن همه جوره کروکودیل!!! دیگه اونجا نمی تونی به چیزای خوب فکر کنی!!!! تازه مامان پسره بیاد پیشت بگه عزیزم چقدر از درست مونده!!! بعد تو اطمینان حاصل کنی و به بخت بدت فحش بدی!!! خدا به این روز دچارتون نکنه مادر!!! بووووووووووووووووووق:w00::w00: با اون پسره و مادرش بودما:ws3: 2 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ امروز ساعت7:45 کلاسم تموم شد و گیر کردم تو ترافیک قبل از اذان...!یک ساعت و نیم تو ترافیک آریاشهرپونک بودم و آدمایی رو دیدم که روزه های ریاکارانشون خیلی بشون فشار آورده بود ودیگه قوانین رانندگی و این چیزا حالیشون نمیشد...!چه تاثیرات اخلاقی خوبی رو آدما میذاره واقعا روزه!مرده دستشو گذاشته بود رو بوق و برم نمیداشت،یه راننده دیگه ازبغلش داد میز که: مردک بوق نزن...!نذار زبون روزه ای دهنمو کثیف کنم!!!و مرده هم اومد که پیاده شه،کسایی که تو ماشینش بودن نزاشتن(شاید به این بهانه که ماه رمضونه و ...!) و من،طبق معمول که اگر جایی مهمونی دعوت باشیم که خیلی ادعای خدا بودن میکنن و همه رو از بالا نگاه میکنن،یا نمیرم و یا اگه میرم به ساده ترین شکل ممکن میرم،خیلی دیرتر از افطار رسیدم،به یکی از همون مهمونیای ریاکارانه و مزخرفی که گفتم...!آدمایی که افتخارشون اینه که 4 بار حج رفتن و کشورای زیارتی مثل سوریه و ... رو دیدن!و دخترشون چادر سر میکنه...و به خیال خودشون مومن تشریف دارند...! من تا وارد شدم یه لحظه فک کردم اشتباه اومدم،آخرین بار عید رفته بودم وحالا...،همه چیز خونه ی حاج خانوم و حاج آقا تغییر کرده بود...!از مبلمان گرفته تا فرشا و پرده ها و حتی کابینتا..!و تازه اون موقع بود که فهمیدم چرا مهمونی گرفتن اینا،که به بهونه ی خدا و روزه و افطاری و...خونه ی قشنگشونو به مردم نشون بدن...!حالم به هم میخوره از این آدما اگه اصرارای زیاد مامانم نبود (نمیدونم چرا انقدر این دوستشو دوس داره!من دلم میخواد خفش کنم!)،اصلا پامو همچین جایی نمیذاشتم... قیافه ی کریه حاج خانوم که با ناز و عشوه بدون توجه به اصرارای من که نمیخوام برای من روی میز غذا میچید، تیپ عجیب غریب دخترشون که حالا چشم مردها رو دور دیده بود و هر چی میتونست رنگ به صورتش پاشیده بود و همه ی زیور آلاتی که داشتو از خودش آویزون کرده بود، صدای حاج آقایی که از تلوزیون محبوبشون سخنرانی میکرد و اراجیف میگفت بلند بلند، بوی انواع غذاها و دسرهای مختلفی که فقط برای خودنمایی درست شده بودن، قیافه ی مامان مظلوم من میون اون جمع بیخود و افسوس من که چرا باید مامانم همچین دوستایی داشته باشه و من و خواهرامم مجبور کنه باش بیاییم!، نگاه کردن به پسر بچه ی بیچاره ی 5 سالشون که چه آینده ی کثیفی در انتظارشه، هجوم افکار من...، احساس خفگی بهم دست داده بود حالم داشت به هم میخورد اصلا نمیتونستم همچون محیطی رو تحمل کنم! گفتم حالم خوب نیست،زدم بیرون...، تو ماشین آهنگ آزادی Chris de Burgh رو گوش دادم چندین و چند بار.... و اومدم خونه...،به اتاق خودم که رسیدم یه نفس راحت کشیدم... چي كشيدي...:there: خدارو !!! شكر ميكنم به خاطر اينكه جز اين دسته از آدما نيستم ! 2 لینک به دیدگاه
ne_sh67 1947 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ من هیچ وخ از ابراز عقایدم خودداری نمیکنم!!حتی اگه تو کل جمع فقط خودم یه همچین عقیده چرتی داشته باشم!!! یادم نمیره یه بار ماه رمضون با فامیلای چه بحثی راه انداختم سر اینکه یکی گفت که فلانی خیلی مومنه هر سال میره سوریه و به جز ماه رمضون یه ماه دیگه هم روزه میگیره و تا حالا هیچ روزه قرضی نداره اینا!!! منم که کلا سرم درد میکنه!!!خلاصه اولش که شروع کردم به بحث 5-6 نفر موافق من بودن بعدش هی زیاد شد!!!مامان که فقط چشم غره میرفت!!!منم کار خودم و میکردم!!! من نمیدونم چرا سکوت میکنید..حرف بزنید...این جور آدما بیشتر از اینکه لج آدم ذر بیارن نیاز به ترحم دارن...باید دلمون براشون بسوزه!!!! 3 لینک به دیدگاه
rezanassimi 9036 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ چرا خودشونو به خریت میزنن،چرا به این کاراشون افتخار میکنن،به چه قیمتی دارن خودشونو و به دنبالش ماهارو به لجن میکشونن...؟ من دلم واسشون می سوزه ....واقعا قابل ترحمن این جور آدما بیشتر از اینکه لج آدم ذر بیارن نیاز به ترحم دارن...باید دلمون براشون بسوزه!!!! شاید ما هم یه جورایی داریم از بالا به اونا نگاه میکنیم ! یعنی همون کاری که وقتی اونا انجام میدن شاکی میشیم... این مهمونیا و چشم و هم چشمیا از همون سفره های رنگارنگش که نمی دونی باید از کدوم شروع کنی مسخره ست تا حرفا و خاله زنک بازیا و نمایشای بعدش. به نظرم روزه دار بودن برا اینه که یه چیزایی یاد آدم بیافته، ولی بعضیا انقد تو زندگیشون غرق شدن که خیلی چیزا هم یادشون میره. :icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ بابا خب حق دارن! همه یه چند ساعت گشنه بمونن خب فشار میاد بهشون و کمی عصبی میشن دیگه ببین وقتی یکی 16 ساعت چیزی نخوره چه قدر بهش فشار میاد و وقتی دم افطار باشه و سفره و غذا و مخصوصا تو این هوای گرم اب خنک در انتظارش باشه چه قدر هول میزنه که برسه و نیاز طبیعی بدنشو تامین کنه! آخه ادعا دارن با روزه گرفتن دارن تمرین میکنن علیه نفس،و به دست اوردن کرامات و اخلاقیات...،بعد اون وخت سر یه بوق زدن همچین آدمی که دنبال کراماته باید اون جوری تو خیابون عربده بکشه...؟ میدونی................من از اینا زیاد دیدم.........حتی با مریضیشونم کلاس میذارن..........که پیش فلان دکتر رفتم...............فلان قرص خارجی رو میخورم...........اینو ذبیده از امریکا با یه کشتی اختصاصی برام اورده................بعد موقع کلاس گذاشتن مذهبیشون میشه..........میدونی فاطی خانم خدا قسمتت کنه بری مکه طواف کنی نمیدونی چه حالی داره نمیشه گفت..............من تا حالا 4 خدا قسمتم کرده............راستی خواهر کی دیگه میخوای بری....واجبه ها .................البته میدونی باید بطلبه.........(این جمله یعنی من یه کسیم که هی میطلبه و لی شما یه گناهکاری که نمیطلبه)............اره اقدس جون این کاروانی که ما باهاش میریم مال حاجی قنبره..........حاجی قنبرو که میشناسی هر کسی رو نمیبره................خیلی برای حاجی مهمه کی تو کاروانش باشه ...........اونجا هم بهترین هتل برای ما بود..................اره سوسن خانم میگفتم ..............بفرمایید تورو خدا بخورین ............اوا اقدس جون این دخترتون چرا هیچی نمیخوره .........بخور خاله اینا مخصوصه خود وزیر کشاورزی میوه هاشو چیده............همین دیروز داده بود معاونش یه صندوق اورد دم خونه................... :ws28: . . . . . . . . . . . . . :w74: من دلم واسشون می سوزه ....واقعا قابل ترحمن اوهوم علی رغم این که این ماهو دوست دارم، ولی همه جوره از این افطاریا و مهمونیا فراریم. براشم هم این دلیلایی که تو گفتی هم هزارو یک دلیل دیگه دارم. برامم فرقی نمی کنه که با نرفتنم فکر کنن بی احترامی کردم یا هر چیز دیگه. خدا عمر بده این بهانه هایی رو که من میارم.این مهمونیا و چشم و هم چشمیا از همون سفره های رنگارنگش که نمی دونی باید از کدوم شروع کنی مسخره ست تا حرفا و خاله زنک بازیا و نمایشای بعدش. اگه واقعا روزه بودی تو خونه خودت یه لقمه نون پنیر بخوری به خدا شرف داره. یه جاهایی هست که مجبوری باشی.منم جو اون جا رو خوب میدونستم،ولی ترجیح دادم برم اونجا و عذاب بکشم ولی دل مامانمو نشکنم 3 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ بعضی وقتا آدم مجبوره بره همچین جاهایی................اون تیپی هم که دخترشون زده برای جذب مادر دامادهاست .........یا خاله خانباجی هایی که دوماد سراغ دارن.............اخه قدیما رسم بود برا دختر شوهر دادن یه همچین کارایی میکردن.........شما هم هر وقت رفتی همچین مهمونیایی بگو یه پسر خوب سراغ داری که دنبال یه دختری مثل دختر شماست و خیلی پولداره (مهمه)..............درس خونده س..................مومنه ..........و خوشتیپه .....ولی یه دختر با مشخصات دختر شما میخواد.............یا خلاصه همچین چیزایی...................ببین چجوری تحویلت میگیرن..................بعدش بیا خونه بخند به خریتشون امروز ساعت7:45 کلاسم تموم شد و گیر کردم تو ترافیک قبل از اذان...!یک ساعت و نیم تو ترافیک آریاشهرپونک بودم و آدمایی رو دیدم که روزه های ریاکارانشون خیلی بشون فشار آورده بود ودیگه قوانین رانندگی و این چیزا حالیشون نمیشد...!چه تاثیرات اخلاقی خوبی رو آدما میذاره واقعا روزه!مرده دستشو گذاشته بود رو بوق و برم نمیداشت،یه راننده دیگه ازبغلش داد میز که: مردک بوق نزن...!نذار زبون روزه ای دهنمو کثیف کنم!!!و مرده هم اومد که پیاده شه،کسایی که تو ماشینش بودن نزاشتن(شاید به این بهانه که ماه رمضونه و ...!) و من،طبق معمول که اگر جایی مهمونی دعوت باشیم که خیلی ادعای خدا بودن میکنن و همه رو از بالا نگاه میکنن،یا نمیرم و یا اگه میرم به ساده ترین شکل ممکن میرم،خیلی دیرتر از افطار رسیدم،به یکی از همون مهمونیای ریاکارانه و مزخرفی که گفتم...!آدمایی که افتخارشون اینه که 4 بار حج رفتن و کشورای زیارتی مثل سوریه و ... رو دیدن!و دخترشون چادر سر میکنه...و به خیال خودشون مومن تشریف دارند...! من تا وارد شدم یه لحظه فک کردم اشتباه اومدم،آخرین بار عید رفته بودم وحالا...،همه چیز خونه ی حاج خانوم و حاج آقا تغییر کرده بود...!از مبلمان گرفته تا فرشا و پرده ها و حتی کابینتا..!و تازه اون موقع بود که فهمیدم چرا مهمونی گرفتن اینا،که به بهونه ی خدا و روزه و افطاری و...خونه ی قشنگشونو به مردم نشون بدن...!حالم به هم میخوره از این آدما اگه اصرارای زیاد مامانم نبود (نمیدونم چرا انقدر این دوستشو دوس داره!من دلم میخواد خفش کنم!)،اصلا پامو همچین جایی نمیذاشتم... قیافه ی کریه حاج خانوم که با ناز و عشوه بدون توجه به اصرارای من که نمیخوام برای من روی میز غذا میچید، تیپ عجیب غریب دخترشون که حالا چشم مردها رو دور دیده بود و هر چی میتونست رنگ به صورتش پاشیده بود و همه ی زیور آلاتی که داشتو از خودش آویزون کرده بود، صدای حاج آقایی که از تلوزیون محبوبشون سخنرانی میکرد و اراجیف میگفت بلند بلند، بوی انواع غذاها و دسرهای مختلفی که فقط برای خودنمایی درست شده بودن، قیافه ی مامان مظلوم من میون اون جمع بیخود و افسوس من که چرا باید مامانم همچین دوستایی داشته باشه و من و خواهرامم مجبور کنه باش بیاییم!، نگاه کردن به پسر بچه ی بیچاره ی 5 سالشون که چه آینده ی کثیفی در انتظارشه، هجوم افکار من...، احساس خفگی بهم دست داده بود حالم داشت به هم میخورد اصلا نمیتونستم همچون محیطی رو تحمل کنم! گفتم حالم خوب نیست،زدم بیرون...، تو ماشین آهنگ آزادی chris de burgh رو گوش دادم چندین و چند بار.... و اومدم خونه...،به اتاق خودم که رسیدم یه نفس راحت کشیدم... می دونی عزیزم بیشترین چیزی که حال منو بهم میزنه پشت سر هم دیگه حرف زدناشونه میرن تو کلاسای قرآن نیم ساعت قرآن می خونن 3 ساعت راجع به دختر همسایه و شوهر فلانی و پسر بهمانی حرف می زنن انگار نه انگار که اینا بزرگترین گناهه یا روزه اند کی گن دیدی شوهره رو ................ دیدی چه جوری مگاه میکنه دخترشون دیدی اون چه لباسی پوشیده بود..........پسره رو دیدی یه ریز پای تلفنه بعد می گن چرا بچه هامون فاسد شدن......... از اونا بیشتر حال بهم زن می دونی چیه!!! سفره هاشون!! طرف از مکه اومده 70 تا شتر!!(هر کدوم 2 ملیونه!) سر هر میدون قربونی می کنه که بگه حاجی فلانی از مکه اومد چه قربونی ای داد بعد میره گوشتاشو میذاره تو رستورانش!! یا از اون ور یه سالن کرایه می کنه همچین سفره می ندازه این آدما خودشون رو خفه می کنن که ده برابر اونیو که خوردن اسراف می کنن!!انگار نه انگار که اسراف حرامه یا همچین به این غذاهای نذری حمله می کنن که من تا الا ندیدم فقیر بیچاره ها از این کارا بکنن ای وای از این پوستین دین!!! 7 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ شاید ما هم یه جورایی داریم از بالا به اونا نگاه میکنیم !یعنی همون کاری که وقتی اونا انجام میدن شاکی میشیم... نمیدونم...شاید درست میگی ولی آخه وقتی یقین داریم که راهی که دارن میرن اشتباهه وزیر بار نمیرن،نمیشه معمولی بهشون گاه کرد... 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ اتفاقا منم هفته پيش ديدن يكي از همين حاج خانوماي مكه اي رفته بودم واقعا داشت حالم بد ميشد تصميم گرفتم ديگه از اين كارا نكنم 1 لینک به دیدگاه
rezanassimi 9036 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ نمیدونم...شاید درست میگی ولی آخه وقتی یقین داریم که راهی که دارن میرن اشتباهه وزیر بار نمیرن،نمیشه معمولی بهشون گاه کرد... قطعا اونا هم یقین دارن راهی که ما میریم اشتباهه :icon_pf (44): این تو خون ما ایرانیاست که همیشه دیگرانو تو اشتباه ببینیم و خودمونو تو مسیر درست. :w00: چه اون طرفی چه این طرفی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده